سخنرانی دکتر سنگری در چهارمین سوگواره ی شعر و پژوهش فاطمی- اسفند۹۳» + فایل صوتی
در این قلب من دردها و داغ هایی وجود دارد. میثم! این سینه انباشته از اندوه و درد است. وقتی دلم تنگ میشود، این خاک را میکنم. در حقیقت این چیزی که شما شنیدید مولا در چاه سر فرو میبرده اینطور نیست، اصلاً چاهی نیست. آنچه هست همین است. زمین را با کف دستانش حفر میکرد. این خاک ها را که بر میداشت همینطور اشک می ریخت. «اذا ضاقت لهاصدری/ نکت الارض بالکف»: رازهای خودم را آنجا میگویم، دردهای خودم را آنجا میگویم. فرمودند: من همدمی ندارم، روزگاری با فاطمه ام سخن میگفتم او که نیست، دردهای خودم را در زمین میگویم. خیلی نکته عجیبی است. بعد میفرماید که وقتی بهار میرسد و سبزه ها و گلها از زمین سر بر میآوردند: « فذاک النبت من بذری»، همه ی آن گل ها اشک های من علی هستند که سر از زمین برآورده اند. خیلی عجیب است یعنی بهار را که دیدید یاد علی کنید.
بهار نامه ی یاران رفته می آرد به هر گلی که واکند آغوش در برش گیرید
این گلها از زبان علی(ع) با شما حرف میزنند. اشکهای پنهان علی در شبانگاه نخلستاناند که با ما سخن میگویند. فضایی مثل نخلستان، فضای عبادت امیرالمؤمنین میشود، فضای بازگویی دردها و اسرار مولا میشود………
تحیت الهی به همه جان های پاک و تابناک و روشنی که سلوک در مسیر حیات طیبه را به ما آموختند و دیروز و امروز و همیشهی ما مدیون اخلاص و پاکی و پاکبازی آنان است.
جمله ی مشهوری هست که بعضی گفته اند روایت است اما سند روایی برای آن پیدا نکردهاند و آن جمله این است: «من لم یؤدبه الابوان، یؤدبه الزمان». که هر کس را پدر و مادر تربیت و تأدیب نکرده و ادب از خانواده نیاموزد، زمان او را تأدیب خواهد کرد. زمان، آموزگار بزرگی است. گذر زمان انسان را در معرض آزمون ها، تجربه ها، عقبه ها و پیچ و خم هایی قرار میدهد که تازیانه های ادب و سلوک او خواهند شد. من متناسب با بحثی که پیش رو دارم این جمله را به این شکل تغییر میدهم: «من لم یؤدبه الابوان، یؤدبه المکان». عنصر مکان که در مورد آن کمتر بحث شده است این که چقدر این عنصر می تواند در تربیت انسان، در سازندگی روح و روان و رفتار انسان تأثیرگذار باشد، کمتر تحلیل و بررسی شده است.
برای مثال، به نظر شما اگر ما اکنون در این سالن نبودیم و مثلاً در مکانی دیگر بودیم، مثلاً در مکانی باز و در بیرون شعر خوانی صورت میگرفت و شما آنجا بر روی زمین نشسته بودید، نه بر روی صندلی، به نظر شما ممکن بود چه فضا و شرایطی برای شنیدن و حتی برای کسانی که می خواستند شعر خودشان را عرضه کنند فراهم می شد؟ به نظر شما هنگامی که در فضای بی سقفی به سر میبرید آیا روی رفتارهای ما تأثیرگذار است یا نه؟ مکان گرم باشد یا سرد، محیط باز باشد یا ناهمواری داشته باشد، کوهسار باشد و… اینها بیتردید میتواند در رفتارهای انسان و در کشف سازههای شخصیتی انسان تأثیرگذار باشد. در این بحث، قصد دارم شما را با محیط جغرافیایی که حضرت زهرا(س) در آن زندگی کرده و شخصیت حضرت زهرا(س) را شکل داده اند آشنا کنم.
میدانید که ما هر وقت زندگی امیرالمؤمنین علی(ع) را مطالعه میکنیم، میبینیم به عنوان مثال برای آموزش یاران خاص خودش فضا را تغییر میدهد. دست یارانش را میگیرد و آنها را بیرون میبرد. مثلاً کمیل میگوید دست مرا میگرفت و به بیابان میبرد. گاهی وقتها علی(ع) فریادهایش را در بیابان میزد. گاهی وقتها یاران نزدیک را به نخلستان می برد. این نکته را شاید برای برخی از دوستان گفته باشم. میثم تمار که ایرانی بوده و از یاران بسیار نزدیک علی(ع) است این موضوع را مطرح میکند، ببینید چه قدر شاعرانه است در محفل ما هم که مخاطبان عزیز شاعر حضور دارند، میتوانند ادراک روشنتری از این موضوع داشته باشند. میثم میگوید: شب بود، مولا دست مرا گرفت و به سمت نخلستان برد، به آستانه نخلستان رسیدیم. حضرت یک لحظه ایستاد، خطی روی زمین کشید، گفت: میثم از این خط عبور نکن. به من فرمودند: من تو را میشناسم تو ایرانی هستی، میثم گفت: من این راز را به کسی نگفتم شما از کجا میدانید؟ فرمودند: از پیامبر(ص) شنیدم، پیامبر تو را به من معرفی کرد. میثم همین جا میمانی، این خط را پشت سر نمیگذاری تا من برگردم. روی زمین خط را کشید. من ایستادم. حضرت وارد نخلستان شد، کمی که گذشت من دیدم صدایی میآید، همهمهی مبهمی به گوشم میرسید. نمیتوانستم تشخیص دهم که صدای کیست؟ ناگهان احساس خطر کردم. گفتم نکند کسی در نخلستان کمین کرده باشد، عصری بود که خوارج بودند و شما میدانید اصلاً امیرالمؤمنین علی(ع) را شبانه مثل حضرت زهرا(س) دفن کردند. خطر بیرون کشیدن بدن مطهر توسط خوارج بود که باعث شد حضرت امیر(ع) را در منطقهی «غری» یا جایی که ما امروز به نام نجف میشناسیم، شبانه دفن کردند. شاید تعداد تشییع کنندگان حضرت علی(ع) کمتر از تشییع کنندگان حضرت زهرا(س) بود و تا مدتها و تا عصر هارون الرشید مزار امیر مؤمنان علی(ع) پنهان بود. میثم می گوید: در این شرایط نامناسب و خطرناک اندیشیدم نکند دشمنان در کمین باشند و در حالی که حضرت در نخلستان تنهاست از این فرصت استفاده کنند و به ایشان آسیب برسانند. روز قیامت اگر پیامبر(ص) به من گفت: تو با علی بودی و از علی دفاع نکردی من به پیامبر چه بگویم؟ خط را پشت سر گذاشتم و وارد نخلستان شدم. نزدیکتر که شدم متوجه شدم نه! صدا، صدای مولاست. ناگهان حضرت از صدای پای من برگشت متوجه حضور من شد. فرمودند: میثم! مگر نگفته بودم از آنجا عبور نکنی و این خط را پشت سر نگذاری؟ گفتم آقا نگران شما شدم، فرمودند: صدای مرا شنیدی؟ گفتم بله. فرمودند: شنیدی چه میگفتم؟ عرض کردم نه، من چیزی نشنیدم. فقط صدای مبهمی به گوشم می رسید. حضرت فرمودند:
وَ فِی الصَّدْرِ لُبَانَاتٌ إِذَا ضَاقَ لَهَا صَدْرِی
نَکَتُّ الْأَرْضَ بِالْکَفِّ وَ أَبْدَیْتُ لَهَا سِرِّی
فَمَهْمَا تُنْبِتُ الْأَرْضُ فَذَاکَ النَّبْتُ مِنْ بَذْرِی[۱]
در این قلب من دردها و داغ هایی وجود دارد. میثم! این سینه انباشته از اندوه و درد است. وقتی دلم تنگ میشود، این خاک را میکنم. در حقیقت این چیزی که شما شنیدید مولا در چاه سر فرو میبرده اینطور نیست، اصلاً چاهی نیست. آنچه هست همین است. زمین را با کف دستانش حفر میکرد. این خاک ها را که بر میداشت همینطور اشک می ریخت. «اذا ضاقت لهاصدری/ نکت الارض بالکف»: رازهای خودم را آنجا میگویم، دردهای خودم را آنجا میگویم. فرمودند: من همدمی ندارم، روزگاری با فاطمه ام سخن میگفتم او که نیست، دردهای خودم را در زمین میگویم. خیلی نکته عجیبی است. بعد میفرماید که وقتی بهار میرسد و سبزه ها و گلها از زمین سر بر میآوردند: « فذاک النبت من بذری»، همه ی آن گل ها اشک های من علی هستند که سر از زمین برآورده اند. خیلی عجیب است یعنی بهار را که دیدید یاد علی کنید.
بهار نامه ی یاران رفته می آرد به هر گلی که واکند آغوش در برش گیرید
این گلها از زبان علی(ع) با شما حرف میزنند. اشکهای پنهان علی در شبانگاه نخلستاناند که با ما سخن میگویند. فضایی مثل نخلستان، فضای عبادت امیرالمؤمنین میشود، فضای بازگویی دردها و اسرار مولا میشود.
چرا فضای کوه انتخاب میشود؟ چرا انبیاء باید در کوه باشند. ما میدانیم انبیاء در کوه زندگی میکردند و راز و نیاز با پروردگارشان را در کوه داشتند. شما اگر انشاءالله به مکه مشرف شدید و به جبل النور رسیدید ، به غار حرا که وارد شدید، اگر از حرا نگاه بکنید، (متأسفانه خیلیها که میروند، بالا نمیروند و خوب نگاه نمی کنند.) میتوانید تمام شهر را زیر پای خودتان ببینید. بماند اینکه افق نگاهتان باز میشود، بماند اینکه ارتباطتان با آسمان وسیعتر میشود. خدایش رحمت کند مرحوم دکتر سید صادق طباطبایی، کتابی را از «نیل پستمن» جامعه شناس آمریکایی ترجمه کردند به نام «تکنوپلی». نویسنده در این کتاب میگوید: اگر من به جای موسی بودم به جای ده فرمان یازده فرمان صادر میکردم و در فرمان یازدهم میگفتم: تقلید مکانیکی از طبیعت ممنوع. و منظور از تقلید مکانیکی از طبیعت این است که مثلاً شما برای درک زمان فقط به ساعت نگاه کنید، برای همین، دیگر با آسمان انس نمیگیرید. من همیشه این را میگویم: بچه که بودم مادرم میگفت: برو به پشت بام اگر دو تا ستاره دیدی به من اطلاع بده بگو نماز مغربم را شروع کنم. ما مغرب را بر اساس دو ستاره تشخیص می دادیم. خاطرم هست که برای پیداکردن ماه در آستانه ماه مبارک رمضان یا در پایانش چه قدر به افق نگاه میکردیم. شبهایی که در پشت بام میخوابیدیم، افق باز بود، ستاره میدیدیم، ماه میدیدیم، این نگاه به افق چه قدر پرواز روح میداد. امروز این بال و پرهای ما چیده شده، ارتباطات با این فضاها و مکانها از ما گرفته شده است. ایشان میگوید: اگر من به جای موسی بودم، در فرمان یازدهم میگفتم: دیگر اینها را تعطیل کنید و دوباره به دامان طبیعت برگردید.
بهار خود فرصتی است برای این که به طبیعت برگردیم. رسول اکرم(ص) فرمودند: «إذا رأیتم الربیع فأکثروا ذکر النشور» هرگاه بهار را دیدید زیاد یاد قیامت کنید.
در بهاران رازها پیدا شود
هر چه خوردهاست این زمین رسوا شود
این بهار نو ز بعد برگ ریز
هست برهان بر وجود رستخیز
این امر رستاخیز را نشان ما میدهد. انس با طبیعت و انس با مکانهای متنوع دعوت قرآن است:« قُلْ سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ- ۲۰/عنکبوت». بروید نگاه کنید، کمی قدم بزنید، این فضاهای خفه و تنگ و گورگونه را رها کنید. این دعوت قرآن است، حالا دقت بفرمایید محیط هایی که حضرت زهرا(س) در آن رشد میکند، میبالد، این محیطها چگونه هستند و چه خصوصیتی به حضرت زهرا(س) میدهند.
(نشان دادن تصویر شعب ابی طالب) این جایی را که شما میبینید، شعب ابی طالب است. ببینید اگر این قسمت بالا را نگاه کنید خانهی حضرت خدیجه را(س) میتوانید ببینید آن قسمت بالا درست کنار همین منارهای که شما نگاه میکنید، آن خانه، خانهی حضرت خدیجه(س) است. شعب ابی طالب مکانی است که چند شخصیت به دنیا آمدند، خود پیامبر(ص)، حضرت خدیجه(س) و حضرت فاطمه زهرا(س) در شعب به دنیا آمدند.
شعب در لغت به میانهی دو کوه گفته میشود. عرب به آنچه که میان دو کوه قرار میگیرد شعب میگوید و وقتی که شعب را پشت سر میگذارید جایی را که از آن خارج میشوید عرب «ثنیه»میگوید. ثنیات الوداع را شنیدهاید، ثنیه؛ خروج گاهی است که از شعب بیرون میزنید. پس شعب شما را میان دو کوه قرار میدهد، وقتی از باب السلام یا باب علی(ع) وارد میشوید و به سمت مسعی میآیید. (البته من چند سالی است نبودم و نمیدانم چه اتفاقی افتاده). منطقهی نسبتاً بازی است که حجاج آنجا استراحت میکنند. این پایین همان جبل ابوقبیس است. اینجا همان شعب ابی طالب است. در شعب ابی طالب یعنی در کوه و در این فضا ولادتگاه پیامبر(ص) است. این قسمت درست زادگاه پیامبر(ص) است. خیلیها که مشرف میشوند این نقطه را نمیروند. این نقطه دقیقاً خانهی پیامبر(ص) است. پیامبر(ص) در اینجا متولد شده است. حالا اگر این نقطه را در تصویر به شما نشان دهیم فاصلهی زادگاه پیامبر(ص)، خانهی حضرت خدیجه(س) که موقعیت بسیار خوبی داشته است.
معلوم میشود که حضرت خدیجه(س) قبل از ازدواجش با پیغمبر، یکی از زنان ثروتمند عربستان بوده است. خواستگاران بسیار بزرگی داشته است. ازدواجی هم قبلش نکرده است. این را هم به شما بگویم که این غلط است. مسائلی که پیشتر گفته شده، استدلالهای بسیار دقیقی داریم که حضرت خدیجه ازدواج نکرده است. سنش هم چهل سال نبوده و اختلاف سنش با پیامبر(ص) چند سالی بیشتر نیست. زنی بسیار زیبا و فهیم، روشن، ثروتمند که کاروانهای بزرگ او به دو سمت معمولاً کالا حمل میکردند. یا به سمت شام یا به سمت یمن. «ایلافهم رحله الشتاء و الصیف». در دو فصل معمولاً این کاروانها حرکت میکردند و شما میدانید که یکی از کسانی که در این سفرها از او استفاده کرد، شخص رسول اکرم(ص) بود.
درست زمانی که حضرت زهرا(س) سه سالش بود رسول خدا را سه سال کامل در شعب ابی طالب در محاصره اقتصادی قرار دادند. حالا معروف است که میگویند: محاصره اقتصادی. اما محاصرهی فرهنگی هم بوده است. در این موقعیت تمام راههای ارتباطی یعنی ثنیه را بسته بودند. حضرت زهرا(س) در ۳یا۴ سالگی در شعب رنجها ودشواریها را تجربه و با تمام وجودش حس کرد. در شعب ابی طالب در موقعیتی قرار گرفتند که بسیار سخت گذشت شاید توصیفش دشوار باشد یاران پیغمبر(ص) چنگ در خاک میزدند هستههایی را که لای خاکها باقی مانده بود به زحمت پیدا میکردند این هسته ها شاید مربوط به چندسال قبل بود که در شعب افتاده بود، اینها را جمع میکردند، میتراشیدند و تبدیل به آرد میکردند و از همینها برای خوردن استفاده میکردند. آن قدر در تنگنا بودند در این سه سال، که حتی خارها و اندک گیاهان خودرویی که توی شعب بود هم تمام شده بود. همهی اینها را اصحاب پیغمبر خورده بودند(عذر میخواهم، چون باید مسئلهای را روشن کنم میگویم؛)
به جایی رسیدند که یکی از یاران، شبانگاه خدمت پیغمبر رسید و گفت که نزدیک بود از گرسنگی بمیرم، برزمین افتادم خودم را روی خاک ها میکشیدم به چیزی بدبو رسیدم ناگزیر شدم استفاده کنم. پیغمبر(ص) فرمود: در راه حق باید این شکیبایی را داشته باشیم. در این شعب، خدیجه ای که آن مقام و منزلت و موقعیت و ثروت را داشت سر بر زانوی دختر سه سالهاش جان داد و لحظهی جان دادنش کفن برای پوشاندن او نبود مجبور شدند از هر مقدار امکاناتی که هست استفاده کنند و این بدن را بپوشانند. زهرا(س) این موقعیت را دید و رشد کرد و در این موقعیت وقتی سر مادرش را بر زمین گذاشت آمد سراغ خود پیامبر(ص)، پیامبر سرش را در آغوش گرفت، عرض کرد خدمت پدر؛ «فاصبر!» فاطمه رو به پدر می گوید:«فاصبرکما صبر اولوالعزم…»: پدر جان آن طوری که اولوالعزم صبر میکنند، صبر کن. سر پدر را گرفت و آرامش داد. پیغمبر(ص) را در این موقعیت اذیت میکردند. این دستهای کوچک زهرا بود که خاکها را از سر پیغمبر(ص) میگرفت. پیغمبر را میشست. در این فضا و این سال ها بود که وقتی پیغمبر از کوچهها میگذشت و به خانه برمیگشت و همهی شما شنیدید که چه بر پیغمبر(ص)میگذشت. میرسید آب آماده بود، زهرا(س) پدر را میشست، تمیز میکرد، دلداری میداد، تشویقش میکرد که برگردد و در این برگشت بود که پیغمبر(ص) میفرمود: فداها ابوها و دستش را میبوسید. ام ابیها به او میگفت. این القاب در این موقعیت و در سنین کودکی است. به قول یکی از روان شناسان شخصیت انسان تا پنج سالگی اصل تکوین خودش را پیدا میکند و شکل گیری اصلی شخصیت حضرت زهرا(س) در۴-۵ سالگی در این چنین محیط سخت و تنگی اتفاق میافتد. آزمونهای سخت الهی را در این موقعیت پشت سر میگذارد و همین از او چهرهی یگانهای میسازد.
بیژن ارژن میگوید:
دادند به رحمت و به لطفی به شما از آن همه سوره، سورهی کوثر را
کوتاهترین سورهی قرآن یعنی کوتاهترین راه رسیدن به خدا
مدتی پیش سورهی کوثر را بررسی میکردم، متوجه شدم این سوره یک استثنایی دارد که در هیچ یک از سورههای قرآن نیست. خیلی نکتهی شیرینی است. غیر از این که کوچکترین سورهی قرآن است. شما میدانید که بیش از یک سوم قرآن تکرار است.در سورهی الرحمن که زیباترین سوره و عروس قرآن است، ۳۱ بارآیهی «فَبِأَیِّ آلاَءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ» تکرار میشود. به ندرت میتوانید کلمهای را درقرآن پیدا کنید که چند بار تکرار نشده باشد. برخی از کلمات قرآن تا ۱۸۰ بار تکرار شدهاند مثل سیئات، صالحات، ملائکه، شیاطین. مثلاً ملائکه ۸۸ بار در قرآن آمده است. شیاطین هم ۸۸ بار در قرآن آمده است و تقابل اینها با هم خود نکتهی جالبی است. دنیا ۱۸۰ بار و آخرت هم ۱۸۰ بار در قرآن آمده است. بعضی از کلمات زیاد تکرار شده است. نام حضرت موسی پیامبر بزرگ الهی ۱۳۵ بار در قرآن آمده است. حضرت ابراهیم ۶۵ بار در قران ذکر شده است. اما یک سورهی قرآن داریم که کلماتش فقط یک بار در قرآن آمده است. در کل قرآن «اعطینا» فقط یکی میتوانید پیدا کنید. «کوثر» یک بار در قران بیشتر نیامده است. «فصلِ» یک بار، «وانحر» یکبار، «شانِئَ» یک بار، ابتر هم یک بار در قرآن بیشتر نیامده است. یعنی چه؟ زهرا(س)، یگانه است. خیلی نکتهی بدیع و زیبایی است. این سیدهی نساء عالم بودن یگانگی و بیهمتایی او را میرساند. شما این را شنیدهاید، امام صادق(ع) فرمودند: اگر علی(ع) نبود، همسری برای حضرت فاطمه(س) نبود. همتای فاطمه، فقط علی(ع) است. اندازهی حضرت زهرا(س)، اندازهی امیرالمؤمنین علی(ع) است. این نکتهی عجیب را یک بار دیگر حضرت رسول(ص) به امیرالمؤمنین فرموده بود. یک روز علی(ع) وارد خانه شد حضرت زهرا(س) به او فرمود: علی جان! میخواهم اسرار و حقایقی را برای تو از عالم بیان کنم. علی(ع) تعجب کرد. شروع کرد پردهها را کنار زدن. شنیدن این اسرار از عالم چنان برای امیرالمؤمنین(ع) شگفت انگیز بود که فرمود: زهراجان کافی است. از خانه بیرون رفت که این مسائل را با پبامبر(ص) در میان بگذارد. تا به خدمت پیامبر(ص) رسید، پیامبر فرمود: علی جان از نزد دخترم زهرا میآیی؟ هنوز برای شناخت زهرا فاصلههاست. نشست تا دربارهی حضرت زهرا(س) برایش صحبت کند. وقتی به خانه برگشت حضرت زهرا(س) فرمود: علی جان میخواهی بگویم با پدرم چه گفتی؟ پدرم به تو چه گفت؟ و در این میانه چه گذشت؟ زهرا(س) راز بزرگ عالم است و به قول مولانا تا شما لیله القبرید، لیله القدر را نمیشناسید. تا ما پشت این پردهها هستیم. فهم لیله القدر را نداریم که لیله القدر خود حضرت زهراست؛ اصلاً لیله، حضرت زهراست و قدر، الله است. قدر و ارزشهای حضرت زهرا(س) را باید در محیطهایی که زندگی میکند، بشناسیم، یک بخش آن همین شعب است. این جا آزمونهای سنگین را پشت سر گذاشت، پرورده شد. درد و رنج، تنها آموزگار انسان نیست، پروردگار انسان نیز هست. رشد میدهد، تعالی میبخشد و اتفاقاً هر که قرار باشد در آینده تأثیرگذارتر باشد باید از این عقبههای دشوارتر و سختتر عبور کند.
ما عطا بر کسبلا ی نکنیم تا که نامش ز اولیا نکنیم
این بلا گوهر خزانهی ماست ما به هر کس گُهر عطا نکنیم
تا ما این لیاقت، قابلیت و زمینه را برای خود فراهم نیاوریم در این مرحله قرار نمی گیریم.
در این مدت؛ در شعب در میان این همه سختی، بحران و مشکلاتی که وجود داشت و اصحاب یک به یک جان میدادند و دشمن شادمان بود که همه چیز دارد تمام میشود، حتی، امکان ارتباطی حضرت ابی طالب هم در این موقعیت با کسانی که در شعب در محاصره هستند بسیار مشکل میشود. حضرت زهرا(س) از پدر درس میآموزد، از مادر درس فرا میگیرد. اینها را نکاویدهایم. مثلاً در حوزه شعر، هیچ وقت حضرت زهرا(س) و نسبتش با شعر مطرح نشده است. من قصدم از طرح جغرافیای حضرت زهرا(س) پرداختن به همین قضایا و مسائل است.
در مدینه در قسمت بالا شما قبا را میبینید. قبا نقطهی توقف پیغمبر(ص) بود هنگامی که هجرت کردند. وقتی میخواست هجرت کند، دخترش باخبر بود اما به حضرت زهرا(س) فرمود: دخترم تو اینجا بمان تو بعداً به من ملحق خواهی شد. پیغمبر سپرده بود به امیر مؤمنان علی(ع) سه تا فاطمه را با خودش بیاورد و به شهر مدینه برساند. رسول اکرم هم در محله قبا ایستاد. مردم به استقبال آمده بودند، قبلاً هم خود پیغمبر کسانی را به مدینه فرستاده بود تا زمینهها را بیشتر فراهم کنند. مردم از پیغمبر(ص) درخواست میکردند که منطقهی قبا را رها کنند و به داخل شهر مدینه بیایند پیغمبر فرمود: تا برادرم به من نپیوندد قبا را ترک نخواهم کرد. پیغمبر همانجا ایستاد. سه روز بعد مردی با سه فاطمه به پیغمبر(ص) میپیوندد؛ امیرالمؤمنین علی(ع) با فاطمه بنت اسد مادرش، فاطمه بنت زبیر که نسبت خویشاوندی داشتند و فاطمهی هشت ساله دختر پیامبر. حضرت زهرا(س) در این موقعیت هشت سالش بود. این بیابان را طی کردند، راه خیلی طولانی است و در این مسیری که حرکت کردند همین که میرسند به منطقهی قبا، جبرئیل نازل میشود، سلام میرساند و میگوید: این آیات را که میخوانم وصف دختر توست که این مسیر را طی کرده است: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ-۱۹۱/ آل عمران».
این آیات وصف حضرت زهرا(س) است. این مسیر را چه طور طی میکند؟ دقیقاً نمیدانیم اگر راههای میانبری را طی کردهاند و یا در این راه حضرت علی(ع) درگیری هم داشته است. چیزی بالای ۳۵۰ کیلومتر را طی میکنند. در این مسیری که حضرت زهرا(س) طی میکند خداوند در توصیفشان میفرماید: مینشیند با اوست، به پهلو قرار میگیرد، (جنوب جمع جنب است و جنب پهلو است)، ایستاده است««الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللَّهَ قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». در تمام این فرصت، آمیزهای از فکر و ذکر در رفتار حضرت زهرا(س)اتفاق میافتد. خوب اگر کسی فکر و ذکر را با هم داشته باشد نتیجه اش چیست؟ محصول درآمیختگی فکر و ذکر چه خواهد شد؟ میفهمید که هیچ چیز باطل نیست. بله همین بود دیگر«قِیَاماً وَ قُعُوداً وَ عَلَى جُنُوبِهِمْ وَ یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ». دائم نگاه زهرا(س) در حال چرخش است، در حال سیر و سلوک بین آسمان و زمین است. آسمان را نگاه میکند، زمین را نگاه میکند. حضرت زهرا(س) از پدرش آموخته بود که با تمام پدیدههای عالم ارتباط درست برقرار کند. شما شنیدهاید که پیغمبر به درختها سلام میکرد. کتاب ارزشمند «نهج الحیاه» را ببینید. چقدر زیباست. چه نکاتی را در باب حضرت زهرا(س) دارد. «مفاتیح الحیاه» را ببینید. میگوید شخصی آمد خدمت پیغمبر از در که وارد شد، پیغمبر فرمود: بر هر دوی شما سلام. میگوید نگاهی به دور و برش کرد، دید خودش تنهاست، پیامبر به چه کسی سلام میکند؟! گفت: یا رسول الله من که تنها هستم! فرمود: به اسبت هم سلام کردم! این پیغمبر ماست. این نکته را اشکال ندارد من اینجا هم تکرار کنم. چند سال قبل من در جمع نمایندگان کشورهای مختلف که برای محیط زیست آمده بودند صحبت میکردم که اسلام ما چقدر به محیط زیست و به پدیدههای طبیعت ارزش میگذارد. این قصه را مطرح کردم که پیغمبر عزیز ما به یک تنهی درختی تکیه میداد و سخنرانی میکرد که بعدها به «ستون حنانه» معروف شد. مردم گفتند یا رسول الله ما شما را خوب نمیبینیم؛ صدای شما را درست نمیشنویم. غلام عبدالمطلب یک منبر سه پلهای درست کرد. اولین منبر که در اسلام ساخته شد سه پله بود. همین که پیغمبر روی آن نشست تا سخن بگوید، ناگهان پایین آمد. فرمودند: این ستون گریه میکند، میگوید تو با من دوست بودی اکنون مرا تنها گذاشتی. دستور داد تشییعش کنند! در فرهنگ دینی ما یک درخت مثل یک انسان ارزشمند است و تشییع میشود! نماینده انگلیس از جایش بلند شد، آمد پشت تریبون من را در آغوش گرفت و بوسید. گفت این دین، عجب دینی است! این واقعاً اسلام است؟! پیغمبر از کوه که پایین میآمد سنگها به او سلام میدادند. روی کوههای آن موقع درخت سدر بوده است، شما که سدر را خیلی خوب میشناسید؛ درخت کُنار. سدر علامت حرکت هم بوده به اولین درخت سدر «سدره الاولی»،میگفتند، به بالاترین درختی که روی کوه بود «سدره المنتهی» میگفتند. همین سدره المنتهایی که در مورد معراج پیغمبر مطرح است. چوپانهای عرب این گونه بودند. وقتی میخواستند بگویند از کوه خیلی بالا رفتیم میگفتند به سدره المنتهی رسیدیم، یعنی خودمان را به بالاترین سدر رساندیم. پیغمبر وقتی از کوه پایین میآید میگوید: من این درخت را دوست دارم، این درخت هم مرا دوست دارد. این رابطه شگفت انگیز است. اینها را حضرت زهرا(س) در مکتب و در فرهنگ پدرش آموخته بود. حضرت زهرا(س) می فرمایند: من از دنیای شما سه چیز را دوست دارم، یکی« النظر فی وجه رسول الله»: نگاه کردن به” وجه” پیغمبر. وجه یک وجهش صورت پیامبر(ص)است، وجه دیگر دقت در رفتار پیغمبر است.
واقعاً ما چه قدر از زندگی پیامبر آگاهی داریم؟ روایات پیامبر را میدانیم[۲]؟ پیغمبر را بشناسیم، رفتار زیبایش بشناسیم.
تمام پیغمبر(ص) در وجود نازنین حضرت فاطمه زهرا(س) است. یکی از جاهایی که من میخواهم بگویم چقدر در تربیت حضرت زهرا(س) تأثیر گذار است همین شهر مدینه است. شما میتوانید الان در اینجا در این شهر مدینه، بقیع را، منطقهی احد را جستجو بکنید. فاصلهی بین شهر مدینه تا احد حدود ۵/۵کیلومتر است. من این مطالب را با مطالعه عرض میکنم. اینجا بقیع است(اشاره بر روی نقشه)، یکی از جاهایی که حضرت زهرا(س) روزهای دوشنبه و پنج شنبه به آن جا می رفتند، امام صادق(ع) میفرمایند دو روز از هفته به اینجا میآمدند. وقتی به بقیع میرفتند دست بچه ها را میگرفتند و با خودشان، کنار مزار شخصیتهای بزرگ می بردند از جمله عثمان بن مظعون[۳].
بچه ها را کنار مزار این شخصیت ها میبردند و آن ها را معرفی میکردند. یعنی سر مزار بزرگان میبردند و بزرگان را معرفی میکردند. بگذارید از خودمان بپرسیم که ما چند بار سراغ مزار شخصیتهای بزرگی که داریم می رویم؟ شخصیت های بسیار بزرگی که استوانه های انقلاب هستند مثل مرحوم آیت الله قاضی. آنجا برویم و مثلاً بگوییم کی بودند و چه خصوصیاتی داشتند..
غروب که میشد حضرت علی(ع) به بقیع میرفتند و حضرت زهرا(س) را در برگشت همراهی میکردند. شما ببینید در همین منطقهی شهیدان جنگ احد ، حضرت زهرا(س) خانمها را برای پزشکی آموزش میدادند. حضرت زهرا(س) خودش پزشک بوده، دورههای پزشکی در خانه برگزار میکردند. یکی از جاهای دیگر جغرافیای زندگی حضرت زهرا(س) خانه اوست.. امیدوارم انشاالله در فرصت دیگری یک دو ساعت مجال خیلی خوب داشته باشیم که بتوانیم کمی جغرافیای زندگی حضرت زهرا(س) را که چه بازتابی روی رفتار و سلوکش داشته است مطرح کنیم.
در جنگ احد حضرت زهرا(س) با ۱۲ تا خانم شرکت میکرد. تیم پزشکی شرکت کننده در جنگ احد که تحت تربیت حضرت زهرا(س) بودند ۱۲ نفر بودند. یک تیم ۱۲ نفرهی دیگر آماده کرده بود که اینها خوار و بار و نان به جبهه میبردند. گروهی را آماده کرده بودند که فقط کار سقایت میکردند و به آنها آموزش میدادند چقدر آب بدهید؟ چه جوری بدهید؟ به کدام زخمی بدهید و چه شکلی بدهید؟ شنیدید که در جنگ خانمی به نام نسیبه مشک را انداخت و بعد از پیغمبر(ص) دفاع کرد. نانها را حضرت زهرا(س) میآورد. مشک به دوشش میگذاشت و خودش را به منطقهی احد میرساند. بعد پارچهها را جمع میکرد، پارچهها را میسوزاند، خاکستر آنها را که استرلیزه بود استفاده میکرد و روی زخمها میگذاشت. کمک میکرد بعضی از زخمیها را از صحنهی جنگ بیرون بکشند. ای کاش واقعاً میگذاشتند بعضی از این جاها را ببینید. یک قسمت مرتفع هست نزدیک منطقهی احد مثل یک غار است. این نقطهی غار نقطهای بود که خانمها کمک میکردند بعضی از این زخمیها را به آنجا میبردند؛ از جمله شخص پیغمبر و امیرالمؤمنین(ع) را از صحنهی جنگ بیرون بردند تا مداوا کنند. این خانمها درس پزشکی و مداوا کردن زخمی ها را یاد میگرفتند، کنار میدان میایستادند جنگ روانی دشمن را شکست میدادند.
زنانی بودند که حضرت زهرا(س) تربیتشان کرده بود تا کنار میدان رجز بخوانند. رجزها را در خانهی حضرت زهرا(س) یاد میگرفتند و میآمدند این رجزها را اینجا میخواندند. بخوانید ببینید خانمها چه نقشی در تاریخ اسلام داشتند.
ما پنجاه کار تحقیقی و پژوهشی داشته باشیم. برادر عزیزم آقای ده بزرگی پیشنهاد دادند برای حضرت فضه و نقش حضرت فضه تا اینجا، و تا کربلا چگونه بوده است؟ ایشان چگونه از مصر آمد؟ چگونه پیوست، چگونه تربیت شد و… یکی از زنان تربیت یافتهی مکتب حضرت زهرا(س) همین فضه است. من ناگزیرم به علت کمبود وقت اینجا بحث را خاتمه دهم.
یکی از اشتباهاتی که میشود این است که برخی عثمان خلیفه چهارم را با عثمان بن مظعون اشتباه میگیرند، حتی بعضی میروند تا آنجا را زیارت میکنند. این که عثمان چه طور آنجا دفن شد، اصلاً آنجا هست یا نیست؛ الان وقت بحث من نیست. اگر انشاالله یک وقت خواستید بقیع را مفصل توضیح بدهم باید بگویم در قسمتهایی از این بقیع چه کسانی دفن هستند و نمیدانیم که آیا حضرت زهرا(س) کنار مزار آنها حاضر میشدند یا نه؟
صمیمانه از همهی شما تشکر و قدردانی میکنم.
من رسمم هست همیشه آخرش این را میگویم خدا را حفظ کنید، خیلی حفظش کنید.
پاسبان حرم دل شدهام شب همه شب تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
والسلام.
[۱] . المزار الکبیر (لابن المشهدی)، ص: ۱۵۳
[۲] . حالا هم که فیلم درست کردند، بیشتر یک چهرهی مسیحی را از پیغمبر عزیز ما نشان دادند. این همه هزینه برای آن شده اما به قول یک کسی خوارداشت پیغمبر است. پیغمیر این، نیست حالا هنوز اکران نشده است که من دربارهاش صحبت میکنم. واقعاً همین است؟!
[۳] . لازم می دانم بگویم که نام برادر حضرت ابوالفضل، عثمان(۴ تا برادر بودند) از همین عثمان بن مظعون گرفته شده است. میخواستم بگویم که این اسم، ریشهاش به گذشته برمیگردد. نام عباس نیز نامی است که پیش ازآن وجود داشته و شما میدانید.
لینک صوتی سخنرانی