غریبانه به طوس آمدهای، به ظاهر برای ولایت عهدی ولی درحقیقت برای تبعید، برای اینکه دائم زیرنظر باشی.
غریبانه به طوس آمدهای، به نام بنی هاشم، به کام بنی عباس.
غریبانه به طوس آمدهای، حتی غریب تر از جد غریبت حسین(ع).
اباعبدالله که به کربلا آمد تنها نبود؛ خانواده و یارانش همراهیاش میکردند و آن گاه که به شهادت رسید خواهرش زینب(س) و فرزندش امام سجاد(ع) در کنارش بودند. اما تو به طوس آمدهای تنهای تنهای تنها.
نه خواهرت، معصومه(س) و نه فرزندت امام جواد(ع) همراه تو نیستند.
عجیب است قصهی تو یا ثامن الحجج؛
پدرت، سالها اسیر زندان های نمور و تاریک هارون بود و تو را از مدینه به طوس آوردهاند برای اینکه در طوس زندانیات کنند!
اما مگر توانستند؟ مگر میتوان خورشید را پشت لکههای سیاه ابر پنهان کرد؟ مگر حقیقت پنهان شدنی است؟
در راه که میآمدی، منزل به منزل، شور و شوق و تری و تازگی و زندگی به شهرها میبخشیدی و مردم شادی کنان، به کوچهها میآمدند تا امامشان را زیارت کنند و به تبرک دست بر کجاوهاش بکشند.
جمعیت مردم در استقبال از تو آن چنان موج میزد که طبل رسوایی بنی امیه و بنی عباس به صدا در آمد. آنان که در طول تاریخ بر شما و خانوادهی “زنجیره طلایی” تان ظلم روا داشتند خوار و ذلیل و کوچک شدند و همین بود که وقتی دستان ناپاکشان را رو کردی و توطئههایشان را برملا نمودی به قتل تو اندیشیدند و با زهر کامت را تلخ و جگرت را سوختند.
سلام بر تو که در هنگامه شهادت، فرزندت جواد(ع) به اذن الهی از مدینه به طوس آمد و بر تو نماز گذارد و به خاکت سپرد؛ درست مثل جد غریبت حسین(ع) که هنگام دفن شهیدان کربلا فرزندش امام سجاد(ع) به اذن الهی از کوفه به کربلا آمد و او را به خاک سپرد.
سلام بر دستهای باران زایت که هنوز و همیشه، دستهای نیازمند را میفشرد و گره دردهای بی درمان را میگشاید و قافله قافله دل، به روشنای محبت و مهربانی امام رئوف گره میزند تا دیگر هیچ کس غریب نباشد و هیچ کس بی پناه نگردد.
عبدالکریم خاضعی نیا
موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا دزفول
