خانه / ادبیات / حسین…

حسین…

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده ایم حسین

عشق سوغاتِ کربلاست اگر، مزه اش را چشیده ایم حسین

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروری دادند

ما که هر وقت گفته ایم خدا، از خدایت شنیده ایم: حسین

از خدایت شنیده ایم که گفت: نقش ها ما کشیده ایم امّا

اَحسنُ الخالِقین از آن روییم که تو را آفریده ایم حسین

زینت شانه های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:

دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده ایم حسین

این عَلَم ها و این علامت ها، این چنین بی دلیل خم نشدند

همه ی ما شریک غم های، خواهری قد خمیده ایم حسین

تن بی دست مانده ی سقّا، دیده ای، وای از دلت آقا

در عوض ما کنار هر آبی، عکس دستی کشیده ایم حسین

بین شرم نگاه عبّاس و، آن دل نازک شما چه گذشت؟

از حرم تا حرم نفهمیدیم، ما که هر چه دویده ایم حسین

روضه های مدینه می خوانیم، اول کربلا و می دانیم

از دعاهای مادرت بوده، که به این جا رسیده ایم حسین

شاعری با نگاه پاییزی، به دو چشم بهاری ام خندید

چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده ایم حسین

 

قاسم صرافان

telegram

همچنین ببینید

لیلاتر از همیشه…

بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه با چهره ی خماری زیباتر از همیشه بذر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.