خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی / حضور(محمدرضا سنگری)

حضور(محمدرضا سنگری)

در دور دست صحرا، ستونی از غبار به آسمان قد کشیده است. تو در غبار به جست و جوی آیینه‌های کوچکت سر می‌کشی.
گوش کن شیهه‌ی اسبی بر دشت می‌رسد. شاید مسافران کوچک تو باشند؟ چهار سیاهی پیدا می‌شوند عبدالله جعفر است و یحیی و دو نوجوان همراه.

چه خبر خوش و شیرینی! اشک از چشمان می‌گیری. به شوق پیش می‌شتابی. عون و محمد پیاده می‌شوند. دست امام را می بوسند. آغوش می‌گشایی. با این دو گل همه‌ی بهاران در جانت می‌شکفند.
– خوش آمدید عزیزانم دیگر شرمسار تهی دستی‌ام نیستم. با شما همه‌ی آسمان سهم من است و همه‌ی زمین بهشتی که شما به مادر بخشیده‌اید.
گوش کن زینب! عبدالله بن جعفر و یحیی به استغاثه و لابه و اشک، تمنای بازگشت امام را دارند. امان نامه آورده‌اند و برادرت حسین می‌گوید: عبدالله جعفر رسول خدا را در خواب دیدم که مرا به کاری بزرگ فرمان داد و من هیچ گاه فرمان جدم را سرپیچی نخواهم کرد.
تو رؤیا و فرمان را می‌دانی.
عبدالله می‌گرید. تو را وداع می‌گوید. عون و محمد را در آغوش می‌گیرد و در هق هق و تلاطم شانه‌ها می‌گوید: عزیزانم، شما هم‌سفر امام و دایی خویش هستید. همه گاه و همه جا.
عبدالله می‌رود، با تماشای محمد و عون شادی بر می‌گردد. دو نوجوان تو دوشادوش اکبر و قاسم، چند گام عقب‌تر ازحسین تو، بر اسب نشسته‌اند. چشم از آسمان می‌گیری، تبسم می‌زنی، هفت آسمان تبسم می‌زنند و هر چه فرشته می‌سرایند” خجسته باد زینب، مبارک باد دختر علی، خواهر حسین… مبارک باد حضور ستاره‌هایت در آسمان حسین، مبارک باد.”

دکتر محمدرضا سنگری/ منبع: سهم زینب

telegram

همچنین ببینید

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.