سخنران: دکتر محمدرضا سنگری
راههای ورود شیطان به نفس
دو راه نفوذ شیطان؛ از پشت سر و پیش رو
شیطان از پیش رو خوف از آینده را برای ما ایجاد می کند و یا انسان را دچار حرص و آزمندی مینماید. نتیجه آن است که: انسان همیشه برای آینده دنیوی تلاش میکند و از خاطرش میرود، آیندهای بزرگتر پیش رو دارد که باید برای آنجا اندوخته فراهم نماید. شیطان، آن آینده را از مقابل انسان برمیدارد.
شیطان از پشت سر «من خلفهم»[۱] حزن و اندوه را بر راه انسان قرار میدهد و او را به گذشته مشغول میکند، و به گذشتهای که امکان بازسازی و بازگشت ندارد برمی گرداند.
پس ما به دو نکته اشاره کردیم که شیطان از پیش رو و پشت سر بر ما خوف و حزن وارد میکند و کسانی که به کمال رسیدهاند «ولا خوف علیهم و لا هم یحزنون»؛[۲] دیگر دغدغه گذشته را ندارند و خودشان را به آن مشغول نمیکنند. مصداق بارز چنین کسانی صادقین و صالحین و شهدا هستند.
دو راه نفوذ دیگر شیطان؛ از سمت چپ و راست
اما شیطان از سمت راست و چپ چگونه هجوم میآورد؟ شیطان از سمت چپ از چه چیزی سلاح میسازد و با بهرهگیری از چه اهرمی برای سقوط انسان تلاش میکند؟
گفته شده است شیطان از سمت چپ گناهان را آنقدر بزرگ جلوه میدهد که انسان مأیوس شود. در قرآن هیچ گناهی بدتر از یأس نیست. قرآن دو کلمه برای آن به کار برده است؛ نخست: قنوط است. «لا تقنطوا من رحمه الله»[۳] قرآن ما را دعوت میکند هر که باشیم و هرچه کردهایم، از رحمت خداوند مأیوس نشویم. کسانی در دوره پیامبر(ص) خدمت ایشان رسیدند در حالی که قتل و جنایت انجام داده، شبیخون زده، زندگیهایی را به آتش کشیده و بزرگترین گناهان را مرتکب شده بودند. وقتی خدمت پیامبر(ص) میرسیدند، استغفار میکردند، و برمیگشتند. درحالی که یک نماز هم نخوانده بودند. حتی کسی بوده است که قبل از جنگ خدمت پیامبر(ص) رسیده، شهادتین گفته و لحظاتی بعد در جنگ شهید شده است. وقتی از پیامبر(ص) پرسیدند: آیا با وجود اینکه گذشته تاریکی داشته و یک رکعت هم نماز نخوانده، روزهای نگرفته و حتی فرصت یک ذکر هم نداشته است، شهید محسوب میشود؟ پیامبر(ص) فرمود: بلی او هم شهید شده است و فرمود همین که برگشت، کفایت می کند و در روایت وارد شده است: «کفی بالنّدم توبه؛ همین که پشیمان شدهاید برای توبه شما کافی است».[۴] در هر مکان و زمانی و در هر مرتبه کاری نباید از رحمت خداوند مأیوس شد.
کسی به نام حمیدبن قحطبه در عصر امام موسی بن جعفر(ع) زندگی می کرد، در ماه رمضان او را مشغول غذا خوردن دیدند. سوال کردند مگر روزه نمیگیری؟ گفت کار من از اینها گذشته و گناهانی مرتکب شدهام که امیدی به عفو خداوند ندارم. از او پرسیدند چه کردهای؟ گفت: من یک روز در دربار هارون الرشید بودم. هارون گفت: تو چهقدر مرا دوست داری؟ گفتم شما را از جانم بیشتر دوست دارم. دیدم خوشحال نشد. دوباره پرسید مرا چهقدر دوست داری؟ گفتم: تو را از جانم و فرزندانم بیشتر دوست دارم. دیدم باز هم خوشحال نشد. باز گفتم تو را از مالم و همسرم و دینم بیشتر دوست دارم. گفت حالا شد! گفت حالا که گفتی مرا از دینت بیشتر دوست داری، بیا این شمشیر را بگیر و همراه این غلام برو و هرچه گفت انجام بده. به همراه غلام به زیرزمین تاریکی رفتم که کورسوی چراغی آن را روشن می کرد و تعداد شصت نوجوان و کودک در آن محبوس بودند. غلام گفت: اینها را بکش. گفتم مگر چهکار کردهاند؟ گفت حرف نزن، مگر به خلیفه نگفتهای او را از دینت بیشتر دوست داری؟ حالا دستوری را که داده انجام بده. گفت ناچار همه بچهها را کشتم. از آنجا مرا به دخمهای دیگر برد، تعداد شصت نفر میانسال بودند، گفت اینها را هم باید بکشی و من آنها را هم گردن زدم. از آنجا مرا به دخمهای دیگر برد و این بار شصت نفر پیرمرد بودند. گفت اینها را هم باید گردن بزنی. شروع کردم به کشتن اینها تا به پیرمردی رسیدم. پیرمرد گفت: شرمت نمیآید فرزندان پیغمبر را میکشی؟ گفت ناگهان شمشیر از دستم افتاد. غلام شمشیر را از زمین برداشت و به من داد و گفت: بقیه را هم گردن بزن. من او را هم کشتم. اکنون کسی که صد و هشتاد نفر از علویان را بی گناه کشته باشد، دیگر چه امیدی دارد که بخواهد روزه بگیرد. حادثه را به عرض امام رسانیدند. امام فرمود: این یأس او از گناهانش بزرگتر است.[۵]
بعضیها مقابل پیامبر(ص) که میرسیدند عذرخواهی میکردند و پیامبر(ص) هم گذشت میکرد. معروفترین کسی که پیامبر(ص) او را بخشید قاتل حمزه عموی او بود. پیامبر(ص) فرموده بود هرکس وحشی را دید، او را بکشد. وحشی علاوه بر این که حمزه را به شهادت رسانده بود. بعضی اعضای بدن او را بریده بود. پیامبر(ص) حمزه را بسیار دوست داشت و او اولین سیدالشهدای اسلام است؛ حتی امام حسین(ع) در روز عاشورا برای معرفی خود میفرماید: من همان هستم که عمویم جعفر طیار است که در بهشت دو بال دارد و عموی دیگرم حمزه سیدالشهداست، یعنی به او افتخار می کرد. وحشی با این همه جرایم سنگین، با پای خود خدمت پیامبر(ص) رسید و عذرخواهی کرد. پیامبر(ص) به او فرمود: تو را بخشیدم اما «غیب عنّی؛ یعنی از جلوی چشم من دور شو.» انسان هیچگاه در هیچ حالتی نباید از لطف خداوند مأیوس شود؛ یعنی این یأس در هر مرتبهای که باشد، همسایه دیوار به دیوار کفر خواهد بود.
وقتی برادران یوسف(ع) از مصر گندمها را گرفتند و به کنعان برگشی اذهبوا فتحسّسوا من یوسف و أخیه و لا تیاسوا من روح الله إنّه لا ییأس من روح الله إلّا القوم الکافرون؛ ای پسران من بروید و از یوسف و برادرش جست و جو کنید و از رحمت خدا نومید مباشید زیرا جز گروه کافران کسی از رحمت خدا نومید نمی شود»[۶].
باز آ هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ
این درگه ما درگه نومیدی نیست صدبار اگر توبه شکستی باز آ
البته نه اینکه انسان آگاهانه توبه را بشکند، که اگر چنین باشد، درها را به روی خود می بندد. در روایات وارد شده، تا وقتی در بر روی انسان باز است که جانها به گلو و حنجره نرسیده باشد. تا وقتی انسان به مرحله «فلولا إذا بلغت الحلقوم؛ پس چرا آنگاه که [جان شما] به گلو می رسد»[۷] نرسیده باشد. در این حال شیطان چهکار میکند؟ انسان را مأیوس میکند و با خودش میگوید: پس از انجام گناهان زیاد اکنون بازگشت و توبه چه فایدهای دارد؟ کم نیستند افرادی که گناهانی کردهاند و درها را به روی خود بسته دیده و مأیوس شدهاند. اما انسان همیشه باید با خود بگوید: رحمت خداوند بر همه چیز برتری دارد و ما هرکه باشیم و هر عملی داشته باشیم این در باز است و خداوند گذشت می کند.
غرور خطر بزرگی برای انسان
پس خطرات شیطان در اطراف ما این است که؛ برای انسان از پیش رو خوف و پشت سر حزن، سمت چپ یأس و سمت راست غرور ایجاد میکند. شیطان خوبیها را بزرگ میکند تا دچار غرور شویم. غرور پرتگاه بزرگی است، انسان نباید هیچگاه مغرور شود. امیرالمومنین(ع) فرمود: «عجبت لابن آدم، أوّله نطفه، و آخره جیفه، و هو قائم بینهما وعاء للغائظ، ثمّ یتکبّر؛ تعجب می کنم از کسی که اولش قطرهای آب ترش شده و عاقبتش لاشهای متعفّن –بدبو- خواهد بود و خود را ظرف فضولات قرار داده است، با این حال تکبّر و بزرگ منشی هم می نماید»[۸].
دل که پژمرده شد از سینه برون باید کرد مرده هر چند عزیز است نگه نتوان داشت
مرده را هر چند عزیز باشد نمیتوان چند روز نگه داری کرد. در جبهه بارها تجربه شد، هیچ بویی متعفنتر از بوی مرده انسان نیست. برادران و خواهران عزیز دمای بدن ما حدود سی و هفت درجه است پنج درجه بالا یا پایین تر برود خواهیم مرد. حیات ما بین پنج درجه در نوسان باشد کار ما تمام است.
مغرور مشو که خواندی ورقی زان روز حذر کن که ورق برگردد
ما به ظاهر خودمان به پول و ثروت و موقعیتمان مغرور میشویم. در دوره امام(ره) یکی از آقایان میگفت: کل مقام من دو ریال ارزش دارد. اگر امام تصمیم بگیرد و گوشی را بردارد و بگوید، فلانی تو از این به بعد نماینده من نیستی از فردا میبینید هیچ کس به ما اعتنا هم نمیکند. بارها شاهد بودهام زمانیکه میخواستند فرماندار شهری را تودیع کنند، وقتی به رانندهاش میگفت: مرا تا خانه برسان، میگفت ما اجازه نداریم.
مروان حمار آخرین خلیفه اموی اقتدار و موقعیت بسیار بالایی داشت و صاحب الاغی بود که آن را خیلی دوست میداشت و سوار آن میشد و در مسابقهها از اسبها پیش میگرفت. روزی در جنگ همین که سپاه را آراست سوار بر الاغش برای قضای حاجت و به قول فردوسی برای شایسته کاری به پشت تپهای رفت و الاغ را کناری گذاشت. همین که الاغ را رها کرد الاغ هم خرامان خرامان به طرف سپاه دشمن رفت و یکی از سپاهیان دشمن هم او را گرفت و به میدان آورد. سپاه مروان هم گمان کردند او را کشتهاند همه سپاه پراکنده شدند و از آن روز ضرب المثل شد در بین عرب که؛ «ذهبت الدوله بالبول».
انسان اگر مراقبت نکند مغرور میشود. گاهی ورزشکارانی را میبینیم که دوران ورزشی شان تمام شده است، روزی چند هزار نفر برای آنها فریاد میکشیدند، اما اکنون هیچ کس آنها را نمیشناسد و این افولی است که برای همه ما پیش میآید و آخرش همین است که خدا رحمت کند پروین اعتصامی را که شعری برای سنگ قبر خود سروده است:
اینکه خاک سیهش بالین است اختر چرخ ادب پروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آن همه گفتار، امروز سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست سنگ بر سینه بسی سنگین است
هر که باشی و ز هر جا برسی آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد چون بدین نقطه رسد مسکین است
همانطور که اشاره کردم، در سمت راست، شیطان دام غرور را برای انسان پهن می کند و من لازم است سه واژه کبر، عُجب و غرور را توضیح بدهم:
کبر یعنی؛ اینکه خودت را از دیگران برتر بدانی، یعنی فکرکنی که تو را باید جور دیگر تحویل بگیرند و خودت را از بقیه بالاتر بدانی. شاهد هستیم گاهی در جشنهای عروسی بعضی دلخور میشوند که چرا کسانی را در ماشینهای سواری نشاندند و ما مثلا در اتوبوس سوار شدیم؛ پس حرمت نگه نداشتهاند و بعد هم قهر میکنند. این، کبر است؛ یعنی خود را از دیگران برتر دانستن.
اما «عجب» این است که عمل خودمان را از دیگران برتر بدانیم. پس ما گاهی فریفته خودمان و گاهی فریفته عمل مان می شویم. یعنی فکر می کنیم این کاری که ما انجام دادهایم باید دیگران سپاسگزار ما باشند. بدتر از این، آن است که قرآن می فرماید: اینها انتظار دارند برای کاری که انجام ندادهاند لوح تقدیر بگیرند و گردن آویز و مدال دریافت کنند.
اما غرور، این است که کسی این دو را با هم داشته باشد؛ یعنی هم کبر داشته باشد و هم عجب. قرآن می فرماید: «فدلاهما بغرور؛ شیطان اینها را به وسیله غرور فریب داد»[۹].
امام علی(ع) در شعری می فرماید:
أیها المغرور فی دار الغرور اعتبر من حال اصحاب القبور
مثل الدنیا کبیت العنکبوت دار فانی کل من فیها یموت
ای مغرور و فریب خورده به این جهان غرور و فریبنده! از حال و احوال مردگان و صاحبان قبر عبرت بگیر زیرا مثل دنیا مانند خانه عنکبوت است، خانهای است نابود شونده و هر کس در آن است خواهد مرد.
روزی بهلول مشغول بازی با بچهها بود، چوبی بین پاهایش گذاشته در حالی که مثلا سوار بر اسب است. هارون او را از بالای قصر دید، قصر مشرف به گورستانی بود. به اطرافیانش گفت خوب است او را صدا کنیم و با او مزاح نماییم بلکه اندکی حالمان بهتر شود. بهلول را نزد خلیفه دعوت کردند. هارون رو به او کرد و گفت: نظرت در مورد قصر من چیست؟ بهلول درحالی که چوب میان پاهایش بود، دستهایش را از هم باز کرد و گفت: «هذه قصورهم و هذه قبورهم؛ یعنی این طرف قصرهایشان و آن طرف قبرهایشان» و بعد شروع به بالا و پایین پریدن کرد.
مواظب باشیم غرور دامنگیر ما نشود، اگر اندکی کار خیر انجام دادیم، فکر کنیم کار بزرگی کردهایم و انتظار داشته باشیم ما را تشویق کنند. همیشه وقتی کار خوب می کنید، خودتان را با بهترین ها بسنجید تا فصله خودتان همیشه یادتان بماند و خدا را شکر کنید که این فرصت خوبی کردن را به شما داده است. وقتی کسی از امام حسین(ع) چیزی میخواست و خدمت ایشان میرسید میفرمود: به به که خدا مرا انتخاب کرده است که به تو کمک نمایم، یعنی؛ به جای اینکه منت بگذارد منت میپذیرفت. مولا امیرالمومنین(ع) گاهی که به کسی کمک میکرد میفرمود: ببخشید اگر اندکی تأخیر شد؛ یعنی به جای اینکه منت بگذارد عذرخواهی هم می کرد. باید به این افق رسید تا کمال انسانیت را درک کرد.
معاویه نامهای به زیاد مینویسد و میگوید من میدانم تو که هستی و با این حرف او را خلع سلاح کرده بود، امیرالمومنین(ع) نیز نامهای برای او نوشت که با موضوع بحث ما پیوند می خورد:
«بسم الله الرحمن الرحیم، و قد عرفت أنّ معاویه کتب إلیک یستزل لبک و یستقل غزبک، فاحذره، فإنما هو الشیطان یأتی المرء من بین یدیه و من خلفه و عن یمینه و عن شماله، لیقتحم غفلته و یستلب غرّته؛ دانستم که معاویه نامهای به تو نوشته و میخواهد پای عقلت را بلغزاند و عزمت را سست گرداند. از معاویه بر حذر باش که او شیطان است و او از روبرو و پشت و راست و چپ نزد آدمی میآید تا به هنگام غفلت فرصت یافته مقهورش سازد و عقلش را برباید»[۱۰]. حضرت امیر به زیاد گوشزد می کند که: معاویه هم همانند شیطان از چهار سمت به تو حمله می آورد. کافی است غفلت کنیم، شیطان از غفلتمان استفاده می کند و غروری که به ما دست می دهد و اولین موقعیتی که برایمان فراهم بشود به خوبی نقش خود را ایفا میکنیم.
رفتارهای شیطانی معاویه چگونه بود؟
معاویه کسی است که گاهی در دل بهترین یاران حضرت هم تردید ایجاد میکرد. خدمت حضرت امیر میرسیدند و میگفتند اگر قرار باشد نمونهای از هوشیاری و سیاستمداری و زیرکی را طرح کنیم بیتردید باید معاویه را انتخاب کنیم. تعجب نکنید، اسم «وینستون چرچیل» را شنیدهاید، هرگاه میخواهند کسی را به زرنگی و فریب و کلک مثال بزنند میگویند مثل چرچیل است. نخست وزیر اسرائیل آن سیاستمداری است که میگوید: سیاستمدار کسی است که یک ساعت سخنرانی بکند و همه برایش کف بزنند و نه خودش بفهمد چه گفته است و نه دیگران متوجه بشوند چه گفته است. این شخص میگوید، اگر قرار باشد من سه سیاستمدار در طول تاریخ انتخاب کنم، بی تردید یکی از آنها معاویه است.
آنقدر پیچیده رفتار میکرد که بعضی یاران حضرت هم او را سیاستمدار بزرگی میشناختند. اما حضرت امیر(ع) میفرمود: این عقل و فتانت نیست، این شیطنت است و معاویه با این سیاستها توانست چهل و دو سال بر حکومت اسلامی از شام و فلسطین گرفته تا مناطقی در خاک اروپا را در قبضه قدرت خود بگیرد. حتی بهترین یاران امام حسن(ع) را فریب داد و فرماندهان لشکرش را جذب کرد و در خطیرترین لحظات در درون سپاه امیرالمومنین(ع) آن تصمیم عجیب را گرفت. در حقیقت معاویه شناسی یعنی شیطان شناسی و مطالعه رفتار او نشان میدهد معاویه نمرده است.
درست است که امروز اگر به سوریه سفر کنید و سراغ قبر معاویه بروید، هیچ کس قبر او را به شما نشان نخواهد داد، زیرا مردم سوریه معتقدند هرکس حتی خشتی برای آبادی قبر معاویه بگذارد خواهد مرد. قبر معاویه کنار «باب الصغیر» است؛ اما معاویه آن قدر پیچیده بود که حتی بزرگترین چهرههای تاریخی و ادبی ما را گمراه کرده است. خیلی عجیب است مولانا که، جامی، مثنوی او را قرآن فارسی می داند:
من نمیگویم که آن عالیجناب هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
مثنوی مولوی معنوی هست قرآن در زبان پهلوی
که انصافا هم کتاب بزرگی است. اما در جلد دوم مثنوی، پر است از تعریف و تمجیدهایی درباره معاویه. امام محمد غزالی بزرگ چه ستایشها از معاویه نمی کند. هنوز هم بین اهل تسنن کسانی هستند که اسم او را بدون «رضی الله عنه» نمی برند. معاویه توانسته است با پنهان کاری خود چنان تأثیری بگذارد که قرنها بعد از مرگش هنوز افکار و آرایش زنده باشند. معاویه در خلوت پسرش یزید را هم بارها نصیحت کرد که پسرم من شبها خوش میگذرانم و روزها عبادت میکنم. میگفت پرده تاریکی فرصت خوبی است از آن باید استفاده کنی علی رغم این ها معاویه حافظ قرآن بود و نمازش را هم طولانی میخواند. این قدر رفتار او عجیب بود که تا چند دقیقه قبل از مرگش مردم معتقد بودند او تا چند سال دیگر زنده خواهد بود.
خداوند ان شاءالله ما را از مکر و وسوسههای شیطانی نجات دهد و به ما توفیق عنایت کند که در این هجوم چهارسویه خوف و حزن و یأس و غرور هیچگاه در دام شیطان نیفتیم و خداوند ما را یاری کند از ساعات پیش رو خوب استفاده کنیم و خداوند امشب را لیله القدر ما قرار دهد. ان شاءالله.
[۱]. اشاره به آیه۱۷ از سوره اعراف دارد. ثم لا تینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثر هم شاکرین؛ آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها می تازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.
[۲]. اشاره به آیه ۶۲ از سوره یونس دارد: ألا أنّ اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون: آگاه باشید که بر دوستان خدا نه بیمی است و نه آنان آندوهگین می شوند.
[۳]. اشاره به آیه ۳۹ سوره زمر: «قل یا عبادی الذین اسرقوا علی أنفسهم لا تقنطوا من رحمه الله إن الله یغفر الذنوب جمیعا إنّه هو الغفور الرحیم؛ بگو ای بندگان من که بر خویشتن زیاده روی روا داشته اید از رحمت خدا نومید مشوید در حقیقت خد ا همه گناهان را می آمرزد که او خود آمرزنده مهربان است»
[۴].امام باقر(ع) فرمودند: «کفی بالنّدم توبَه؛ پشیمانی از گناه برای توبه کافی است». برگرفته از کتاب جهاد با نفس، سید محمدرضا طباطبایی، باب۸۳، حدیث۶٫
[۵]. عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۰۰٫
[۶]. سوره یوسف/ آیه ۸۷٫
[۷]. سوره واقعه/ آیه۸۳٫
[۸]. وسائل الشیعه، ج۱، ص۳۳۴، ح۸۸۰٫
[۹]. سوره اعراف/ آیه ۲۲٫
[۱۰]– نهج البلاغه نامه ۴۴٫