خانه / انجمن ادبي روز دهم / ششمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی روز دهم

ششمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی روز دهم

ششمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی روز دهمReviewed by Admin on Jul 24Rating:

صبح جمعه، سی و یکم تیرماه، ششمین جلسه ی انجمن ادبی آیینی "روز دهم" با حضور جمعی از اعضاء انجمن در موسسه فرهنگی هنری عاشورا برگزار شد.

در این نشست که به صورت کارگاهی برگزار شد علاوه بر نقد اشعار توسط استاد عبادی، استاد خادم رسول و سرکار خانم خلفی، جناب آقای عبادی به تشریح و توضیح چند صنعت شعری، نکته ی آموزشی و نیز قرائت شعر جدیدی از آقای قنبرعلی تابش پرداختند.

 

 

اشعار نقد شده در ششمین جلسه ی انجمن:

 

آرام، آرام، آرام، می آید از سمت دریا
در دست هایش عطش، خون، در چشم هایش تمنا
من تشنه ام، تشنه ی حق، بردار از من نظر را
دیدار ما حوض کوثر، با جامی از عشق، بابا
تصویر دوم، شهادت، هر سوی خون، نیزه، طوفان
پیچیده در عرش بانگی، شد کشته فرزند لیلا
عمه، پدر، داغ، اکبر، تکبیر، تهلیل، میدان
افتان و خیزان رسیده، بر باغ آئینه مولا
اوج کنایه غروب است، تشبیه آخر به آتش
سوزانده این شعله هر سو، باغ شکیبای طاها

شاعر: عصمت تمجیدی راد

 

دشت خیال

تاریک تر از ابر باران زمستان
باریک تر از کوچه های بغض طوفان
غرق خیالی مثل خوابی قندگونه
در تنگنای حسرتی چون آه سوزان
می گفت آهنگی مرا حسی قدیمی
می ساختم با عشق تصنیفی خروشان
اواز آواز آن چنان پرواز کردم
تا دست های دور خورشیدی درخشان
می رفت چشمم هم چنان نیلوفرانه…
افسوس کاش این لحظه ها می بود چون آن
اری قدم محبوس راهی سخت مبهم
در امتداد فصل زرد برگ ریزان
بستر برای خواب شیرین نرم و راحت
اما اگر پرواز می خواهی چو زندان
جای کبوتر صحن سرخ انتظار است
هر جای دیگر ننگمان باد ای مسلمان

شاعر: محمد راسخ نیا

 

خواب چشمان تو دیدم ، بسترم آتش گرفت
در هوایت پر گشودم، تا پرم آتش گرفت
من به یاد اسم تو با دردها خو کرده ام
نام تو بر لب نشست و حنجرم آتش گرفت
تا طواف عشق بر شمع نگاهت کرده ام
بال من تنها که نه، خاکسترم آتش گرفت
من غلام همت عشقم، طریقم عاشقی است
آن که را عاشق تو کردی لاجرم آتش گرفت
شد عصایم عقل و منطق تا که پیدایت کنم
عقل مجنون تو گشت و باورم آتش گرفت
خواستم حُسن خطاب این غزل باشی، ولی
یادت افتادم، قلم با دفترم آتش گرفت

شاعر: عباس جنتی

 

ترکیب بند ولادت حضرت اباالفضل العباس(ع)

رسیدی از پس پرچینِ قلب دوران ها
چکیدی از نفسِ ابر، مثل باران ها
رسیدی از دلِ دریای عشق و آوردی
نشانه های ادب را برای انسان ها
نسیمی از نَفَست را ستاره تا حس کرد
سریع رفت سویِ جرگه ی درخشان ها
شب از نگاه زلال شما سحر شده است
خودت شروع نمودی تمام پایان ها
برای توست رکوع و سجود نرگس ها
نشسته اند به پایت در اوج عرفان ها

نَفَس کشیدی و عالم پُر از مسیحا شد
نگاه کردی و هر یوسفی زلیخا شد

قمر شدی که بگویی برای خورشیدی
برای قلب حسین بن عشق تابیدی
ندیده چشم فلک باوفاتر از دستت
خودت بگو که برادرتر از خودت دیدی؟
مسافری که تو را داشت با یقین رفته
دلیلِ روشنیِ جاده های تردیدی
تو ماه بودی و همکار ابرها بودی
بر این کویرِ بدون بهار باریدی
تو مست جام حسینی و مست جانانی
شراب عشق خود از دست دوست نوشیدی

ابوالفضائلی و هم اَبَاالاَدب شده ای
خوشا به حال تو که حیدری نسب شده ای

هلال ماه بُوَد آن کمان ابرویت
تمام میکده ها مست عطر گیسویت
چو دید روز، که در شب رخ تو جلوه کند
فروخت دار و ندارش به دیدن رویت
نگاه می کنی و مُرده زنده می سازی
تمام عیسویان محو چشم جادویت
امید من همه این است با شما باشم
دو عالمی بفروشم  به تاری از مویت
هوای تیغ تو می کُشت دشمنانت را
بنازم آن دَم شمشیر و صید بازویت

تو منحصر به خودت بوده ای، تو الماسی
میان هاشمیان هم فقط تو عبّاسی

تمام آیینه ها غرق در تماشایت
بحق که در عظمت رفته ای به بابایت
میان طاق دو ابروت جای بوسه ی کیست
که جبرئیل شده محو چشم شهلایت
برای عرض ارادت به ساحتت دیدند
که عرش بوسه زده بر تمام اعضایت
دفاع می کنی از رهبر و ولّی زمان
همان زمان که شود مادری سراپایت
فدای زلزله ی إن قَطَعتُمُویِ شما
تمام دشت سراسیمه از رجزهایت

به وقت رزم چو شیران بدون واهمه ای
بحق که تو پسر حیدریّ و فاطمه ای

میان قافله هر کس غم تو را دارد
برای روضه ی تو خیمه ای به پا دارد
هر آن قَدَر که ستایش کنم تو را آقا
به جان حضرت زهرا هنوز جا دارد
قلم تحمل وصفت نداشت می دانم
توان مدح شما را فقط خدا دارد
میان فصل زمستان چشم هایم، دل
(اسیر) اشک شده، حرف با شما دارد
دوباره طاقتم از دست می رود، آری
دلم هوای سفر تا به کربلا دارد

هوای روضه ی مشک و علم، هوای خودت
رسیده نوبت روضه فقط برای خودت

علم به دست دلیرانه مشک را برداشت
((عجیب حال و هوای نبرد در سر داشت))
دوباره اشک قدم زد میان رخسارش
همین که نیم نگاهی به حال اصغر داشت
رسید تشنه و سیراب کرد دریا را
دو دست پر کَرَمش را هنوز باور داشت
رسید لحظه ی افتادنش به روی زمین
از این طرف یَمِ خون، آن طرف برادر داشت
به سوی علقمه می آمد و نفس می زد
رسید بر بدنی که عمود بر سر داشت

میان خیمه ی عشاق نوحه خوانی شد
به جای آب رسانی، عمو رسانی شد

شاعر: حمید رمی(اسیر)

telegram

همچنین ببینید

بیست و یکمین جلسه ی انجمن ادبی برگزارشد.

بیست و یکمین جلسه ی انجمن ادبی برگزارشد.Reviewed by Admin on Jul 21Rating: روز جمعه ...