خانه / شعر های عاشورایی / متن ادبی / ده روز تا عاشورا(گام هفتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

ده روز تا عاشورا(گام هفتم) (ابراهیم قبله آرباطان)

روز هفتم:

شاید داغت از این روز شروع شده باشد؛

فرات دیگر به چشمان شما زیبا نیست،

فرات ، مثل مردابی در حوالی خشکیدن ها و خشک شدن هاشده است…

امروز را مرور می کنی که فرمان منع رسیدن آب به کاروان رسیده است

شاید علی اصغر (ع) تلخی خبر را نمی داند که هنوز خنده بر لب دارد؛

شاید بچه ها ، معنی بی آبی را ، لبانشان زمزمه نکرده است که در دنیای کودکی هایشان شادمان می دوند و می خندند ؛

از امروز فریاد العطشِ کودکانِ کاروان را چگونه دوام خواهی آورد؟…

صدای ضجه هایِ مادران را…

و صدای هروله ء شیاطین کوفی و شامی را…

دلتنگی هایت را می فهمم بانو!

دلشوره هایت را

و غمی بزرگ که در چشمانت جاریست را…

می فهمم که چرا دایم خیمه ها را دور می زنی و آرام نداری!…

ابراهیم قبله آرباطان

telegram

همچنین ببینید

داستان غدیر به روایت دکتر سنگری

داستان غدیر آفتاب درآبگیر اگر آن روز-هجدهم ذی الحجه سال دهم هجرت- بودیم، چه می‌‌دیدیم؟ ...