گهواره کودک
آسمان مدینه گل باران بود. زمین نزدیک بود از شادی بشکافد. درختهای میوه در باغها به شکوفه نشسته بودند و شاپرکها لابلای آنها بازی میکردند.
پیامبر، امام علی و فاطمه از تولد نوزاد خوشحال بودند. پیامبر با نگاهی شیفته به چهرهی لطیف نوزاد خیره شد. و سپس از امام علی پرسید: «اسم فرزندت را چه میگذاری؟» امام علی آهسته گفت:«در انتخاب اسم از شما پیشی نمیگیرم».
پیامبر در حالی که به چشمهای زیبای نوهاش نگاه میکرد، به فکر فرو رفت. ناگهان صدای فرشتهی خدا جبرئیل در گوشهایش نشست که میپرسید: «نام این کودک چیست؟» پیامبر گفت: «در انتخاب نام، از خداوند پیشی نمیگیرم.» جبرئیل بالهای سفیدش را به صورت مهتابی نوزاد کشید و گفت:
– خداوند سلام رساند و گفت نام این کودک را حسین بگذارید.
پیامبر به امام علی و فاطمه نگاه کرد. آنها با چشمهای آکنده از محبت و شادی اشک میریختند. صدای بال فرشتهها در خانهی کوچک امام علی به گوش میرسید و ستونی از نور تا آسمان کشیده شده بود.
فاطمه، حسین را در گهوارهاش گذاشت. ناگهان در مقابل چشمهای متعجب او، گهواره خود به خود تکان خورد. فاطمه با تعجب از پدر پرسید: «گهوارهی حسین بدون آنکه کسی به آن دست بزند، تکان میخورد!» پیامبر با تبسم گفت: «گهوارهی حسین را فرشته خدا جبرئیل تکان میدهد!»
گرمای ملایمی وجود فاطمه را آکند و از ته دل خدا را شُکر کرد.
نویسنده: ناصر نادری