قصه عاشورا؛۱

شب پنج شنبه نیمه رجب سال شصتم هجری

معاویه بعد از بیست سال خلافت بر کشورهای اسلامی  در شام، از دنیا رفت .

ja13_002

او پیش از مرگ، پسرش یزید را با نیرنگ و فریب بر تخت خلافت مسلمانان نشاند و  یزید را درباره ی حسین بن علی(ع) و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر نصیحت کرد.
مرگ معاویه، حکومت بنی امیه را سخت پریشان کرده بود.  و با خود می گفتند با چه نیرنگی باید اوضاع را آرام کنیم ؟ و چه کسی مخالف جدی حکومت بنی امیه است؟

ja13_003

پاسخ برای آنان روشن بود. کسی جز حسین بن علی(ع) نبود. معاویه پیش از مرگش، خطر حسین بن علی(ع) را بارها به پسرش گوشزد کرده بود.
یزید ترس بزرگی از حسین(ع) داشت. بنابراین به ولید به عتبه، حاکم مدینه، دستور داد تا از حسین بن (ع) بیعت بگیرد. در آن زمان عبدالله بن زبیر نیز در مدینه حضور داشت.
ولید ماجرای نامه بیعت گرفتن این سه تن را برای یزید به مروان گفت. او از این مأموریت بزرگ سخت نگران بود و می دانست، در برابر حسین بن علی(ع) نمی تواند مقاومت کند. بنابراین نوجوانی به نام عمر بن عثمان را نزد حسین(ع) فرستاد تا او را به خانه اش دعوت کند.
قاصد به صحن مسجد رسول(ص) رسید. حسین(ع)  و عبدالله بن زبیر در مسجد نشسته بودند. عمر بن عثمان وارد مسجد شد و از امام دعوت کرد تا نزد ولید برود. امام دعوت  او را پذیرفت  و فرمود” شما بروید، دقایقی دیگر خواهم آمد.”

ja13_004

حسین(ع) مرگ معاویه را در خواب دیده بود. عبدالله بن زبیر از امام پرسید” چه خبر است؟ حسین بن علی(ع) فرمود” معاویه مرده است و برای بیعت با یزید سراغ ما آمده اند. شما نیز مراقب باشید.” عبدالله به امام گفت ” شما خواهید رفت؟” امام فرمود” من ترسی ندارم” امام به خانه رفت و جوانان بنی هاشم را صدا زد.
نوزده جوان از قبیله بنی هاشم، دور حسین(ع) حلقه زدند. حسین از آنها خواست سلاح بردارند و با او به سوی خانه ولید بروند. جوانان قریش با سلاح پشت سر حسین بن علی(ع) به راه افتادند. وقتی به خانه ولید رسیدند، امام از جوانان خواست تا گوش به زنگ باشند و با شنیدن صدای او  داخل شوند.   …

ja13_005

telegram

همچنین ببینید

ماه شب چهاردهم

ماه شب چهاردهم «ابراهیم بن محمد» شبانه و هراسان از «نیشابور» گریخت. او سوار بر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.