خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی (صفحه 3)

متن ادبی

تفسیرقنوت(پری انصاری)

ای حضرت وفاداری… آن لحظه که میان دو رود، همه ی هستی را بدرود می گفتی… آن لحظه که نماز غیرت را روی آبهایی که از بی قراری هذیان می گفتند در معرض چشم زمین و زمان بی آداب اقامه می کردی… دست های بریده ات قنوت را تفسیر می کرد و در امتداد ربّنای زلالت همه ی موجها آمین ...

ادامه نوشته »

آلبوم عاشورا(محبوبه زارع)

به مدینه وارد می شوید. نگاهت به حرم پیغمبر می افتد. کوچه های مدینه حال غریبی دارند. حس می کنی که تمامی سراها با زبان حال، نوحه سرایی می کنند و در اندوه کربلاییان اشک می ریزند. سکوت می کنی و گوش می دهی. در و دیوار شهر می نالند و نجوا می کنند: «ای مردم! در نوحه سرایی و ...

ادامه نوشته »

اربعین کمال عاشوراست

چهل روز است چشمه‌ها خون می‌جوشانند، آسمان دل‌گرفته و غمگین در سوگ حنجره‌ی خونفشان غروب، خون می‌گرید. از آن لحظه سرخ که حنجره‌ی تشنه در گودال به دشنه‌ی شقاوت سپرده شد همه‌گاه و همه‌جا رنگی از خون دارد. و چرا نه؟ خون، این محبوب‌ترین قطره، از گلوی محبوب‌ترین و عزیزترین وجود-حسین(ع)- بر خاک چکه کرده است. چهل روز است هستی ...

ادامه نوشته »

برای هیچ کس جز حسین (ع) اربعین مکرر نیست

  نه پیامبر، نه شهید شمشیر محراب، نه نُه شهید مسموم مظلوم، نه حتی مادری که حسین محصول و پرورده‌ی آغوش اوست …. راستی چرا؟ پاسخ پرسش را در رمز و راز اربعین باید جُست. اربعین، روز کمال و بلوغ عاشوراست. روز « پایان اقتدار بیداد»، شکست شوکت دروغین عبیدالله و یزید و بازگشت پیروزمندانه و عزتمندانه کاروانی است که ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام دهم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز دهم: دیگر راحت شدی بانو! خورشید بر صبح ِ صحرا می تابد و زمان عاشورایی شدن فرا رسیده است. قربانی خود را هم که آماده کرده ایی دیشب که به آنها مشق جنگ می دادی و فن شمشیرزنی و رد ضربه حریف را به آنها یاد می دادی، پشت خیمه ات ، برادرت را ندیدی که چگونه ، با ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام نهم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز نهم: دشت ، زیر سم اسب ها ، مثل طبلی تو خالی می لرزد؛ از تمام جهات ، نیزه ها و نظاره هاست که خیمه ها را هدف گرفته است، ظهر روز نهم است که صدایی در اطراف تل ، تو را به خود می آورد: کجاست خواهرزاده های من که امان نامه برایشان آورده ام؛ این صدای شوم ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام هشتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز هشتم: عطش بی تاب تان کرده است، نمی توانی دست روی دست بگذاری، باید برای گریه های علی اصغر جوابی پیدا کنی! باید برای ناله های فرزندان ، لبخندی هدیه کنی، باید برای زنان دیگر قبیله قوت قلبی باشی، اما دریغ که آخرین چکامه های مشک ها نیز خشکیده اند و لب های عطش را چاره ایی غیر از ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام هفتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز هفتم: شاید داغت از این روز شروع شده باشد؛ فرات دیگر به چشمان شما زیبا نیست، فرات ، مثل مردابی در حوالی خشکیدن ها و خشک شدن هاشده است… امروز را مرور می کنی که فرمان منع رسیدن آب به کاروان رسیده است شاید علی اصغر (ع) تلخی خبر را نمی داند که هنوز خنده بر لب دارد؛ شاید ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام ششم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز ششم صورت بچه ها را با زلالی آب مشک ها که شستشو می دهی ، قطرات آب با ولع تمام، بر شن ماسه ها می چکند و خاک تفتیدهء دشت، با استثقای تمام، آب را از تن هوا می مکد… نگاه برادر ، آرامت نمی گذارد؛ رازی نهفته در چشمان برادر ، چونان خنجری بر دلت چنگ می اندازد… ...

ادامه نوشته »

ده روز تا عاشورا(گام پنجم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز پنجم: دمدمه های صبح است که صدای شیهه اسبی ، چشم ها را متوجه خود می کند؛ سیاهی نزدیک می شود و “عامر بن ابی سلامه” خودش را به جمع سپاه برادر می رساند. عامر، گَرد از لباس هایش می تکاند و با لبخندی، چشم های مهربان امام را نوازش می دهد.عامر هم مثا ده ها نفر، در تاریکی ...

ادامه نوشته »