پدرمردگان بیآنکه بدانند پدر از دست دادهاند در مرگ پدر به رقص درآمدهبودند. منادیان ندا میدادند که:«دشمن شما، دشمن قرآن و اسلام، و دشمن امیر راشکست دادهایم… و زن و فرزندانش را به اسارت گرفتهایم، شادی کنید و پای بکوبید و بهدیدار آیید، تا اسیران را تماشا کنید.» آنجا که در میان قومی مسلمان، به نابودی اسلام باید کوشید و ...
ادامه نوشته »لحظهی باران (نعیمه دوستدار)
دیـــــگــــر غـــروب، قـصه به پایان رسیدهبود آرامش نــــخــــســت به طـــوفان رسیدهبود «خــــون مـــیگــــذشت از سر ایوان کربلا» گرداب تا میانهی مــــیـــــدان رســـــیده بود آن امــــتــــــحان تلخ که خورشید میگرفت از لحظههای سخت به آسان رســـــیدهبود بر زخمهای پـــــیـــــکر خـــــــورشید تاختند میراث آخـــــریـــــن به ســــواران رسیدهبود از حاشیه به متن رســــیـــــدنـــــــد نیزهها نوبت به مـــــویهای پـــریشان رسیده بود آخر سکوت کهنهی ...
ادامه نوشته »فاطمهای دیگر(سجاد عزیزی آرام)
وقتی که حسین فاطمه بیسر بود وقتی که پــــــر فـــــرشـــتگان پرپر بود یـــــکـــباره زمین و آســــمان داد زدند زینب به خـــــدا فــــاطـمهای دیگر بود سجاد عزیزی آرام
ادامه نوشته »بلور اشک (غلامرضا کاج)
نـــیـــــســـــتــــان در نیستان داغـــداری بـــــلــــور اشـــــک و آه و ســـــوگـــــواری ســـــری بر نــــیـــــــزه و داغی به سینه برایـــــــــم مـــــانـــــده تــــنــــها یادگاری غلامرضاکاج
ادامه نوشته »دریغ (عباس عبادی)
دریــــــــــــغ از روزگار و بخت و تقدیر دریـــــــغ و صد دریغ از قطرهای شیر دریـــــــــــــــــغ از آن گلوی نازنینش کهزخـم و خون فشان گردیده از تیر عباس عبادی
ادامه نوشته »گودی قتلگاه(غلامرضا کافی)
شــــــب، خنــــجر آبدیـــده دارد در دست خـــــورشید به خون تپیده دارد در دست از گـــــــودی قــــــتـــــلــــــگاه بــیرون آمد ای وای، ســـــــر بــــــریده دارد در دست غلامرضا کافی
ادامه نوشته »پردهی سوم (دکتر محمدرضاسنگری)
همهی سلامها بهانهی تواند. سلام به آدم و خاتم، به نوح و ابراهیم، به یعقوب و یوسف، به زکریا و یحیی و عیسی. حتی به مادرت زهرا؛ که تو روح سلامی، معنای سلام و خود سلامی. بر پیشانی کدام زیارتنامه«سلام» نیست. سلام از هرکه آغاز شود به تو پایان مییابد. تو، «تمام» سلامی. با تو نقصها، کمال مییابند. راهها به ...
ادامه نوشته »آه سرخ (احد ده بزرگی)
غبـــار خـــون فضـــا را سرخ کرده سراسر مـا ســوا را ســـرخ کرده شب ا ست و شعلهی آه ملائک حـــریــم کبــریــا را ســـرخ کــرده احد ده بزرگی
ادامه نوشته »با واژه که نمی شود…(عباس احمدی)
می سوخت خاک و آب فقط استعاره بود در آسمان مشک که غرق ستاره بود اشکی نمانده بود که نذرعطش کند ورنه فرات منتظر یک اشاره بود تاکشتی نجات به چشمش قدم نهد (با اینکه بادبان لبش پاره پاره بود) دربخل کوفه گندم ری سبز کرده بود نسلی که مرده بود ،فقط سنگواره بود گوشی برای ناله ی طفلان نداشتند ...
ادامه نوشته »اجابت(محمدعلی عجمی)
نـــیزه را – سرور من!- بـــــســـــتر راحت کـردی شــــام را غـــلـغـــله ی صـــبـــح قیامت کـــردی بــــه لــــب تــــشنه ات آن روز اشارت می کـرد خاتـــــمــــی را که در انگشــــت شهادت کردی عقل می خواست بمانی به حـــرم، اما عـشق گـــــفــــت: بر نــــــیزه بزن بوسه، اجـابت کردی بانــــــگ لـــبـــیک کــــه حـجاج به لب مـی آرند آیه هــایی است که بر نیزه ...
ادامه نوشته »