موسی بن عقیل بن ابیطالب رزمگاه، خونین و داغ و غبارآلود، لبها عطشزده و چهرهها عرقگرفته و دشمن در اندیشۀ پایان حادثه بود. کنار میدان آمد. امام بهتازگی بازگشته بود؛ از میدان ارغوانی و از کنار کشتۀ برادرش جعفر بن عقیل. – آقا و مولای من، اجازۀ میدانم بده. بیتاب شهادت و دیدار رسول خدایم. لبخند رضایت امام بدرقۀ راهش ...
ادامه نوشته »یکنیزه بلندتر از آفتاب
عبدالرّحمن بن عقیل بن ابیطالب به سیوپنجمین بهار زندگی رسیده بود که از مدینه همسفر حسین(علیه السلام) شد. گندمگون و خوش سیما بود و به درایت و بصیرت شُهره. مثل پدرش عقیل، در شناخت رفتار ها و چهرهها تبّحر داشت. بلندقامت و راستقامت بود و به همین دلیل به او ” رمح عقیلی” میگفتند. در آن شبانگاه شتاب و خطر ...
ادامه نوشته »ما از نسل فضیلت و جهادیم
جعفر بن عقیل بن ابیطالب مردها و مرکبها خسته بودند. تنها خورشید نبود که با هزار هزار سرانگشت شیب افق و لحظههای پایان را اشارت میکرد؛ که سپاه اندک حسین، ضجّهی غریبانهی حرم و گریهی مظلومانهی کودکان تشنه گواه همین واقعه بود. هُرم آفتاب بر تشنگی میافزود و آنسوتر فرات زلال و خنک میگذشت و این سو تنها جویباران خون ...
ادامه نوشته »همسال حسین، همسان پیامبر
عون بن جعفر طیّار از حبشه جز سایهروشن خاطراتی کوتاه و گذرا چیزی با خویش نداشت. امّا تبعیدزاده بود و در سرزمین حبشه در هنگامۀ هجرت و تبعید دیده به جهان گشود؛ سال چهارم هجرت، سال ولادت حسین (علیه السّلام). مادرش زن بزرگ تاریخ اسلام، اسماء بنت عمیس بود و پدرش قهرمان بیبدیل نبرد موته، شهید سترگ و نامور عرصههای ...
ادامه نوشته »پیشاهنگ شهادت
عبدالله بن مسلم بن عقیل خورشید چهارده بار وجود آفتابیاش را چرخیده بود و ایمان و عشق هزارهزار بار قلبش را طواف کرده بود؛ چهقدر شبیه پدرش بود؛ مثل پدرش مسلم، زیبا، رسا، رشید، بلیغ و فصیح و همچون او شیفته و دلباختۀ مولایش حسین. از مدینه همسفر قافله شد و منزل به منزل آمد تا در منظومۀ عاشقان، ستاره ...
ادامه نوشته »دوباره پیامبر
علی بن الحسن (علی اکبر) این آفتاب که امروز مشرق چشمهای حسین را به مهمانی کهکشانی از لبخند برده است، اکبر است. این شکوفه که بر شاخسار وجود لیلا شکفته، علی است. میبینی هر چه زیبایی، خداوند در تبسّم این کودک نشانده است. یازده شعبان است؛ ماه پیامبر و پیامبر کوچکِ حسین چشم گشوده است. پدر پیشانی روشنش را میبوسد؛ ...
ادامه نوشته »آخرین نماز با محبوب
ابوثُمامه عمرو (عُمر) بن عبدالله صائدی عاشقی شنیدهایم و شیوهی عاشقی شیوهی شیرین پاکباختگان شوریده است که در هر نفس نام یار زمزمه میکنند و با نام محبوب مشق عاشقانه میکنند و به پاس مویی از محبوب جان میافشانند و سر قربانی میکنند. در سرزمین طف ابوثمامه از تفتیدهترین جانها، سینهچاکترین عاشقان و دلدادهترین صحابه است. با نام حسین برمیخاست؛ ...
ادامه نوشته »معلّم شهید عاشورا
بُریر بن خضیر همدانی سیّدالقرّاء کوفهاش میگفتند. کودکان و جوانان کوفه در مسجد به طنین دلنشین قرآنش گوش میسپردند. پیران کوفه نیز تفسیر ژرف و نکتههای بدیع و لطیفی را که در نهایت زیبایی و رسایی میگفت، در خاطر داشتند. محاسن سپید و بلند، سیمایی روشن، قامت رشید و دو نگاه که زیر ابروان کشیده تا ژرفای قلبها راه میگشود، ...
ادامه نوشته »سربلند و رفیع
رافع بن عبدالله ازدی شنوئه مولا (غلام) مسلم بن کثیر رَسته از هرچه هست، سرمست از جام ولای دوست، دستافشان و پایکوبان میآیم. میآیم با تنپوشی از تقوا، زرهی از زهد، پایافرازی از ارادت و عشق و شمشیری صیقلیافته از معرفت، سیراب از بصیرت و ادراک، تا جان در هوای تو پرواز دهم. رافع همراه مسلم بن کثیر، مولایش، از ...
ادامه نوشته »تا روشنای حسین
ابوالحتوف بن حرث (حارث) انصاری عجلانی سعد بن حرث انصاری عجلانی گذشتههای تاریک و تباهی داشتند؛ در نهروان رویاروی امیرالمؤمنان شمشیر زدند. بُغض و خشمی کهنه در جانشان موج میزد؛ بغضی که با سوسویی از تردید همراه بود. راز لحظهای که برق ذوالفقار بر سرشان درخشید و ناگاه به نرمی و آرامی از حاشیهی مرگزدهی زندگیشان گذشت، در عاشورا روشن ...
ادامه نوشته »