مولای من. به گناهانم نگاه میکنم ترس تمام وجودم را فرا میگیرد. به لطف و کرمت مینگرم امیدوار میشوم.
مولای من، تو به حال و احوال من آگاهی و من اوج بخشایندگی تو را فهمیدهام و میدانم دست خالی برم نمیگردانی. آن هم وقتی که خود فرمودهای هر چه میخواهید از من خدا بخواهید تا اجابتان کنم.
خدایا، گیرم که من سزاوار لطف و بخشش تو نباشم، اما تو سزاوار و شایستهای بر بخشش من و همهی گناهکارانی که از تو طلب عفو مینمایند. چتر بخشش و عطایت آنقدر گسترده است که هر کس را به طمع می اندازد. آخر تو اهل عطاهای بیاندازهای. تو اهل فضل و رحمت و بخشایش بیپایانی.
پس خدایا به بزرگی گناهانم نگاه نکن، نگاهت به بزرگواری و عظمت عطاها و بخششهایت باشد که از گناه همهی گناهکاران بزرگتر است.
مولای من مرا ارزش و قابلیتی در مقابل عظمت تو نیست. من کیستم که از من انتقام بگیری؟ من کجای این هستی هستم؟ کدام نقطه از این عالم؟ کدام سوزن در یک دنیا کاه؟ من کجا و تو کجا؟ من کودکی هستم که تو پروراندی. نادانی که تو دانا نمودی. گمراهی که تو راه نشانش دادی، هراسناکی که تو آرامشش بخشیدی. فقیری که تو ثروتش دادی. بیماری که تو شفا عطایش کردی. نیازمندی که تو بینیاز، نمودی. گناهکاری که تو بخشیدی و حتی نگذاشتی آبرویش بین مردم برود. اندکی که تو بسیارش نمودی.
عبدالکریم خاضعی نیا
