بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباعبدالله و علی المستشهدین معک و رحمه الله و برکاته
تعزیه سال ۱۳۹۴
ستاره ای بر سینه خورشید
اعلام مجری [مارش بوشهری]
صحنه اول: ورود عبدالله به صحنه و مواجه شدن وی با صحنه شب عاشورا
{همه چراغها خاموش است و فقط نور فانوس عبدالله صورت او را روشن کرده}
[از ابتدای صحنه پسر بچهای(عبدالله) با دشداشهای سفید و چفیه و عگال(پیشانی بندسبز) در حالی که در دست راست فانوسی کوچک در دست دارد از بیرون از سالن آرام آرام وارد میشود و مداح شروع به خواندن اشعاری در وصف عبدالله مینماید]:
سر می نهد تمام فلک زیر پای او دل میبرد ز اهل حرم جلوههای او
عبدالله است و ایل و تباری کریم داشت با این حساب عالم و آدم گدای اوست
انگار قاب کوچکی از عکس مجتبی است هر لحظه می تپد دل زینب برای او
او حس نمی کند که یتیم است و خون جگر تا با حسین می گذرد لحظه های او
{چراغ زرد بالای سر امام و یاران روشن می شود }
[در طرف سن مسجد«صحنه اعلام وفاداری یاران» برقرار است یعنی امام ایستاده و مشغول سخنرانی است. چهارنفراز یاران در مقابل او نشستهاند و قاسم نیز پشت سر همه(صدای امام با صدای مسعور پرموزپخش میشود):
ای یاران، من یاران و اصحابی وفادارتر و خوبتر و همراهتر از شما نمیشناسم و خاندانی نیکوکارتر و مهربانتر از خانوادهام نمیدانم. آگاه باشید که فردا روز کشته شدن است. من کشته خواهم شد و هر کس با من است نیز کشته خواهد شد. هر کس بماند تیغ میبیند و تیر، زخم و خون و شمشیر…
[صدای گریه یاران پخش میشود و همزمان خود بازیگران نیز بلند میگریند]
[صدای یاران پخش میشود و آنان با حرکات دست(مثل شعار دادن) واکنش نشان میدهند در مدتی که یاران سخن میگویند عبدالله با فانوس دور آنها کنجکاوانه یک دور میچرخد و رو به روی امام میایستد]:
– مولای ما خون ما ارزانی قدمهای توست
– مرگمان باد اگر تنهایت بگذاریم
– ای پسر رسول خدا کاش هزار جان داشتیم و فدای تو می کردیم.
[ناگهان قاسم از پشت سر یاران بر میخیزد]:
[قاسم]: عمو آیا من نیز کشته خواهم شد
[امام ]: فرزند عزیزم بگو بدانم مرگ در نظر تو چگونه است؟
[قاسم]: مرگ و شهادت برای من از عسل شیرینتر و گواراتر است.
[امام]: عمویت به فدایت حتی علی اصغر شیرخواره نیز شهید خواهد شد.
[قاسم به آغوش عمو میرود و پس از لحظاتی به همراه یاران از صحنه خارج میشوند]
با بیرون رفتن یاران، امام برمیخیزد و به سمت عبدالله آغوش میگشاید. عبدالله به طرف امام میدود و در آغوش او جا میگیرد. امام نیز زانو میزند و او را خیلی گرم مورد نوازش قرار میدهد. و متناسب با شعر نوازش میکند و روی دست بلند میکند:
او حس نمیکند که یتیم است وخون جگر تا با حسین میگذرد لحظههای او
نیمش حسن و نیمه دیگر حسین بود بوی مدینه میرسد از کربلای او
بالاتر از تمامی افلاک مینشست وقتی که بود شانه عباس جای او
مثل رقیه روح و روان حسین بود او هم چو عمه نگران حسین بود
[صدای لالایی]
[در اثنای بیت آخر عبدالله روی شانه امام میخوابد و امام نیز او را آرام به میانه مسجد میآورد و می خواباند و عبای خود را در میآورد و روی او پهن می کند. چراغها خاموش می شود و امام از صحنه بیرون می رود]
[همه چراغها خاموش فقط نور فانوس یا نور کمرنگ زرد میماند]
صحنه دوم : گفتگوی عبدالله با خودش
[صدای جیرجیرک شب پخش میشود]
[صدای چکاچک شمشیر و جنگ پخش میشود و عبدالله در خواب بیقراری میکند. گویی دارد خواب جنگ میبیند و پس از مدتی با فریاد« نه…» بر میخیزد و در حالی که نفس نفس میزند و کمی هم به گریه افتاده در میان صحنه راه میرود و افتان و خیزان دیالوگ میگوید (میتواند ضبط شده اجرا شود) ]:
[آهنگ حزین] خدایا این چه کابوسی بود که من دیدم … [بلند میشود و هراسان نفس نفس میزند] خدایا از قضای بد به تو پناه میبرم … خارزاری بود پر از هیمنه شمشیر و شیهه مرگ. تیغ ها حریصانه بالا میرفت و پائین میآمد و نیزههای تشنه نامردانه میبارید. شیهه بود و هراس. قهقهه بود و قلب لرزان کودکان و عدهای خورشید را سنگ میزدند و صدای غریبانه عمو در دشت پیچیده بود. غریبتر از صدای بابایم حسن…
[عبدالله بر میخیزد فانوس را بر میدارد و گویی به دنبال قبر پدرش میگردد در میان مسجد میچرخد و میگوید]:
بابا جان … بابای غریبم… کاش اکنون مدینه بودم و بر مزار غریب تو زار زار میگریستم و عقده دل وا میکردم. [خود را روی قبری خاکی در کنارصحنه که روی آن شمعی روشن است میاندازد و قدری بلند گریه میکند]چه زود رفتی و کودک خردسالت را تنها گذاشتی. من هرگز تو را ندیدم و گرمای آغوش پر مهرت را نچشیدم…
[سپس بلند می شود و مینشیند]
اما باباجان در این سالها هیچ وقت درد یتیمی نچشیدم. هیچوقت نبودنت را حس نکردم. میدانی چرا؟ چون همیشه گرمای آغوش عمویم حسین پذیرایم بود. از وقتی چشم گشودم به عمویم میگفتم بابا. هرجا میرفت، سایه به سایهاش میرفتم … خانه، مسجد، حتی بر منبر، حتی روی اسب. عمو برای من فقط عمو نبود، پدر بود. سایه سر بود. پشت و پناه بود…
[آه عمیقی میکشد و با بغض ادامه میدهد] بابا جان شنیدهام روزی که میرفتی عموحسین بر غربت تو میگریست و تو اشکهای او را پاک میکردی و میگفتی:”لایوم کیومک یا ابا عبدالله” هیچ روزی چون روز تو نیست… باباجان نکند فردا همان روز باشد. همان روز مصیبت و رنج [سرخود را میان دستها میگیرد و به نشانه وحشت زانو میزند]
آری این همان روز است. حالا معنای حرفهای دیشب را میفهمم. عمویم به یاران گفت بروید و خود را از مهلکه برهانید. همه ماندند و گفتند عمو را تنها نمیگذارند. حتی… حتی برادرم قاسم نیز حرف زد و گفت که فردا مرگ را چون عسل مینوشد. [گریه میکند] حتی عمو گفت فردا علی اصغر نیز شهید خواهد شد. پس چرا من با عمو حرف نزدم، چرا عمو در مورد من حرفی نزد؟ یعنی فردا عمو را میکشند و من باید بمانم و نظارهگر باشم؟
[گریه میکند و در حالی که این جمله را تکرار میکند و با پیرهن اشکش را خشک میکند با عجله به پشت پرده میرود]
به خدا که چنین نخواهم کرد… به خدا که نخواهم گذاشت… به خدا که نخواهم گذاشت….[صدا اکوی زیاد]
صحنه سوم : اعلام روز عاشورا، سفارش کردن اباعبدالله به خواهر در مورد عبدالله
[همه چراغها خاموش میشود]
[صدای چکاچک شمشیر]
[به جای اینکه مجری اعلام کند «اینک روز عاشوراست» یزله «روز عاشوراست امروز کربلا غوغاست امروز» برای دقایقی پخش میشود ]
[مداح شروع به خواندن میکند]:
روز عاشوراست امروز – کربلا غوغاست امروز
آه از این روز غم و عزا. یاران با وفای ابیعبدالله یک به یک بر زمین افتادند. نوبت به جانبازی بنیهاشم رسید. چه سخته بر ابیعبدالله اونجا که یک به یک خاندان پیغمبر رو به قتلگاه میفرسته. وای از این همه مصیبت علی اکبر، عون، جعفر، قاسم، عباس. اما مصیبت یاران و عزیزان یه طرف نگرانی برای حرم یه طرف. نگرانی برای عبدالله یه طرف. آخه همه این مصیبتها رو عبدالله داره میبینه
دم خیمه همه واقعه را / داشت از دور تماشا می کرد
چشم در چشم عزیز زهرا/ زیر لب داشت خدایا می کرد
به عمویش که نظر میانداخت/ یاد تنهائی بابا می کرد
لذا همچین که خواست علی اکبر رو راهی میدان کنه به زینب فرمود خواهرم عبدالله رو نگهدار!
قاسم رو میخواست بفرسته میدان(عبدالله خیلی دیگه بیتابی میکنه، آخه داداششه). فرمود خواهرم مراقب باش از خیمه بیرون نیاد.
با عباس میخواست بره سمت فرات، فرمود خواهرم این بچه رو نگهدار.
حالا عصر عاشوراست. عزیز زهرا تنهاست. نه یاری، نه برادری، نه فرزندی. داره آماده میشه به سمت قتلگاه بره. خواهرم زینب بیا تا آخرین وصیتها رو به تو بگم .
[نور پرده روشن می شود ، پشت پرده امام حسین(ع) دست عبدالله را به دست حضرت زینب(س) میسپارد( متناسب با اشعار زیر) ]
خواهرم کهنه پیراهنم رو بیاور… خواهرم گوشوارهها رو از گوش بچه ها …. دیگه چی هنوز یه سفارش مونده …
خواهرم جون تو و جون حرم / خواهرم جون تو و دسته گل برادرم
اگه آماده شدی وقت جداییمونه / باید این بچه یتیم پیش خودت بمونه
دل من نگرونه برادرزادمونه / میترسم خودشو بیاد به مقتل برسونه
[با پایان شعر گروه مارش ضرب یک چوبه را شروع میکنند و امام همزمان از پشت پرده بیرون میآید و شمشیر میکشد و در حالی که گویی رجز میخواند آرام آرام به سمت گودال قتلگاه میرود. (در قسمت جلوی مسجد گودال قتلگاه با کیسه آماده شده است) دور گودال قتلگاه سرخپوشان حالت جنگ میگیرند. وقتی امام به میان آنان میرسد به میان گودال میرود و شمشیرش را به سمت آنان میگیرد و چرخ میزند.
با ورود امام به حلقه دشمنان ضرب مارش سه چوبه میشود و اشعار زیر متناسب با ضرب سه چوبه خوانده میشود:
رها کن دستم عمه جانم/ ببوسم پایت مهربانم / از آن میترسم جا بمانم / واویلا
یتیمم قلبم را مسوزان / علی اصغر هم رفته میدان / فقط من ماندم دیده گریان / واویلا
[امام در مدتی که اشعار خوانده میشود در زیر نور قرمز با سرخپوشان به صورت جمعی میجنگد یعنی دو بار همه با هم با شمشیر و نیزه به امام هجوم میآورند امام مینشیند و حمله را دفع میکند و بار دوم نیز به همین صورت ولی در بار دوم پس از دفع شمشیرها که برمیخیزد، نیزهای به پهلوی امام میزنند و پس از آن همه با هم با نیزه و شمشیر دور امام حلقه میزنند و هر کس ضربهای وارد میکند. با زدن ضربه آخر امام میافتد و مارش با صدای یک ضربه محکم طبل قطع می شود. (درتمام این مدت نور پرده روشن است و عبدالله تلاش دارد تا دست خود را از دست عمه رها کند. )]
[با افتادن امام و قطع شدن صدای طبل، عبدالله دست خود را رها میکند و از پرده بیرون میآید و در حالی که فریاد می زند «والله لا افارق عمی» به سمت گودال میدود و در حالی که بر سر میزند چند بار دور میدان میچرخد و فریاد میزند « عموی غریبم حسین» و ازدحام سرخپوشان مانع از ورود وی به گودال است.]
روضه عبدالله با صدای دکتر سنگری پخش میشود
صحنه پایانی: [نوحه یک چوبه خوانده میشود و بازیگران برمیخیزند و در حالی که عزاداری میکنند از سالن خارج میشوند]
آخرین جامانده از لشکر ثارالله / میآید از خیمه بی واهمه عبدالله
می رسد ابن الحسن / زنده بادا یا حسن/ یاحسین و یا حسن
من دیدم ای عمه شاه از روی زین افتاد / در مقتل با نیزه بر روی زمین افتاد
عمویم شد بی پناه شده غوغا قتلگاه یاحسین و یا حسن
آخرین جامانده از لشکر ثارالله….