خانه / مقالات / مقالات پژوهشی / حماسه‌ی حسینی و ظهور حقیقت آدمی(بخش۲)

حماسه‌ی حسینی و ظهور حقیقت آدمی(بخش۲)

مصطفی دلشاد تهرانی

 

همه دعوتهای الهی، مبارزه و تلاش برای این بوده است که آدمی موفق به این صیرورت شود. «کربلا و عاشورا» جلوه زیبای این دعوت، مبارزه و تلاش است. حسین(ع) همگان را به «کربلا و عاشورا» و به تأسّی از خود فرا می خواند:

دعوت کربلا و عاشورا

«فَلَکم فیّ اُسوه» [۳۸] ؛ من سرمشق و الگوی شما(در حیات و ممات) هستم.

این دعوتنامه ای است برای «فطرتها» که فرا تاریخی و فرا جغرافیایی هستند. او همگان را به یاری می خواند:

«هَل مِن معینٍیَ رجومَا عندَاللهِ فی اِعانتنا؟» [۳۹] ؛ آیا یاری کننده ای هست به امید خدا ما را یاری کند؟

همه مردمان را، در همه تاریخ. او همه را فرا می خواند تا نجات بخشد و از اسارت و حیوانیت و حکومت شیطان نجات دهد. او از گمراهی مردم، از اینکه در مرتبه حیوانی بمانند و بمیرند، از اینکه شیطان را بپرستند رنج می برد. او هچون رسول خدا(ص) از گمراهی و سقوط مردم رنج می‌برد و بدبختی و شقاوت آنان بر او گران بود.

«لقد جاءَ رسولٌ مِن أَنفسِکم عزیزٌ علیهِ ما عَنتُّم، حریصٌ علیکُم بِالمؤمنینَ رئوفٌ رحیمً.» [۴۰]

هر آینه پیامبری از خودتان به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و بر هدایت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

حسین(ع) چونان پیامبر خدا(ص) مظهر رحمت خدا بود و سعادت و نجات مردمان را می جست و همچون پدرش علی(ع) در این راه تلاش می‌کرد. امام خمینی(ره) در این باره فرموده است:

«آنها چون مظهر رحمت خدا هستند، می خواهند همه مردم سعادتمند باشند. وقتی که می بینند مردم اینطور هستند، مردم دارند دسته دسته به جهنّم می روند، دسته دسته برای خودشان جهنّم تهیه می کنند، آنها از این رنج می برند.» [۴۱]

پیامبر خدا(ص) و اوصیای آن حضرت چنان نسبت به مردمان محبت و دلسوزی داشتند و برای نجات و رستگاری آنان تلاش و پافشاری می کردند که در این راه همه گونه مصیبت و سختی را به جان می خریدند. آنان از ایمان نیاوردن مردمان چنان دچار غم و اندوه می شدند که ناگفتنی‌ست. خدای رحمان در بیان شدت شفقت و دلسوزی پیامبر اکرم(ص) بر تمام افراد بشر فرموده است:

  «لعلّکَ باخعٌ نَفسَکَ الّا یکونوا مؤمنینَ.» [۴۲] ؛ گویی می خواهی جان خود را از شدت اندوه از دست دهی به خاطر اینکه آنها ایمان نمی‌آورند.

و نیز خطاب به آن حضرت فرمود: «فلعلّکَ باخعٌ نفسَکَ عَلی آثارهِم اِن لَم یُؤمنوا بِهذا الحدیثِ أَسفاً.» [۴۳]

گویی می خواهی خود را از غم و اندوه به خاطر اعمال آنها هلاک کنی، اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند.

عشق و علاقه رسول رحمت به بندگان خدا تا این اندازه بود که همه آنان را چون فرزندان دلبند و پاره تن خود می دانست و خیر و سعادت ایشان را می خواست و چون می دید به راه گمراهی می روند سخت اندوهگین می شد و این اندوه چندان جان فرسا بود که خداوند با آیات یاد شده آن حضرت را دلداری و تسلّی داد. [۴۴] امام خمینی(ره) درباره این حقیقت چنین می نویسد:

«راستی چرا پیامبر خاتم(صلّی الله علیهِ وآلِهِ و سلّم) از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تأثر و تأسف جانفرسا داشت که مخاطب شد به خطاب «لعلّکَ باخعٌ نفسَکَ علی آثارهِم اِن لم یؤمنوا بهذا الحدیثِ أسفاً» جز آنکه به همه بندگان خدا عشق می ورزید و عشق به خدا، عشق به جلوه‌های اوست. او از حجابهای ظلمانی خودبینی ها و خودخواهی های منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهی به عذاب الیم جهنم که ساخته و پرداخته آنهاست رنج می برد و سعادت همه را می خواست؛ چنانچه برای سعادت همه مبعوث شده بود. مشرکان و منحرفان کوردل با او، که برای نجات آنان آمده بود دشمنی می کردند… و اهل معرفت می دانند که شدت بر کفار که از صفات مؤمنین است و قتال با آنان نیز رحمتی است و از الطاف خفیه حق است و کفار و اشقیا در هر لحظه که بر آنان می گذرد بر عذاب آنان که از خودشان است افزایش کیفی و کمّی «الی ما لانها یهله»حاصل می شود. پس قتل آنان که اصلاح پذیر نیستند، رحمتی است در صورت غضب و نعمتی است در صورت نقمت؛ علاوه بر آن رحمتی است بر جامعه، زیرا عضوی که جامعه را به فساد کشاند چون عضوی است از بدن که چون قطع نگردد آن را به هلاکت کشاند.»[۴۵]

گمراهی و شقاوت یزیدیان بر حسین(ع) نیز چون جدش گران بود و او را سخت رنج می داد. استاد شهید مرتضی مطهری درباره این چهره حماسی یادآور می شود:

«بدبختی دشمنان پیغمبر، بر پیغمبر گران بود. آنها خودشان که نمی فهمیدند. این بدبختیها بر اباعبدالله گران بود، یک دفعه سوار شتر می شود می رود، و باز می گردد، عمامه پیغمبر را به سر می گذارد، لباس پیغمبر را می پوشد، سوار اسب می شود و به سوی آنها می رود بلکه بتواند از این گروه شقاوت کاران کسی را کم کند. در اینجا می بینیم که حسین(ع) یکپارچه محبت است، یک پارچه دوستی است که حتی دشمن خودش را هم واقعاً دوست دارد». [۴۶]

آن حضرت سراپا مهر و رحمت بود و برای نجات فرو رفتگان در غفلت و ظلمت تلاش می کرد.

من خدا چهرم، شما ابلیس چهر                  من همه مهرم، شما غافل ز مهر

رحمت من در مثل همچون هماست              سایه اش گسترده بر فرق شماست

چون کنم چون؟ نفس کافرمایتان                می کند محروم از این سایه تان

غیر کاف کس ز من محروم نیست               از همان محروم غیر از بوم نیست [۴۷]

دعوت «هَل مِن ناصرٍ ینصرنی» حسین(ع) تلاشی است برای خارج کردن خفتگان در بستر شقاوت به سوی سعادت. او همه فرو رفتگان در غفلت را ندا می دهد؛ به عدم بیعت با یزید می خواند. یزید در چهره حاکمان جور و زمامداران خودسر، یزید در چهره سرمایه داران خون آشام، یزید در چهره مزوّران دنیا طلب، یزید در چهره پرستندگان خویش. و تا انسان از چاه ظلمانی خودخواهی و دنیاطلبی خارج نشود، دستش در دست یزیدیان است و آلوده به خون حسینیان. «کربلا و عاشورا» به خروج از همه این نسبتها فرا می خوانند.

«عاشورا» یعنی دریدن غفلتها و زدودن حجابها.

«عاشورا» یعنی طرد اباحیگری.

«عاشورا» یعنی شکست منطق طلب سود و نتیجه بر منطق ادای تکلیف و وظیفه.

«عاشورا» یعنی شکست اصالت دادن به کمیّت.

«عاشورا» یعنی خروج از ذلت بندگی و غیر و روکردن به عبودیت حق و رسیدن به عزّت ربوبیت.

«کربلا و عاشورا» نهضت و قیامی است همیشگی برای آزادی انسانها از غل و زنجیرهای بازدارنده از شکوفایی حقیقت آدمی.

«و یَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَ الأغلالَ اَلّتی کانَت عَلیهِم فالذینَ آمنوا بِهِ و عَزَّروهُ و نَصَروهُ و اتَّبَعوا النّورَ الَّذی اُنزلَ معَهُ اُولئِکَ هُم المُفلِحونَ.» [۴۸]

و بار گران و زنجیرشان را از آنها فرو می نهد؛ پس کسانی که به او گرویدند و او را بزرگ و گرامی داشتند و یاریش کردند و از آن نوری که از او فرود آمد پیروی نمودند، ایشانند رستگاران.

آنان که به حسین(ع) بگرویدند آزادی حقیقی را می یابند که او از خاندانی است که رسالتشان آزاد کردن است: او مولاست.

کیست مولا آنکه آزادت کند                        بندرقّیت ز پایت وا کند [۴۹]

حماسه حسینی، حماسه آزاد شدن از اسارتها و تلاش در جهت ظهور حقیقت آدمی است. و امروز بیش از هر زمان به «کربلا و عاشورا» نیاز است زیرا آدمی سخت در اسارت است، همه چیز را رنگ مادی زده و در سیطره کمیّت آورده است. بشر امروز:

«دچار بیماری مادیگرایی افراطی است که عبارت از عاری کردن اشیا از هرگونه حقیقت معنوی است. این مادیگری در مغرب زمین نخست حکومت و قدرت را به صورت قدرت و حکومت دنیوی و غیر روحانی تلقّی کرد، هر چند که در قرون وسطی و حتی دورانهای بعد از آن، تا وقتی که نهادهای سنتی سیاسی و میراثی، نیمه جان داشته حتی همان مادیت نیز از اهمیتی معنوی برخوردار بود. پس از حکومت، تفکر نیز شکل علم و فلسفۀ مادی و دنیوی به خود گرفت. بعد از آن نوبت به هنر و شاخه های آن رسید و سرانجام اکنون زمان خود «مذهب» فرا رسیده است. طغیان رنسانس، این جریان را به صورت سیر تدریجی به سوی کسب کمال آزادی وا نمود کرد. اما اینک که همان جریان به چنین وضع خطرناکی رسیده است، عدۀ زیادی تصدیق می کنند که در حقیقت، پس از رنسانس، بشر آزاد شد تا تنها آزادی واقعی ممکنی را که در دست داشت از دست بدهد و این آزادی همان حریت معنوی بود، و بجز این، هر آنچه که به ظاهر آزادی محسوب شود، در حقیقت هیچ نیست، مگر اسارتی که یا به دست قوای طبیعی بیرونی و یا به زنجیر شهوات درونی بشریت آزاد گشته است.» [۵۰]

شأن «کربلا و عاشورا» حریت بخشیدن است و هر که گامدر«کربلا:نهادو»عاشورا»را پذیرا شد، حر شد و از دوزخ رست و به بهشت آزادگی پیوست. همان گونه که «حربن یزید ریاحی» چنین شد.

«حر» در میان پرتگاهی قرار گرفته بود و حسین(ع) نجاتش داد. او میان «آزادبودن» و «آزاده» بودن، آزادگی را اختیار کرد. آن که خود را به دنیا فروخت «آزاد = اباحی» است و آن که خود را در اختیار حق قرار داد «آزاده = حر» است. آنگونه که «حر» خود را در اختیار قرار داد. زمانی که اوضاع و احوال بر حسین(ع) تنگ شد، «حر» خود را میان انتخابی سخت یافت. او که هرگز در میان هیچ میدانی نهراسیده بود، او که از دلاورترین مردان کوفه بود، لرزه بر اندامش افتاد: خود را در پرتگاه جهنم می دید. «مهاجر بن اوس» که او را چنین یافت، گفت: «من در کار تو مانده ام، تو را چه می شود؟ این چه حالی است که تو پیدا کرده ای، حال آنکه دلاورترین افراد کوفه ای؟» «حر» پاسخ داد: «وَ اللهَ انِّی أُخَیَّرُِ نفسی بَینَ جَنَّه و النّار، فَو للهِ لا أُختارُ عَلَی الجنّه شیئاً، و لَو قُطّعتُ و حُرِّقتَ» (به خدا سوگند خود را مخیّر میان بهشت و دوزخ می یابم، و به خدا سوگند هر چند که پاره پاره شوم و پیکرم سوزد، جز راه بهشت را اختیار نخواهم کرد.) آنگاه به سوی امام خویش رفت و از امامت باطل و کفر جدا شد. با حالی زار تقاضای توبه کرد. حسین(ع) فرمود: «نَعَم یَتوبُ اللهِ عَلَیکَ.» (آری، خدا توبه را می پذیرد) [۵۱]

و اینچنین «حر»، بودن، رفتن و پیوستن به دوست را انتخاب کرد. پس از آنکه آتش جنگ افروخته شد و جمعی کشته شدند، «حر» حمله آورد و به دنبال نبردی سخت و قهرمانه به شهادت رسید. حسین(ع) درباره اش فرمود:

«أنتَ الحرُّ کَما سَمَّتکَ أُمُکَ حرّاً فی الدّنیا و الآخرتِ» [۵۲] ؛ (همچنان که مادرت تو را نامید، تو واقعاً در دنیا و آخرت حر هستی)

«حر» اینچنین «آزاده» گشت و آنان که در صف مقابل ایستادند کسانی بودند که خود را از تعهد الهی آزاد ساخته بودند و با نفس امّارۀ خویش پیمان بسته بودند؛ لذا خود را به بهای اندک فروختند.

«وَ قَد تَوازرَ عَلیهِ من غَرَّتهُ الدّنیا و باعَ حَظَّهُ و بالأَرذَلِ الأَرنی و شَری آخرتهُ بالثَّمَنِ الأَرکسِِ.» [۵۳]

و آنان که بر ضد آن حضرت همدست شدند، کسانی بودند که دنیا فریبشان داد و بهرۀ خود را در ازای بهای ناچیز فروختند و آخرت خود را در مقابل بهای اندک از دست دادند.

حسین (ع) قیام کرد تا همگان را از غل و زنجیر و جهالت و گمراهی برهاند، همگان را «حر» سازد. [۵۴]

اما آنان هوس و گمراهی را برگزیدند. [۵۵]

دنیا مانع ظهور حقیقت آدمی

دنیا که حبّ آن سر آغاز و منشأ همۀ خطاهاست و بذر همۀ فتنه ها و بدبختیهاست. [۵۶]   آنان را بازداشت تا به ندای حسین(ع) لبیک گویند و کربلایی و عاشورایی شوند. سخنانی که میان امام حسین(ع) و عمربن سعد گذشته است نمونه ای خوب در دریافت این واقعیت است.

در شب هشتم یا نهم محرم، حسین بن علی(ع) یکی از یاران خود را به نام «عمرو بن فرظۀ انصاری» را به نزد «عمربن سعد» فرستاد تا با یکدیگر ملاقات و گفتگو کنند. عمر بن سعد با این پیشنهاد موافقت کرد و آن حضرت شبانه با بیست تن از یارانش به سوی خیمه ای که در وسط دو لشکر برپا شده بود حرکت کرد و دستور داد که یارانش بجز برادرش «ابوالفضل» و فرزندش «علی اکبر» وارد خیمه نشوند. عمر بن سعد هم به یارانش که به همین تعداد بودند همین دستور را داد و تنها فرزندش «حفص» و غلام مخصوصش به همراه او وارد خیمه شدند. حضرت فرمودند:

«یَا ابنَ سعدٍ وَیحَکَ أتُقاتلُنی؟ أَمَا تتّقی اللهَ الّذی اِلیهِ معادُکَ ؟ فأنا بانُ مَن عَلِمتَ. یا هَذا ذَر هؤُلاءِ القومِ وَ کن معِی فانَّهُ أَقرَبُ لکَ مِن اللهِ.»

ای پسر سعد آیا می خواهی با من جنگ کنی؟ آیا از خدایی که بازگشت به سوی اوست نمی ترسی؟ می دانی من فرزند چه کسی هستم. این قوم را رها کن و با من باش که این عمل به خدا نزدیکتر و مورد توجه اوست.

عمر سعد در پاسخ امام گفت: «می ترسم در این صورت خانه ام را در کوفه ویران کنند.» امام فرمود: «من به هزینۀ خود برایت خانه ای می سازم.» عمر سعد گفت: «می ترسم باغ و نخلستانم را مصادره کنند.» امام فرمود: «من در حجاز بهتر از این باغها که در کوفه داری به تو می دهم.» عمر سعد گفت: زن و فرزندم در کوفه است و از سلامت آنها بیم دارم.» امام(ع) فرمود: «من سلامت ایشان را تضمین می کنم.» عمر سعد ساکت شد؛ چه بگوید، چه بهانه ای بیاورد. دنیا حجاب حقیقت است، دنیای انسان همان است که در اوست. [۵۷]   امام(ع) همۀ تلاش خود را کرد تا عمر سعد را نجات بدهد، او را از مرتبۀ حیوانی خارج سازد و به طرف حقیقتش بکشاند که شأن انسان واقع به حقیقت، جز این اقتضا نداند. اما او نخواست، امام(ع) چون از توبه و بازگشت او مأیوس گشت برخاست در حالی که چنین فرمود: «(چرا اینقدر در اطاعت شیطان پا فشاری می کنی؟) خدا در بسترت تو را بکشد و در قیامت تو را نبخشد، به خدا قسم امیدوارم که از گندم عراق نصیبت نگردد مگر به اندازۀ کم (عمرت کوتاه باد)» (و چنین شد.) عمر سعد از سر استهزاء گفت: «جو عراق برای من بس است.» [۵۸] امام (ع) پس از ورود به کربلا، این شأن (دنیا طلبی) را که مانع نجات انسانهاست معرفی فرمود:

             «النّاسُ عبیدُ الدّنیا وَ الّذینُُ   لَعِقٌ عَلی السِنَتهِم یَحوطونَهُ مادَرَّت معایشُهُم.» [۵۹]

مردم بندگان دنیا هستند و دین لقلقۀ زبانشان، حمایت و پشتیبانیشان از دین تا آنجاست که زندگیشان در رفاه  است.

آدمی هرچه را دوست بدارد، گرد آن طواف می کند و بر مدار آن سیر می نماید. امام صادق(ع) در بیان نورانی خویش این حقیقت را اینگونه ترسیم کرده است:

     «اِذا رَأیتُمُ العالِمَ مُحبّاً لِدنیاهُ فاتَّهِموهُ عَلی دینِکُم، فانّ کُلَّ مُحبٍّ لشیءٍ یَحوطُ مَا أحَبَّ.» [۶۰]

چون عالم را دنیا دوست دیدید، او را نسبت به دینتان متهم دانید (از او دینتان را نگیرید و بدانید که دینداریش فریب است.) زیرا دوستدار هر چیزی گرد محبوبش می گردد.

دعوت حسین (ع) دعوت به دل کندن از دنیا و رفع مانع از کمال و خروج از مدار «انیّت» و «انانیّت» و دخول در مدار «توحید» و «عبودیت» است؛ رفع «اسارت» و «حریّت» یافتن است؛ کنار گذاشتن «ذلّت» و دست یافتن به «عزّت» است.

این دعوت همچنان به گوش می رسد و هر که را که بدان لبیک می گوید حیات می بخشد و حقیقت وجودی اش را شکوفا می کند. درود و سلام خدا و فرشتگان و بندگان صالح بر او باد.

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت             حریّت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوۀ خیر الامم                     چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا   بارید و رفت                                    لا له در ویرانها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد                          موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون گردیده است           پس بنای لا اله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر                                    خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد                   دوستان او هم به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسماعیل بود                          یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزا و چون کوهساران استوار                      پایدار و تند سیر و کامکار

تیغ بهر عزّت دین است و بس                   مقصد او حفظ آیین است و بس

ما سواله را مسلمان بنده نیست                   پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرارکرد                       ملت خوابیده را بیدار کرد

نقش الّا الله بر صحرا نو شت                      سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم                        ز آتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت                       سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه اش لرزان هنوز                    تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان                       اشک ما بر خاک پاک او رسان [۶۱]

  ۳۸ – تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۰۳؛ فتوح ابن اعثم، ج۵، ص۱۴۵؛ مقتل الخوارزمی، ج۱، ص۲۳۵؛(«بیِّ» آمده است)؛عزّالدین اوالحسن علی بن محمد المعروف بابن الاثیر(ت۶۳۰ق)، الکامل فی تاریخ، دارصادر، بیروت. ۱۳۸۵ق، ج۴، ص۴۸، نفس المهموم، ص۱۹۰؛ مقتل المقرّمص۲۱۸٫

۳۹ – مقتل الخوارزمی،ج۲،ص۳۲٫

۴۰ –  قرآن،توبه/۱۲۸٫

۴۱ –  صحیفه نور،چاپ اول ،وزارت فرهنگ وارشاداسلامی،۱۳۶۱-۱۳۷۱ش،ج۲۰،ص۱۴۰٫

۴۲ –  قرآن شعراء/۳٫

۴۳ –  قرآن،کهف/۶٫

۴۴ –  أبوالفتوح حسین بن علی رازی (از عالمان قرن ششم)، تفسیر روح الجِنان و روح الجَنان، مکتبه المرعشی النجفی، قم، ۱۴۰۴ق، ج۴، ص۱۱۵٫

۴۵ –  جلوه های رحمانی، چاپ اول، معاونت فرهنگی وهنری بنیاد شهید انقلاب اسلامی، ۱۳۷۱ش، صص۳۴-۳۵٫

۴۶ –  مرتضی مطهری(۱۳۵۸ش) حماسه حسینی، چاپ دوم، انتشارات صدرا،۱۳۶۳ش، ج۱، صص۲۹۹-۳۰۰٫

۴۷ –  گنجینه اسرار، ص۶۲٫

۴۸ –  قرآن،اعراف/۱۵۷٫

۴۹ –  جلال الدین محمد بلخی(مولوی)، (ت۶۷۲ق)، مثنوی معنوی، به اهتمام وتصحیح رینولدنیکلسون، لندن، ۱۹۲۵م، افست مؤسّسه مطبوعات علمی، دفترششم، ج۳، ص۵۳۵٫

۵۰ –  سیدحسین نصر،اهمیت اسلام درجهان،معاصر،ترجمه غلامعلی حدادعادل،نشرانجمن اسلامی دانشجویان دانشکده ادبیات دانشگاه تهران شماره۱،انسان وجهان۱۳۵۰ش،صص۲۷-۲۸٫

۵۱ –  تاریخ الطبری، ج۵، صص۴۲۷-۴۲۸؛ الارشاد، ص۲۱۹٫

۵۲ –  همان.

۵۳ –  شیخ عباس قمی(ت۱۳۵۹ق)، مفاتیح الجنان، ترجمه الهی قمشه ای، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۴ش، ص۸۵۶(زیارت اربعین).

۵۴ –   همان.

۵۵ –  همان.

۵۶ –  «حبّ الدّنبا رأسُ کلُ خَطیئَه» رسول اکرم(ص): أبوجعفربن علی بن حسین بن بابویه القمی، (الشیخ الصدوق(ت۳۸۱ق)، الخصائل، صحّحه وعلق علیه علی اکبرالغفاری، مکتبه صدوق، طهران،۱۳۸۹ق، ج۱، ص۲۵٫« فیما ناجیَ اللهُ تعالی بِهِ موسی:… وَ اعلَم انَّ کلِّ فتنهٍ بذرُها حُبُّ الدُّنیا»، امام صادق(ع)، بحارالانوار، ج۱۳، ص۳۵۴٫

  ۵۷ –  تفسیرسوره حمد،ص۵۶٫

۵۸ –  مقتل الخوارزمی، ج۱، ص۲۴۵٫

۵۹ –  أبومحمدالحسن بن علی بن الحسین بن شعبهالحرّانی (از عالمان قرن چهارم)، تحف العقول عن آل الرّسول(ص)، مکتبه بصیرتی، قم۱۳۹۴ق، ص۱۷۴؛ مقتل الخوارزمی، ج۱، ص۲۳۷؛ نفس المهموم، ص۲۳۹٫

۶۰ – أبوجعفرمحمدبن یعقوب الکلینی(ت۳۲۸ق)، الکافی، صححّه وعلّق علیه علی اکبرالغفّاری، دارالکتب الاسلامیه، طهران،۱۳۸۸ق، ج۱،ص۴۶٫

  ۶۱ –  محمداقبال لاهوری(ت۱۳۱۷ش)، کلیات اشعار فارسی، با مقدمه احمد سروش، کتابخانه سنایی، تهران، ۱۳۴۳ش، ص۷۵٫

telegram

همچنین ببینید

آموزه های مشترک معرفتی در خطبه فدکیه و خطبه های حضرت زینب(س)-بخش۷

 تهیه و تنظیم: موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا- دزفول ۶) عاقبت ظلم الف: انتقام روزگار ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.