ماه شب چهاردهم

ماه شب چهاردهم

«ابراهیم بن محمد» شبانه و هراسان از «نیشابور» گریخت. او سوار بر اسب در بیابانها تاخت تا به شهر سامراء رسید.

«عَمرو بنِ عُرف»، حاکم نیشابور، میخواست او را به جرم دوستی با اهل بیت (ع) اعدام کند.او این خبر را که شنید از خانواده و بستگانش خدا حافظی کرد و از شهر گریخت.

هنگامی که به سامراء رسید، به خانه ی امام حسن عسگری(ع) رفت و همه خستگی سفر را با بوسه هایی بر صورت و دستان امام به فراموشی سپرد.

کودکی در خانه ی امام بود که صورتش همچون ماه شب چهاردهم می درخشید. او در کنار امام نشسته بود.ابراهیم محو چشمان کودک شد.کودک فرمود:« ابراهیم! فرار نکن. خداوند شرّ آن حاکم را از سرت دفع می کند.»

ابراهیم حیرت زده شد. او که چیزی به کودک نگفته بود. ابراهیم رو به امام کرد و گفت:«این کودک کیست که از درونم آگاه است؟»

  • او پسرم و جانشین من است.

کودک، مهدی(ع) بود. همانطور که خبر داده بود: خداوند، ابراهیم را از شرّ عمرو بن عوف حفظ کرد. معتمد، خلیفه عباسی، برادرش را به نیشابور فرستادتا عمرو بن عوف را از بین ببرد.

نویسنده: ناصر نادری

telegram

همچنین ببینید

معما

معما علی بن حسین در حیاط بازی می کرد و یاد روز های دور در ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.