خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی / آن شب(علی صفایی حائری)

آن شب(علی صفایی حائری)

از دل هر سنگ سخت‌جان، خون عبیط، به راه افتاد.

وقتی که خورشید آسمان، از روی نعش‌های مقدس عبور کرد،
ناچار دامن زردش به خون نشست.

آن روز عصر،
پرده‌ی آبی آسمان، با خون دامن خورشید، سرخ شد.
وافق، این مرد پایدار،
با رخت سرخ، در خیمه ی سیاه شب افتاد.

آن شب وقتی نسیم مرگ، از نینوا گذشت،از نعش‌های به تاول نشسته، در زیر آفتاب، هنوز، خون می‌چکید.
و پروانه های عطر، از روی دست‌های نسیم، می‌گریـختـنـد.
آن شب وقتی که ماه، از وسط آسمان گذشت، لرزید. لرزید و در کنار افق افتاد.
و افق این مرد پایدار، با یک نگاه به دست آورد، پشت زمین، در زیر بار امانت شکسته است.

علی صفایی حائری/ منبع: کتاب عاشورا

telegram

همچنین ببینید

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.