خانه / ادبیات / برای علی اصغر..

برای علی اصغر..

تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد

هیچ کس حدس نمی‌زد که چنین سر برسد

پدرش چیز زیادی که نمی‌خواست، فرات

یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟

با دو انگشت هم این حنجره می‌شد پاره

چه نیازی به سه شعبه که تا پر برسد

خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت

حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد؟

خون حیدر به رگش، در تب و تاب است ولی

بگذارید به سن علی اکبر برسد

دفن شد تا بدنش نعل نبیند اما

دست یک نیزه بر آن حلق مطهر برسد

شعله‌ور می‌شود این داغ دوباره وقتی

شیر در سینه‌ی بی‌کودک مادر برسد

زیر خورشید نشسته، به خودش می‌گوید

تیر نگذاشت که آن جمله به آخر برسد

علی‌رضا لک

 

telegram

همچنین ببینید

لیلاتر از همیشه…

بر نیزه تکیه دادی تنهاتر از همیشه با چهره ی خماری زیباتر از همیشه بذر ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.