شخصی روستایی به آرزوی آن که حاجی شود به تدریچ صد تومان گرد آورد و عازم مکه شد. چون به کربلا رسید، بیماری او را فرو افکند و متوقف ساخت. وقتی تندرستیاش را باز یافت که زمان حج گذشته بود. ناگزیر به وطن بازگشت. آشنایان وی را کربلایی می خواندند. او هروقتی این خطاب را می شنید با تأثیر میگفت:
حالا که حاجیاش نیست کربلاییاش نباشد مراد مثل از آن رویداد برگرفته شده است و برای بیان این که هیچ چیز جای هدف اصلی را نمیگیرد، به کار میرود.
منبع: عاشورا در فرهنگ مردم(ضربالمثلها)/مؤلف: محمدعلی عارفیراد
