بــادهـا عـطـر خــوش سیــــب تـنــش را بردند ســوخـتـنـد و خــبــر ســـــوخــتــنــش رابردند نیزههـا بـر عـطـــشـــش قهقهه سر میدادند زخــــمهــا لالــــــهی بـــــاغ بـــدنــش را بردند دشـــنـــههـــا دور و بــر پــیــکـر او حلـقه زدند حـلقــهها نــقـش عـقــیـق یـمــنــش را بردند این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است کــه روی نـــیــزه بــــــوی پــیـرهـنــش را بردند تـــا کـــه مـــعـــلوم نـگردد به کدام آئین است ...
ادامه نوشته »ماه نخشب (افشین علاء)
این ماه نخشب است که در تب نشسته است یا دختـر علــی کـه بـه مـرکـب نـشسته است؟ این گـــل زبــاغ کـیـسـت کــه از عــطـر دامـنـش بر خـــاک تـفـتـه لالـــه و کـوکــب نشسته است این بحر بـیکرانـه چـه دیـدهسـت کـــایـنـچـنـیــن از مـوج خـون و خـشـم، لبـالـب نشـسـته اسـت آیـــا اسـیـــر می بــری ای شــام تــیــره بــخـت؟ این سورهی نساست که درشب ...
ادامه نوشته »بغض غریبستانی (نیلوفر صفایی)
شعله دارد از عطش این سینهی توفانیام گـریـه دارد داغ گــل را دیــده ی بـــارانـی ام ناله می جوشـد زجــان عـاشق در آتـشــم می گدازد جسم و جانم راغم پنـهانــی ام برده صـبــر از دل ،غـم آلاله هــای نـیـنـــوا خورده داغ مــاتم خـورشید ، بر پیشانی ام ایــن دل و دلـواپـسـی هـای مــــدام کــربـلا ایـن مـن و ایـن ناله و ...
ادامه نوشته »در رگ زمان (زهرا محمدی)
بانو! شما خودِ خودِ صبریـــد بی گمــان از نسل پاک آیینه هـا، اهـــل آسمــــان مثل نسیم صبح، لطــیف و گــره گشــا مثل نگاه چشــمه ، زلالــید و مهربــــان در آن غروبِ سخت، کسی جز شما نبود همـــــدرد دردهــــای اســیران کـــــاروان با خطبه های ســرخ و بلیـغ و شگـفتـتان جوشــید خون ســـرخ زمین در رگ زمــان اشــک نهـــــان و جـــاریتان جـــار ...
ادامه نوشته »واژهی شگفت (فرزانه شاهسواری)
شــگــفــت واژهی دیـــوان کــربــلا بـانـو! شــکــوه شــعــر مــن زار مــبـتــلا بــانـو نـــگـــاه ســادهی لــبــریــز ازتـــرنـمتــان نـمـانــده از دل نـوغـنـچــههـا جدا، بـانـو دلی درخت، سری سربلـند،نـامـی سبـز بــلـور روشـنـی وشـفـافـی ازصـفـا بـانـو کویر حـیله ونـامــردی اســت کــاخ یـزیـد ومرد می طلـبد دشــنــهی شـمــا بـانـو ســخـن نـبــود،خـطـابـه نـبـود،شعـرنبود که میگسست ز هم تار و پــود را بـانـو همیشه حسرت یک وهم خام ...
ادامه نوشته »استعاره (افسون امینی)
غوغا نشست، شب پر از اشک و ستاره بود چشمان دشت، خیره به ماهی که پاره بود تنهـاتـر از ســـکـوت، تــب آلـــوده مـضـطــرب چشمی به خون نشسته در آن سوگواره بود چشمی زلال و پــاک، رهـا، شعله میکشید چشمی کهجنسش آتشوخشم وشراره بود صـحــرا ز شـرم در دهـن شــب فـــرو تـپـیــد بـــغـض فـــــرات، مـنـتـظـــر یــک اشـــاره بود دریــــــایی از جســــارت ...
ادامه نوشته »لحظهی باران (نعیمه دوستدار)
دیـــــگــــر غـــروب، قـصه به پایان رسیدهبود آرامش نــــخــــســت به طـــوفان رسیدهبود «خــــون مـــیگــــذشت از سر ایوان کربلا» گرداب تا میانهی مــــیـــــدان رســـــیده بود آن امــــتــــــحان تلخ که خورشید میگرفت از لحظههای سخت به آسان رســـــیدهبود بر زخمهای پـــــیـــــکر خـــــــورشید تاختند میراث آخـــــریـــــن به ســــواران رسیدهبود از حاشیه به متن رســــیـــــدنـــــــد نیزهها نوبت به مـــــویهای پـــریشان رسیده بود آخر سکوت کهنهی ...
ادامه نوشته »با واژه که نمی شود…(عباس احمدی)
می سوخت خاک و آب فقط استعاره بود در آسمان مشک که غرق ستاره بود اشکی نمانده بود که نذرعطش کند ورنه فرات منتظر یک اشاره بود تاکشتی نجات به چشمش قدم نهد (با اینکه بادبان لبش پاره پاره بود) دربخل کوفه گندم ری سبز کرده بود نسلی که مرده بود ،فقط سنگواره بود گوشی برای ناله ی طفلان نداشتند ...
ادامه نوشته »اجابت(محمدعلی عجمی)
نـــیزه را – سرور من!- بـــــســـــتر راحت کـردی شــــام را غـــلـغـــله ی صـــبـــح قیامت کـــردی بــــه لــــب تــــشنه ات آن روز اشارت می کـرد خاتـــــمــــی را که در انگشــــت شهادت کردی عقل می خواست بمانی به حـــرم، اما عـشق گـــــفــــت: بر نــــــیزه بزن بوسه، اجـابت کردی بانــــــگ لـــبـــیک کــــه حـجاج به لب مـی آرند آیه هــایی است که بر نیزه ...
ادامه نوشته »