خانه / آيينه داران آفتاب / زیدبن‌معقل(بدر،یزید، منذر)

زیدبن‌معقل(بدر،یزید، منذر)

ما ان ابالی بما لاقت جموعَهُم بالفر قدونه مِن حمی تو من موم

اذا اتکأت علی الانماط مُرتفقاً بـــدیر مُـرّان عندی ام‌الکـلـثوم

«پروایم نیست که در فرقدونه، تب و طاعون بر سر لشکریان فرود آید و من بر پشتی‌های نرم در دیر مُرّان تکیه دهم و ام‌کلثوم همنشین و هم‌آغوش من باشد.

حسین برای زید، تجسّم پاکی و پاک‌نهادی، خلاصه و عصاره فضیلت و ایمان و کشتی طوفان‌های مهیب و چراغ بیابان‌های سخت و غریب بود. حسینی که قاطع و استوار گفته بود. علی الاسلام السّلام اذ قدبُلیت الاُمه براع مثل یزید؛ فاتحه اسلام خوانده است اگر چون یزید بر جامعه اسلامی حکم براند.

و چگونه می‌توان چنین حکومتی را تن نهاد؟

اندوه و درد گریبان جان زید را می‌فشرد. غربت اسلام را می‌دید و رویش جاهلیّت و بازگشت تاریکی‌های دهشتناک پیش از پیامبر را.

چه باید کرد. کوفه زیستگاه عافیت‌طلبان است و سرهای پوکی که آخربینی را به آخوربینی سپرده‌اند. نه، نباید ماند. خبر حرکت حسین از مکّه دیرگاهی است رسیده است و سپاه‌درسپاه، به کربلا می‌رود. باید همسفر این سپاهیان سیاه‌رو و سیاه‌پوش شد و امام را در کربلا ادراک کرد.

و شامگاه یا شبانگاهی مسافر عاشق، راهی بیابان شد.

زید، هانی بن عروه، پیر شهید کوفه، را می‌شناخت؛ هم‌قبیله‌ای او بود و پارسا و پرهیزگار. زید، خود از تیره جعفی قبیله مذحج بود که روزگاری از یمن به کوفه آمده، در آنجا سال‌های عدالت مولا و شهادت او را در محراب کوفه درک کرده بود. از همان روزگاران حسین را می‌شناخت و محبّت و عشق اهل‌بیت جانش را لبریز ساخته بود.

هیچ ردّپایی روشن نمی‌کند که زید در ورود و استقبال شورانگیز کوفه از مسلم بن عقیل و سپس و غربت و شهادت مظلومانه‌اش چه کرده است. امّا همین گم بودن و ابهام، هاله‌ای است که بر زندگی بسیاری از یاران عاشورا افتاده است.

زید از کوفه به کربلا آمد. خیمه جانش را در کنار جان‌های پاکیزه و مهذّب برافراشت. جرعه‌جرعه از جام معرفت حسین نوشید و سرمست و پرشور، لیله‌القدر کربلا را ادراک کرد و از کندوی عشق نوشید و بانگ نوشانوشش، همدوش یاران سالک و عاشق در کربلا پیچید.

زید در شبانگاه شگفت عاشورا بهشت را دید. بی‌تابی یاران را چشید و خود را برای صبحی بزرگ و حادثه‌ای بی‌بدیل آماده کرد.

مگر می‌شود کسی همنشین عبّاس و اکبر و حبیب و بُریر باشد و به کمال عاشورایی نرسد؟ مگر می‌شود مردی همپای تشنگی حسین و شوق صحابی عارف تا به عاشورا برسد و زیبایی را در گلگونه شهادت تفسیر نکند و به عظمت و شوکت نرسد؟ هر چند نشان از او نیابیم و در بی‌نشانی‌اش بشناسیم و تنها همین بس که حسین را همدل و همراه بوده است.

زید او را والاییِ مقام همین بس که امامی‌اش نامیده‌اند و کدام نشان درخشان‌تر از این بر سینه کربلاییان می‌درخشد؟

عاشورا بود و شوق؛ عاشورا بود و خنجر و تیر و تیغ و نیزه و مرگ و زید که همچون همراهان و همدلان دیگر مرگ را به سُخره گرفته بود.

مرگ بر دشت می‌ریخت و ایمان قهقهه‌زنان، در سماع عطش و تیغ به ضیافت بهشت می‌رفت.

زید چگونه شهید شد، نمی‌دانیم. در حمله نخستین، در تیرباران صبح؟ در نبرد تن به تن؟ هنگام ظهر؟ نمی‌دانیم. امّا می‌دانیم که عاشوراشناس بزرگ، آن‌که این حادثه را هماره خون می‌گرید، موعود منتقم کربلا، در زیارت ناحیه سلامش می‌دهد و می‌گوید: السّلام علی زید بن معقل الجُعفِی.

سلامت باد که عشق تو را شناخت و چراغ هماره راه عاشقانت کرد.

منبع: آینه داران آفتاب، دکتر محمدرضا سنگری

telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.