خانه / شعر های عاشورایی (صفحه 3)

شعر های عاشورایی

زخمه‌ی آفتاب

بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب بی تو خو گرفته با زخمه های آفتاب تا همیشه تا ابد یاد من نمی رود بر سرم دمی که گشت هفت آسمان خراب هفت آسمان نگاه، غم گرفته مهر و ماه واحه واحه اشک و آه، خیمه خیمه نور ناب هفت آسمان درنگ، مات این دو سوی جنگ این غریب بی ...

ادامه نوشته »

بی حساب

یک غنچه لاله سینه ی تنگش کباب شد پژمرد و زخم داغ دل آفتاب شد چون نذرکرده بود فدای پدر شود آن قدر گریه کرد که بابا مُجاب شد طفلی که با اشاره ای از خواب می پرید با لایْ لایِِ تیر سه شعبه به خواب شد تا چشم تیر را هدف حنجرش نمود با چشم غرق خون عمو بی ...

ادامه نوشته »

دوباره بوی حسین!

دوباره ماه محرّم، دوباره بوی حسین دوباره بر سر هر کوچه گفت و گوی حسین بیا به دسته ی ما نوحه ی جنون سر کن که می رویم شباشب، به جست و جوی حسین حسین، وارث کشف و شهود غار حراست چه های و هوی محمّد، چه های و هوی حسین نبسته اند به روی حسین، هرگز آب فرات، آب ...

ادامه نوشته »

ماه در کاسه خون

آسمان خم شده تا بوسه زند مویش را ماه دیدست در آیینه او رویش را تشنه لب آمده آورده به قربانگاهت گردن عاشق هفتاد و دو آهویش را لاله با یاد تو از جام تهی می نوشد چشم نرگس به تو مدیون شده سوسویش را آسمان مشک به دندان مهی خواهد داد که زمین پل زده بر دجله دو بازویش ...

ادامه نوشته »

غدیر

صدای پیامبر در برکه‌ی غدیر پیچید که به جلو رفتگان بگویید برگردند و صبر کنید تا عقب‌ماندگان برسند، خبر مهمی در راه است، از جهاز شتران منبری ساختند و پیامبر به بالای منبر رفت. تو رانیز به بالا فراخواند، تنها تو را و نه هیچ کس دیگر. به رسم همیشه‌ی زندگیت اطاعت کردی ولی به ادب یک پله پایین‌تر از ...

ادامه نوشته »

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ اگر همسفر پیامبر بودیم و پس از پایان مراسم حج می‌شنیدیم که اذان‌گوی پیامبر-بلال- در چهار سو فریاد  می‌زند که:” فردا کسی جز ناتوانان باز نماند، همه باید آهنگ حرکت کنیم تا به هنگام در غدیر باشیم” چه می‌کردیم؟ پیام غدیر چیست؟ غدیر کجاست؟ چرا ...

ادامه نوشته »

پا به پا

بلبلی کنج قفس شور تغزل دارد خوش به حال گل پژمرده که بلبل دارد داغ هفتاد و دو لاله زده آتش به دلش دختری که به تنش دامنی از گل دارد دختری که همه گفتند شبیه زهراست مثل زینب به‌خداوند توکل دارد پا به پا با سر بابا همه جا آمده است بس‌که در راه طلب صبر و تحمل دارد ...

ادامه نوشته »

بانو سلام!

جایی که کوه خضر به زحمت بایستد شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد نزدیک می‌شوم به تو چیزی نمانده است قلبم از اشتیاق زیارت بایستد بانو سلام کاش زمان با همین سلام در آستانه در ساعت بایستد و گردش نگاه تو در بین زائران روی من – این فتاده به لکنت – بایستد تا فارغ از تمام جهان روح خسته‌ام ...

ادامه نوشته »

صبح صادق

خوش آن زمانه که تو، صبح صادقش بودی نگاهبان نگاه دقایقش بودی خوش آن هوا که حضور تو را تنفس کرد بدان دهان که تو تسبیح ناطقش بودی خوش آن زمین که عبور تو را به بوسه نشست تویی که رازگشای حقایقش بودی خوش آن قلم که به شاگردی تو قد خم کرد تویی که جوهره عشقِ خالقش بودی خوشا ...

ادامه نوشته »

پیغمبر تاریخ گل

در سکوت تو سخن تیغ به‌دست است حسن! ظلم را هدیه صلح تو شکست است حسن! گرچه تیغ تو خمار رگ نامردان ماند کربلا از می احساس تو مست است حسن پرچم عشق تو یک روز نیفتاد از دوش چرخش آیینه ات دست به‌دست است حسن با تو، آغوش نبی، خاطره آن ماهی که روی زانوی خورشید نشست است حسن ...

ادامه نوشته »