«نگرفت دست دهر گلابی به غیر اشک
زان گل که شد شکفته به بستان کربلا
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا»
نمیدانم، انسانی ذبح شدهاست، یا « فاتحهای»، « واقعهای»، « یاسینی»؟
نمیدانم آیا بدنی زیر سم اسبان قرار گرفت، یا « عرش» در غروبی خونین، پایمال شد!
آنکه عاشق است، خوب میداند که هرجا شعلهی عشق زبانه کشید، جای «جام زهرآلود حسن(ع) است و زخم خونین حسین(ع)».
«آنک آتش من دارد، او خرقه ز من دارد
زخمی چو حسینش جامی چو حسن دارد»
اما در مکتب عشق، آن که از جام زهر مینوشد، به چشمهی کوثر میرسد و آنکه زخم میبیند، سرسبز میشود و آنکه میمیرد، جانی دیگر میستاند.
برای ذوالجناح، «براقی است آسمان پیما» و عصر عاشورا، معراجی است سبز و باشکوه.
«ای براق آسمان پیمای من
عصر عاشورا شب اسرای من»
پسر فاطمه!
چگونه از عهدهی شرمساری خویش برآییم؟
جان دادهای، تا جانی به ما برسد؛ سوختی تا دینمان، سبز بماند؛ بر روی «نی» رفتی تا به بیراهه نرویم و «شهید شدی» تا دستمانگیری و با سرچشمهی نور، آشنایمان کنی.
ای مظلوم!
شنیدهایم، آنگاه که با پیکری چاکچاک صورت بر خاک گرم کربلا گذاشتی، به مناجات با معشوقت، برخاستی و با او به نجوا نشستی.
ما را نیز از رازی که با خدایت میگفتی، آشنا کن!
سید محمود طاهری