خانه / ادبیات / بی حساب

بی حساب

یک غنچه لاله سینه ی تنگش کباب شد

پژمرد و زخم داغ دل آفتاب شد

چون نذرکرده بود فدای پدر شود

آن قدر گریه کرد که بابا مُجاب شد

طفلی که با اشاره ای از خواب می پرید

با لایْ لایِِ تیر سه شعبه به خواب شد

تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود

با چشم غرق خون عمو بی حساب شد

می خواست نقش آب بقا زنده تر شود

امّا اسیر نقشه ی شوم سراب شد

با دست های خالی خود خواهرش نشست

گهواره ی خیالی طفل رباب شد

تصویر حلق پاره ی اصغر سه روز بعد

در سینه ی شکسته ارباب قاب شد

مصطفی متولّی

telegram

همچنین ببینید

لیلاتر از همیشه…

بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه با چهره ی خماری زیباتر از همیشه بذر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.