هوا دلگیر و ظلمانی، بتاب ای شمس سبحانی
زمین تبدار و تفدیده، ببار ای غیث رحمانی
غبار غربت حق در هوای شهر پیچیده
سرود آشنایی سر ده از بام مسلمانی
دلم پژمردهی تردید و جانم خستهی تزویر
بیا آغاز سرسبزی، بیا پایان حیرانی
در ودی.ار بیتاب است و تازیان در کف
کجاییغیرت حیدر که تیغ حق بجنبانی؟
زده در کام این صحرا، عطش طوفانی از آتش
شود از مهر مادر، قطرهای بر خاک افشانی؟
سری بر نیزهای، تشتی و چوبی، صوت قرآنی،
نمیرد شعلهی این داغ، تا تو داد نستانی
سید ابوالقاسم حسینی- چهاردهمین شب شعر عاشورا- شیراز