حسین را تا جایی دوست داری که رگ نبرد.
در فرهنگ جبهه چنین می خوانیم:
روز عاشورا بود. ده، دوازده روزی میشد که خانواده از من خبر نداشت. وقتی از اهواز برایش تلفن کردم، با غیظ گفت: حلالت نمیکنم. من هم در جواب گفتم: آن که ما را به هم حلال کرده باید حلال کند که میکند. آن روزها هنوز پدرم در قید حیات بود و هیچ مخالفتی با جبهه رفتن من نداشت. بعدها که خانه آمدم، متوجه شدم در غیاب من وقتی خانمم خیلی بیتابی میکرده پدر خدا بیامرزم به او گفته: شما حسین(ع) را تا آن جایی دوست داری که رگ نبرد.
منبع: عاشورا در فرهنگ مردم(ضربالمثلها)/مؤلف: محمدعلی عارفیراد