خانه / خانم عماد (صفحه 17)

خانم عماد

آفتاب در حصار

چند سالی می شد که متوکل کشته شده بود و خلافتش دست به دست بین پسرانش گشته بود. حالا نوبت معتمد شده بود تا ثابت کند فرزند خلف پدر است؛ امام هادی را در چهل سالگی مسموم کرد… . امام آماده ی لبیک شده است. جمعی از شیعیان مخلص و اصحاب خاص آمده اند. خود امام فرستاده بود دنبال آن ...

ادامه نوشته »

آفتاب دانش(بهزاد دانشگر)

پدرش علی بود، پسر حسین و مادرش فاطمه، دختر حسن. نسبش از هر دو طرف به علی می رسید و فاطمه دختر پیامبر. اولین فرزندی بود که هم از نسل حسین بود و هم از نسل حسن. *** زن نشسته بود کنار دیوار. صدای قرچ قرچ و لرزیدن دیوار را همه شنیدند. داشت خراب می شد روی سر زن. ام ...

ادامه نوشته »

در مدح حضرت زهرا(س)(محمدجواد غفورزاده)

مرضیه ای که سوره انسان مدیح اوست  انسیه ای به جلوه حورا رسیده است هر کس رسیده است به هر رتبه و مقام  از پرتو ولایت زهرا رسیده است یعنی که آدم صفی الله از این طریق  کم کم به عِلم «عَلّم الاسما» رسیده است باور نمی کنید، بپرسید از کلیم  اشراق او به سینه سَـینا رسیده است از چشمه ...

ادامه نوشته »

برگشته بود اسب، ولی بی‌سوار بود!(بیابانکی)

شن بود و باد، قافله بود و غبار بود آن سوی دشت، حادثه، چشم‌انتظار بود فرصت نداشت جامه نیلی به تن کند خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود گویی به پیشواز نزول فرشته‌ها صحرا پر از ستاره دنباله‌دار بود می‌سوخت در کویر، عطشناک و روزه‌دار نخلی که از رسول خدا، یادگار بود نخلی که از میان هزاران هزار فصل شیواترین ...

ادامه نوشته »

غربت آفتاب(وحید امیری)

او غربت آفتاب را حس می کرد در حادثه التهاب را حس می کرد بی تابی کودکانش آتش می زد وقتی خنکای آب را حس می کرد وحید امیری

ادامه نوشته »

همچنان خار بر دو چشمش هست، همچنان تیغ در گلو دارد..(احمدی)

ماه می‌آید از خم کوچه، چهره‌ای دائم الوضو دارد پینه بر دست‌هاش و نعلینش اثر وصله و رفو دارد مرد تنهاست، مرد غمگین است، کمرش از فراق خم شده است ساغر شادیش اگر خالی است، باده غم سبوسبو دارد ضربان صدای او جاری ست: با یتیمی به خنده مشغول است سر تقسیم سهم بیت المال با صحابه بگو مگو دارد ...

ادامه نوشته »

خود را برسانید که داغ است خبرها(حسن بیاتانی)

از مکه خبر آمده داغ است خبرها باید برسانند پدرها به پسرها از مکه خبر آمده از رکن یمانی نزدیک اذان ناله بلند است سحرها داغ است خبرها نکند باد مخالف در شهر بپیچد بزند شعله به درها نزدیک سحر قافله ای رد شد از اینجا ماندیم دوباره من و اما و اگرها باید بروم زود خودم را برسانم حتی ...

ادامه نوشته »

نامه ای به حضرت زهرا(س)(ایوب پرندآور)

این را به هوای کربلا پُست کنم یا اینکه به مشهدالرّضا پُست کنم؟ یک نامه نوشته ام برایت بی بی! این را به نشانی کجا پست کنم؟ بسم الله الرّحمن الرّحیم بی بی! سلام، شب شده و کرده ام هوات گفتم یکی دو خط بنویسم که از صفات، کم کم زلال تر شوم و مثل آینه روحم جلا بگیرد و ...

ادامه نوشته »

قرآن کریم…(برقعی)

دارد دل و دین می‌برد از شهر شمیمی افتاده نخ چادر او دست نسیمی تسبیح دلم پاره شد آن دم که شنیدم با دست خودش داده اناری به یتیمی حتی اثر وضعی تسبیح و دعا را بخشیده به همسایه، چه قرآن کریمی در خانه‌ی زهرا همه معراج نشینند آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی ای کاش در ...

ادامه نوشته »