سلمان بن مضارب بن قیس بَجَلی لبّیک اللّهم لبّیک، لبّیک لاشریک لک لبّیک … میچرخد و لبّیک میگوید و در طواف خانهی محبوب، از او، «او» میطلبد. چهل سالگیاش را به منای عشق آورده تا با ذبح هرچه جز دوست، زیستن دوباره را آغاز کند. مراسم حج پایان یافته است. کاروانها سر برگشتن دارند تا بوی منتشر خدا در جان ...
ادامه نوشته »غروب تردید، طلوع یقین
زهیر بن قین بن قیس انماری بَجَلی آشوب و طوفان درون را به نفع حق مصادره کردن هنر بزرگی است. پُل از تردید و تذبذب به روشنای یقینی بزرگ بستن معرفت میخواهد و هدایت؛ و زهیر چنین بود. از خویش کوچید و به خدا رسید و با سفر از تزلزل و ابهام به کربلا پیوست و در سماع عاشقانهی شهادت ...
ادامه نوشته »آخرین نماز با محبوب
ابوثُمامه عمرو (عُمر) بن عبدالله صائدی عاشقی شنیدهایم و شیوهی عاشقی شیوهی شیرین پاکباختگان شوریده است که در هر نفس نام یار زمزمه میکنند و با نام محبوب مشق عاشقانه میکنند و به پاس مویی از محبوب جان میافشانند و سر قربانی میکنند. در سرزمین طف ابوثمامه از تفتیدهترین جانها، سینهچاکترین عاشقان و دلدادهترین صحابه است. با نام حسین برمیخاست؛ ...
ادامه نوشته »برادر در مقابل برادر!
عمرو بن قرظه بن کعب بن عمرو بن عائذ بن زید بن مناه بن ثعلبه ده سال پیش پدر، قهرمان جنگهای احُد و صفّین، چشم فرو بسته بود. کوفه آن روز سوگوار مردی بود که چرخش شمشیرش و شکوه پرچمداریش در احُد و صفّین بخش روشن حافظههایی بود که این دو حادثهی بزرگ را با خویش داشتند. نخستین بار بود ...
ادامه نوشته »پرواز با بالی از تیرها
سعید بن عبدالله حنفی چگونهات بستاییم که ستایشگر تو زبان بلیغ و اندوهخیز و دریغریز مهدی است که ایمان و وفاداری و دلسپردگیات به حسین را مرور میکند و پاسخت را به مولایت اباعبدالله، آنگاه که به رفتن و نجات جان از قتلگاه کربلا دعوت کرد، باز میگوید. امام میگفت برو و عشق میگفت نرو. امام با سرانگشت چتر باز ...
ادامه نوشته »سپیدموی پیشانیبند
انس بن حارث کاهلی مثل آفتاب در مشرق کربلا میتابید با ستارهای بر پیشانی که نشان تهجّد شبانهاش بود. زیر ابروان بلند و سپید او دو خورشید از جنس بصیرت میدرخشیدند. هرچند سپیدمو و پیر و سالخورده بود، جوان، رشید، چالاک و چابک بهنظر میرسید. گذشتههای تابناک او و پدرش، دانش فراوان و ردّپاهای روشن که در حافظهی پیران و ...
ادامه نوشته »شیر در غبار
قُرّه بن ابی قُره غفّاری (عثمان بن فَروه) یا عثمان بن عروه رزمگاه، بازار عاشقان است تا کالای جان به جانان بفروشند و جاودانگی بهشت و همنشینی با دوستان و صالحان را خریداری کنند. قرّه در خویش زمزمه کرد: این فرصت بیبازگشت را دریاب. فرصت بودن با حسین، شمشیر زدن در رکاب سیّد جوانان بهشت. قرآن را آهسته و آرام ...
ادامه نوشته »سری بر گردن اسبها
گیسوان بلند سپید و سیمای روشن و پیرانه و دلربا با چشمانی نافذ و درخشان در سایهبان ابروان سپید او را از همه ممتاز میکرد. دیر رهسپار کربلا شده است. امّا تکیهگاه مطمئن و لنگرگاه آن خاک طوفانزده و تبدار خواهد بود. هر که به او میرسد، در اقیانوس آرام نگاهش غصّههای کوچک خویش را گم میکند. تبّسم همیشهی لبهای ...
ادامه نوشته »زیستن و مرگ برای او
منزل به منزل با امام آمدم و در هر منزل قصّهی یحیی شنیدم؛ پیامبر شهید خدا، پیامبر قربانی هوا و هوسِ هیرودیس، پیامبر سر نهاده در تشت، قتیل مظلوم و معصوم. چه خوش است که فرجام من نیز چنین باشد؛ تیغ بر حلقوم در میدان نبرد، پیش چشم حسین، فرزند پیامبر. خدایا، کدام لحظهی مبارک، مرگی چنین عاشقانه را ادراک ...
ادامه نوشته »سفیرِ دوباره
صبوری میوهی معرفت است و در خطر و خوف ایستادن رهآورد از خودگذشتن و از خویش به در آمدن. آنکه پرواز میداند و میتواند، قفسشکستهی بندگسستهای است که دل از خاک کنده و فتح آبی زلال آسمان را به بال و پر همّت خویش سپرده است. عبدالرّحمن به فراستی مؤمنانه، فردای کوفه را میدید. دلواپس دستها بود؛ نگران سستی و ...
ادامه نوشته »