ماجرای سیب و عاشورا به روایتی باز میگردد که در بحارالانوار علامه مجلسی(ج۳، ص۲۸۹) و مناقب این شهر آشوب (ج۳، ص۳۹۱) آمده است.
روزی جبرئیل به حضور پیامبر(ص) رسید. اندکی بعد امام حسن(ع) و امام حسین(ع) وارد شدند، آنان جبرئیل را به دِحیه کلبی- یار خوش قامت و زیبا رو و زیباگوی پیامبر(ص)- تشبیه کردند و دور او شروع به چرخیدن کردند.جبرئیل هم به حسن(ع) و حسین(ع) اشاره کرد که چیزی در دستان من است. آنها متوجه شدند که سه میوه – سیب، گلابی و انار- در دست جبرئیل است. هر سه میوه را به حسن(ع) و حسین(ع) داد. هر دو شادمان و خندان به سوی پیامبر دویدند. پیامبر آنها را در آغوش فشرد و میوهها را بویید و فرمود: میوهها را نزد پدر و مادرتان ببرید.
میوهها به منزل رسید. لحظهای بعد پیامبر(ص) نیز رسید. همگی مشغول خوردن میوهها شدند. اما با شگفتی تمام هر چه میخوردند میوهها باقی بود. پس از رحلت پیامبر و شهادت حضرت زهرا(س)، انار نا پدید شد و سیب و گلابی باقی ماند. با شهادت حضرت علی(ع) در محراب کوفه، گلابی نیز غیب شد و تنها سیب باقی ماند. وقتی در کربلا آب را به روی خیمهها بستند، هر گاه امام دچار عطش شدید میشد سیب را میبویید و تسکین مییافت و آنگاه که عطش به اوج رسید بر سیب دندان زد و به مرگ و شهادت یقین پیدا کرد.
امام سجاد(ع) میفرماید: ماجرای این میوهها را پدرم یک ساعت قبل از شهادت با من باز گفت. پس از شهادت، وقتی به قتلگاه نزدیک شدم بوی سیب بود اما سیب نبود.
با زیارت قبر بوی سیب به مشام میرسد. هر یک از شیعیان ما اگر صبحگاهان به زیارت برود و با صدق و اخلاص زیارت کند بوی سیب را استشمام خواهد کرد.