پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیکار با هم جمع شود… که کار عشق، یاران، لاجرم کربلایی است. اصحاب حسین(ع) که در روز عاشورا زیباترین شعر هستی را بر صفحهی تاریخ نگاشتند خود شاعرانی برجسته و توانا بودهاند، آشنایی با شرح مختصری از سیر زندگانی این یاران، مطلبی است که در این بخش دنبال میشود:
عمیر(عمرو) بن عبدا…ّ مذحجی: صبح عاشورا دمید و عاشورای شوریدگی و شهادت رسید. رزم تن به تن آغاز شدهبود. عمیربن عبدا…، شاعر شجاع و دیندار و دینشناس، کنار میدان آمد. یاد خطبهی امام(ع) افتاد و اشک از گوشهی چشمانش سترد. عطش بر جانش چنگ میانداخت: یا اباعبدا…! ای محبوب عزیز و بهتر از جانم، اجازهی جانفشانی میدهی؟ ــ خدایت پاداش خیر دهد. ما نیز در پی تو هستیم. سلام مرا به جدّم و پدرم و مادرم برسان. توانی مضاعف در رگهای عمیر دوید. بیپروا و چالاک به قلب سپاه دشمن زد و میخواند: قـد علمـت سـعد و حی مذحج انـی لـیـث الغـاب لـم اهجهج اعــلـوا بسـیفی هـامه المدجج واتـــرک القــرن لــدی التـعـرج فــرسـیـتـه الضــبع الازل الاعرج فــمـن تــراه واقــفــــا بمنـهج «بیهیچ تردید قبیلهی سعد و مذحج بر این باورند که من شیر دشمنگیر میدانناگریزم. شمشیر را آنسان هولناک بر کاسهی سر سواران غرق در سلاح فرومیآورم تا خوراک کفتاران لنگ دشت را فراهم آورده باشم. چه کسی را میشناسی که راه و رسم مرا بشناسد؟» عمیر چرخ میزد و میخواند. اما زخمی شده بود. مسلم ضبابی و عبدا… بجلی، دو تبهکار و خونخوار، نزدیک شدند. نیزهای بر سینهی عمیر نشست و نیزهی دیگر بر گلویش. آخرین سخن از حلقوم تشنه و خونفشانش جوشید و آرام گرفت: «السلام علیک یا اباعبدا…»
منبع: آیینهداران آفتاب/ دکتر محمدرضا سنگری- با اندکی تلخیص