خانه / آيينه داران آفتاب / عزیزم، حسین را دریاب

عزیزم، حسین را دریاب

خدایا، نفس رحمانی پیامبر را چشیدم. از حنین به سلامت گذشتم. اندوهم باد که اندوه علی(علیه السلام) را در صفّین دیدم. خدایا نامردمی و کج‌فهمی‌های مارقین را راست‌قامت به جهاد ایستادم. محراب خونین کوفه را دیدم. دردهای کوه‌شکن مجتبی(علیه السلام) و گدازه‌های جگرش را حس کردم. اینک مپسند عزیز پیامبر را کشته ببینم. مرا بیش از این درنگ ماندن در دنیا مده. مرا قربانی راه دین کن…

پیرمرد می‌گریست و دست بر دیوار کعبه نگاه بارانی‌اش را به آسمان دوخته بود. هزاران خاطره از شصت و پنج سال زیستن با پیامبر و علی و حسن داشت و اینک در کنار حسین سر سفر به سرزمین عراق داشت.

کاروان آماده بود. جُناده بود و همسرش و فرزند یازده ساله‌ای که همسفر مادر و پدر در کنار همسفرانی بزرگ آهنگ فردای حماسه داشت.

پیشانی جناده نقش تهجّد شبانه داشت و دست‌هایش نشان سال‌ها رنج در مزرعه؛ چه کام‌ها که با دستانش شیرین شده بود و چه نخل‌ها که عطشناکی خویش را به سخاوت دستانش سپرده بودند.

هشتم ذی‌الحجّه بود و هنگام رفتن. درای کاروان گواه شتاب بود و خطر. طواف‌شکستگان، گویی از خطر، سر سفر دارند و بیابان را امن‌تر از بیت امن خدا می‌دانند.

– پدر، چه خوشبختم که همسفر فرزند پیامبرم. چه فوز و فلاحی است که همراه خوب‌ترین و محبوب‌ترین بنده‌ی خدایم. تو با پیامبر بودی و من همراه تو، همراه پسر پیامبر.

– مرحبا به فرزند عزیزم. خدایت پاداش خیر دهد. هرکس را توفیق چنین سفری نیست.

*****

شب آغاز می‌شد. قافله از منزل تنعیم و صفاع گذشته بود. ستارگان کم‌کم از پشت پرده‌ی روز در صفحه‌ی آسمان ظاهر می‌شدند و ماه، ماه شب نهم ذی‌الحجّه، همپای ستارگان همدم کاروانی می‌شد که چادرها را در کنار هم افراشته می‌کردند.

در خیمه‌ی جناده، عمرو و بحریه نشسته بودند. جناده از خاطرات گذشته‌ی دور می‌گفت، از سال‌های بودن با پیامبر، از سیرت و صورت او، از گفتار و رفتار او. بحریه گوش سپرده بود و عمرو تشنه و کنجکاو جرعه‌جرعه سخنان پدر را می‌نوشید تا هیچ سخنی و نکته‌ای گم نشود. ساعتی از گفت‌وگوی جناده گذشت. عمرو با پژواک گفته‌ی پدر برخاست تا در گوشه‌ای تن به خواب بسپارد. پدر شانه‌های فرزند را در دست‌هایش فشرد و آهسته گفت: عزیزم عمرو، از این به بعد هرگاه خواستی پیامبر را ببینی جوان رشید مولایم حسین، علی‌اکبر(علیه‌السلام)، را نظاره کن. عجیب شبیه اوست؛ در خَلق و خُلق و سیرت، در خوی و بوی و گفت‌وگو. و عمرو چشم بر هم نهاد تا در آغاز صبح علی‌اکبر را خوب‌تر ببیند.

قافله هر صبح به امامت فرزند پیامبر نماز می‌گزارد. گاه عبّاس اذان می‌گفت، گاه خود اباعبدالله و گاه اکبر. همگان گوش به لحظه‌ای می‌سپردند که اکبر اذان بگوید. جُناده با طنین الله اکبرِ اکبر، می‌گریست و عمرو اشک‌های پدر را می‌دید و خیره در سیمای زیبای اکبر همراه با پدر به نیم‌قرن پیش بازمی‌گشت تا پیامبر را گوش و هوش بسپارد.

روزهای آخر ذی‌الحجّه کاروان حسین در محاصره‌ی هزار نفر نیروی مسلّح حُرّ بن یزید ریاحی از بیضه و عذیب‌الهجانات و قصر بنی‌مقاتل گذشت تا به ارض موعود، کربلا، وارد شود. این نام برای جُناده ناآشنا نبود. روزگاری از زبان پیامبر شنیده بود، در صفّین، هنگام عبور از این خاک. امیرمؤمنان را دیده بود که مشت در خاک فرو برده و می‌گریست؛ خاک را می‌بویید و می‌گفت: روزی این زمین قتلگاه فرزندم حسین خواهد شد.

وقتی کاروان به کربلا رسید، در سمت چپ میدان خیمه‌ی کوچکی افراشته شد. جناده و عمرو و بحریه ساکنان این خیمه بودند. آن‌سوتر عبدالله بن عمیر کلبی با همسر و مادرش نیز خیمه برپا کردند.

چند خانواده در کربلا بودند و همگی خوب می‌دانستند که این سرزمین، همان‌گونه که امام در آغاز ورود گفته بود، قتلگاه مردان و ریزشگاه خون پاکان و پاکبازان خواهد بود.

جناده هر روز همراه فرزند به دیدار امام می‌آمدند تا به اشارت او وظیفه‌ی خویش در کربلا به جا آورند. عمرو یازده ساله بود، در آستانه‌ی بالیدن و قد کشیدن؛ امّا فراست جوانان داشت و تجربه‌ی پیران. در همه‌ی کارها همپای دیگران حضور می‌یافت و جناده به سُرور و غرور فرزندش را می‌ستود و در هر رُخداد او را می‌آزمود و برای فردایی بزرگ و حماسه‌ای بی‌بدیل آماده می‌کرد.

هر روز پیران کربلا که جناده را خوب می‌شناختند، با او گفت‌وگو می‌کردند. چه بسیار روایات و آیات از او شنیدند که از زبان پیامبر شنیده بود و چه نکته‌ها که پای خطبه‌های بلیغ امیر مؤمنان درک و دریافت کرده بود.

شب عاشورا جُناده با همسرش بحریه گفت‌وگو داشت. هیچ گفته‌ای پنهان از گوش و هوش عمرو مطرح نمی‌شد. جناده با آرامش و طمأنینه‌ای شگفت به همسرش گفت: خوب می‌دانم فردا کار ما با این قوم نبردی سخت و هولناک خواهد بود. سرها به زیارت شمشیر خواهد رفت. کلاه‌خودها شکافته خواهد شد. اسب‌ها پی می‌شود و خون‌ها به زمین ریخته می‌شود. آیا اسارت را تاب می‌آوری؟ اسارت در غربت و تنهایی، شاید عمرو نیز همراه تو نباشد.

بحریه همه‌چیز را دریافت. او خود می‌دانست فردا چه خواهد شد. به نرمی و آرامی گفت: ای جُناده! حسبُناالله و نعم الوکیل. من که چیزی نیستم وقتی دختران و اهل‌بیت پیامبر به اسارت بروند. من از اوّل که آمدم نهایت راه را می‌دانستم. مرا پروای شهادت و اسارت نیست. عزیزم عمرو، را نیز برای هدیه به پیشگاه محبوب تقدیم خواهم کرد.

جناده تبسّم زد. شادی غریبی در دل احساس کرد. بحریه را آفرین گفت و در گوشه‌ای به نماز و زمزمه ایستاد. صدای خوش عبادت او با زمزمه‌ی عمرو درهم می‌آمیخت و همبال مناجات یاران کندوی کربلا را شیرین‌تر و خوش‌زمزمه‌تر می‌ساخت.

صبح عاشورا از افق روشن عاشقان دمید. جناده آخرین نماز را با امام گزارد. در خطبه‌ی صبحگاه امام شناور شد و در آهنگ «صبراً بنی الکرام» جان را رویین و آهنین یافت. ساعتی بعد رزمگاه سرشار خطبه‌های حسین شد؛ امّا دریغا دلی نلرزید و هیچ‌کس اسب همّتی را هِی نزد. یاران نیز سخن گفتند. جناده بن حارث انصاری اندوهناک سنگدلی‌ها و بی‌عاطفگی دشمن بُغض نشسته در صدای مولایش را در حنجره‌ی تشنه‌اش احساس کرد. تیرباران آغاز شد. دشمن آغازگر حمله شد و یاران به دفاع ایستادند. پیر بی‌پروای عاشورا شمشیر عریان خویش را در عریانی جان و ایمان به عرصه آورد. تیر در پی تیر بر شیهه و شمشیر و رجز می‌نشست. خون می‌تراوید و جناده می‌جنگید. عمرو نزدیک به خیمه صدای شیهه و شمشیر و رجز می‌شنید. تیرها صفیرکشان از کنارش می‌گذشتند. ساعتی بعد تیرباران آرام شد. کمان‌ها بر شانه نشست. نیمی از یاران پاک‌باخته جان داده بودند. عمرو کنار میدان آمد. خود را به پدر رساند. محاسن خونین، پیشانی زخم‌خورده، تیر بر قلب و سینه و گلو نشسته بود. عمرو سر پدر را بر سینه گرفت. جناده چشم گشود. گرمای دستان کوچک فرزند را حس کرد. وقتی دست عمرو بر صورت پدر لغزید، جناده دستانش را بوسه داد. چشم گشود. همه‌ی رمقش را به نگاهش بخشید و آخرین توان را به لب‌ها بخشید و زمزمه کرد: عمرو، مولایم حسین را دریاب.

گفته‌‌اند جناده شهید نبرد تن به تن بوده است. هر چه بود او شهید پاکباز امام خویش شد و با رخساره‌ی ارغوانی و محاسن خونین ستاره‌ی جاودانه‌ی افق عاشورا شد.

پیر عاشق حسین، سر بر زانوی فرزند، سبک‌روح و رها به محبوب پیوسته بود.

telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.