امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن مرد بیمار جزامی که تمام شب را به انتظار تیمارنشسته است؛
امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن کودک یتیم که شب را پشت در به صبح رسانده است؛
کسی سراغ تو را نمیگیرد جز آن بیوهزن که دوباره یتیمانش بیپدر شدند؛
هیچکس سراغ تو را نمیگیرد جز آن چاه که درد دل با تو میگفت؛
کسی سراغ تو را نمیگیرد جز زینب و امکلثوم که درد بیپدری بر دوششان سنگینی میکند و جز حسن و حسین که امید و آرزویشان تو بودی؛
امشب کسی سراغ تو را نمیگیرد جز پیامبر و فاطمه که منتظر زیارت تواند و جز خدا که محبوب توست؛ کسیسراغ تو را نمیگیرد جز آن شمشیر زهرآگین که بر فرقت نشست و جز آن نامرد، مرد که پیشانیات شکافت و دیگر هیچ کس سراغ تو را نمیگیرد؛
سراغ مردمان را چه کسی میگیرد؟!
ولی تو سراغ همه را میگیری. تو با همهای، با آن کودک یتیم و آن بیوهزن تنها، با آن بیمار کنج خرابه، تو التیام درد چاهی و استجابت دعای آه، تو همیشه سراغ انسانیت را میگیری و احوال بشریت را میپرسی، تو هنوز هم به فکر شیعهای، هر چند هیچکس سراغ تو را نمیگیرد؛
ای مظلوم تاریخ، “علی”.
از آن شب غریب، که بر دوش تنها چند تن، در سیاهی شب از کوفه تا سرزمین غری، نجف، تشییع شدی، همه ی هستی سوگوار و داغدار و سیه پوش تو شدند.
از آن شب خنده بر لبان کودکان یتیم خشکید. بیماران لاعلاج کنج خرابه ها و خانه ها نه تنها در کوفه، بلکه در تمام دنیا نا امید شدند. آن شب رفتی و پاسخ انبوهی از پرسش های سخت را با خودت به زیر خاک بردی. آن شب رفتی و عدالت با تو تشییع شد مروّت و شجاعت و نرمش و ملاطفت و همه خوبی هایی که تو نقطه اوجشان بودی با تو در تابوت تشییع شدند. چه شب سختی بر عالم گذشت آن شب وقتی همه خوبی ها را با هم تشییع کردند و به خاک سپردند. چه شب سختی بود شب تشییع پیکر تو یا علی.
مولای مظلوم عالم!
به فرزندت، امام مجتبی، فرمودی تا شبانه و غریبانه تو را در این مکان بلند، در این مکان بلند مرتبه، در این قطعه از زمین، که زمین نیست، آسمان بلند خداوند است که به زمین بخشیده شده به خاک بسپارد.
مولای مظلوم، گفتی چهار قبر حفر کنید و آنگاه مرا در این نقطه، در این مکان، در کنار پدرم، نوح نبی الله و همجوار نبی خدا، آدم، دفن کنید.
سفارش کردی تا مزارت پوشیده بماند. گفتی خوارج اگر در یابند که مزار تو کجاست جسمت را از قبر بیرون خواهند کشید و تو را قطعه قطعه خواهند کرد. آی خدایا علی چقدر باید مظلوم باشد که پس از مرگ نیز جسمش در امان نباشد؟
و این راز شگفت ناپیدا بودن مزار تو در بیش از صد سال پس از تو بود مولای مظلوم عالم علی.
چه شب غریبی بود آن شب، پیغمبر را در خوابی شگفت دیدی که قرار است به سوی او سفر کنی. خوشحال بودی که به همین زودی همسر عزیزت زهرا را ملاقات خواهی کرد. مدام به آسمان می نگریستی و با خدای خویش نجوا می نمودی و می گفتی وعده ی دیدار نزدیک است.
از دستگیره در خودت را به زور رد کردی نمی خواست بگذارد بروی. مرغکان نوحه خوان دست از سرت بر نمی داشتند و دور و برت حلقه زده بودند و به زبان خودشان التماست می کردند که مولا جان به مسجد نرو.
ام کلثوم هم نگران شده بود و از تو می خواست که به مسجد نروی ولی تو که به مرگ مشتاق تراز طفل به سینه مادر بودی شتاب گرفتی تا خود را به مسجد، به نقطه پرتاب به آسمان برسانی و بر هر چه مظلومیت بود خاتمه دهی و لحظاتی بعد صدایت در آسمان پیچید که«فزت و ربّ الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم. «اللّهُمَ بارَک لی فِی الموت»، خدایا مرگ را بر علی مبارک گردان و صدای جبریل در آسمان پیچید که « وَاللهِ لَقَد تَهَدَّمتْ اَرْکانُ الْهُدی. قَدْ قُتِلَ عَلّی الْمُرتَضی»؛ به خدا سوگند که پایه های مستحکم هدایت را بر شکستند چون علی را سر شکستند.
عبدالکریم خاضعینیا
موسسه فرهنگی هنری فرهنگ عاشورا- دزفول