نان و گل

نان و گلReviewed by Admin on Jul 28Rating:

او دستهایی مهربان داشت
پروانه ها را پر نمی داد
او شمع مردم بود و اشکش
بوی گل و پروانه می داد

او خوب بود، او نان خود را
با دیگران تقسیم می کرد
او با خدا بود و خودش را
تنها به او تسلیم می کرد

نان و گل و خواب و خدا را
تنها برای خود نمی خواست
با این همه می دید، افسوس!
مانند کوهی تک و تنهاست

تنهایی اش را توی یک چاه
او نیمه شبها داد می زد
او خشم خود را مثل تیری
بر سینه بیداد می زد

او مثل خورشیدی درخشان
تا آخرین لحظه درخشید
تا اینکه جان خویش را هم
مانند نان خویش بخشید
محمد کاظم مزینانی

telegram

همچنین ببینید

ماه سه ساله

ماه سه ساله ماه در خرابه دید دختری سه ساله بود بس که گریه کرده ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.