خانه / آيينه داران آفتاب / آشنای شهید مرج عذرا

آشنای شهید مرج عذرا

در کوفه سال‌های اختناق و وحشت و مرگ را در کنار حجر بن عدی گذرانده بود؛ روزگاری که زندان و شکنجه، تبعید و تازیانه، به‌دار آویختن و مثله کردن، سنّت حکومت اموی بود. در آن سال‌ها تهمت علوی بودن، تهمت بزرگی بود و هم‌تراز مرگ و محروم‌شدن از حقوق بیت‌المال و بر باد رفتن خاندان و آوارگی و تلخ‌کامی.
عمرسعد سال‌های همدمی با حجر بن عدی را سال‌های شکوفایی و باروری خویش می‌دانست؛ حجر را می‌دید که شبانگاهان در محراب عبادت ضجّه می‌زند و شب را به سجده و رکوع و زمزمه به دامن صبح پیوند می‌دهد.
عشق به امیرمؤمنان را از او آموخته بود. نام علی را به وجد و عشق و شیفتگی می‌گفت و هیچ‌گاه این نام را بی‌وضو بر زبان نمی‌راند.
روزی حجر به عمر گفت: ای عمر، رسول خدا به من گفت تو در راه دوستی علی(ع) به قتل صبر کشته خواهی شد و آن‌گاه که سرت بر زمین افتد، زمین برآماسد و چشمه آب بجوشد و سرت را شست‌وشو دهد.
ده سال پیش از کربلا، در مَرج عذرای شام، همان‌جا که نخستین فاتح آن حجر بود، این شیفته شوریده و انقلابی را به جرم عشق‌ورزی به علی(ع) همراه شش تن از یارانش به شهادت رساندند.
او حماسه شهادت حجر را همراه روشن و درخشان پیش و رو داشت. لحظه شهادت، حجر وضو ساخت. نماز گزارد. جلّادان تیغ به کف منتظر پایان نماز بودند. نماز را طولانی دیدند. گفتند: از ترس مرگ، چنین نماز گزاردی؟ پاسخ داد: هرگز در زندگی‌ام این همه کوتاه نماز نخوانده بودم. هنگام شهادت به جلّادان گفت: نخست فرزندم همام را گردن بزنید. گفتند: چرا؟ گفت: می‌ترسم وقتی برق شمشیر را بر گردم ببیند، دست از ولایت علی بردارد و ناسزا به او را گردن گذارد.
سر همام در خون غلتید و حجر ایستاده و صبور آماده شهادت شد. جلّاد پیش آمد. گفت: گردن خم کن. پاسخ داد: هرگز در ستم یاریتان نمی‌کنم. آن‌گاه وصیّت کرد: پس از شهادت خون از چهره‌ام مشویید، زنجیر از دست و پایم نگشایید، با لباس خونین به خاکم بسپارید. فردا در عرصه قیامت همدیگر را دیدار خواهیم کرد.
این گوشه‌ای از جنایات معاویه بود که عمر بن جندب به جان چشیده بود. با دلی شعله‌ور از کینه معاویه و نفرت به بنی‌امیّه سال‌های جوانی‌اش را در کنار امام علی(ع) و امام مجتبی(ع) گذرانده بود.
در جمل و صفّین شمشیر زده و همراه با امام مجتبی(ع)، با معاویه جنگیده بود. دریغ و درد که هماره پیمان‌شکنی و فریب و خدعه اهل کوفه را دیده بود؛ تنهایی علی(ع)، خیانت فرماندهان سپاه امام حسن(ع) و گواهی دروغین اهل کوفه در حق حجر بن عدی گوشه‌ای از سست‌عهدی آنان بود. حجر در آخرین لحظه‌ها در پیشگاه پروردگار شِکوه کرده بود که خدایا، اهل کوفه بر ضد ما گواهی دادند و اهل شام ما را کشتند.
اینک نیز کوفه خوش‌پیشواز و بدبدرقه، مسلم را در کام دژخیم بیدادگر، عبیدالله بن زیاد، تنها گذاشتند و سفیر جوانمرد اباعبدالله، ناجوانمردانه از فراز دارالاماره بی‌سر به کوچه‌های خیانت پرتاب شد و مردم با چشم‌هایی سرد و بی‌روح دیدند و دم برنیاوردند و به آرامش و عافیت خویش خزیدند.
عمر بن جندب به اختفا و گریز گذراند و آن‌گاه که خبر آمدن اباعبدالله را از مکّه به سمت کوفه شنید، شبانگاه به اشتیاق وصل جانان، از شهر نیرنگ و رنگ بیرون زد و در راه کربلا پیش از رسیدن به دیار موعود به قافله محبوب پیوست.
یار دیرینِ حجر بن عدی ترجیع‌بند ذهن و روح و گفتارش نام علی(ع) بود؛ میراث‌بان عشق حجر بود و مشتعل از ایمانی که حجر به او بخشیده بود. روزهای کربلا را در کنار یاران حُجر، حبیب و مسلم بن عوسجه و عابس، می‌گذراند. این روزها او را به روشنای وجود امام نزدیک‌تر می‌کرد. هر روز پرتوی تازه می‌گرفت؛ شوری نو می‌یافت و در شعاع خورشید حسین گرما و بالندگی و شکفتگی بیشتر می‌یافت. اینک در امتداد نام علی، حسین می‌گفت و لحظه به لحظه ارادت و ایمان و عشق خویش را بارورتر می‌کرد. شب عاشورا، که پس از غسل شهادت و عطرزدن عبادتی عارفانه را کمر بست، خود را به عظمت و شکوه حماسی حُجر نزدیک‌تر می‌دید.
صبح عاشقان بیدل فرا رسید. فرزند جندب به شیوه یاران، پس از نماز صبح و اقتدا به امام، شمشیر بست، زره پوشید و با صفیر نخستین تیر از سپاه دشمن، تیغ کشید و به کانون شعله‌ور رزمگاه نزدیک‌تر شد. جنگید و جنگید. خود را با یار شهیدش حجر، در بلافاصلگی می‌دید.
ساعتی بعد، عمر بن جندب با هجده تیر نشسته بر تن، سر پرواز داشت. خون بر صورتش دویده بود. همه توان را به پلک‌ها بخشید. از پشت پرده خون، حجر لبخندزنان نزدیک می‌شد و عمر دست در دست حجر به میهمانی مولایش علی می‌رفت.
سلام بر او که حجّت موعود سلامش می‌دهد و می‌گوید:
السّلامُ علی عمر بن جندب الحَضرَمی.

telegram

همچنین ببینید

قلّه‌نشین عظمت و افتخار

عثمان بن علیّ‌بن ابی‌طالب پدر به یاد صحابی بزرگ پیامبر، عثمان بن مظعون، او را ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.