ترس از خدا سپتامبر 29, 2009 قصه ی لحظه ها ارسال دیدگاه 1,047 بازدید نوشته های مرتبط پایان مطلب قصهی لحظهها دسامبر 25, 2011 زینب و زینالعابدین… دسامبر 18, 2011 اسیری زینب دسامبر 18, 2011 میگفتند: “ای پسر پیامبر! چرا اینقدر از خدا میترسی؟” میگفت: “فقط کسی در قیامت امنیت دارد که در دنیا از خدا بترسد.” خودش وضو که میخواست بگیرد رنگش زرد میشد، بدنش شروع میکرد به لرزیدن. َمنبع: آفتاب بر نی/ زینب عطاییََََ 2009-09-29 admin اشتراک