ابر آسیمه سر از تیغ و دم ظهر منایت
و از آن ذبح عظیمی که بریدنت برایت
باد عمریست تهیدست…گدا…منتظر توست
دربه در گشته به دنبال غبار کف پایت
آه!ای صبر مجسم!چه دمیدی تو بر این خاک
بادیه بادیه خورشید به دنبال صدایت
کوه میخواست بداند که چه اندازه صبوری
آه!یک ثانیه حتی نتوانست به جایت…
رود میخواست ببیند که چه بر چشم تو آمد
مثل گیسوی سراسیمه در باد رهایت
پیچ در پیچ این بادیه،آن بادیه،حیران
در خودش ریخته اندوه و گرفته است عزایت
کوه و دریا و زمین،باد…فرو میپاشند
آه یک ثانیه حتی نتوانند به جایت…
مریم سقلاطونی