خانه / ویژه روز دزفول (چهارم خرداد) / منظومه شهر من/محمدرضا سنگری (بخش آخر) (به مناسبت روز دزفول)

منظومه شهر من/محمدرضا سنگری (بخش آخر) (به مناسبت روز دزفول)

 (بخش آخر)

روایت می کند تاریخ

روزی روزگاری

رود، رود روشن و شیرین کوپراتس۱۱

شاهد آهنگ گرم و دلکش کشتی سواران بود

که همراه سماع موج،

–  موج های ناز خیز و سرد و طنازان-

سمت اولئوس- کارون-

سفر آغاز می کردند

و بر شط

پرنیان نرم نغمه باز می کردند

روایت می کند دز رود

که می راندند ملاحان

– در شبان تار-

و می خواندند شعر رودبند۱۲عارف بیدار:

منم آن بحر با معنی که موج پر گُهر دارم

منم آن تاج روحانی که از معنی خبر دارم

نی ام از عالم صورت که با صورت درآویزم

به مُلک عالم معنی مُقام معتبر دارم

در این زندان جسمانی دل و جانم فرو ناید

نه آخر طالب خاکم که حرص سیم و زر دارم

که من از عالم جانم درین پستی کجا مانم

به بال همت معنی ز نُه ایوان گذر دارم

منم شهباز سلطانی به وقت صید دُرّ معنی

بسی قطع منازل ها، برون از بال و پر دارم

طلسم جسم بشکستم، به کوی دوست بنشستم

تو این معنی که می بینی من از جای دگر دارم

چنان مستغرق عشقم به غیرم نیست سودایی

ره وحدت گزین کردم که در سر شور و شر دارم

علی بردار دل از جان، اگرمشتاق دیداری

زجان باید گذر کردن، چو بر جانان نظر دارم۱۳

روایت می کند ساحل

که روزی «کاشف»۱۴ شاعر

شاعر شوریده ی و اصل

سپرده پای روی ماسه های نرم

با موسیقی آب روان می خواند

-در توصیف شهر خویش-

نسیم آباد او دارد هوای روضه ی جنت

غنیمت دان بیا اینجا که خوش جایی است دل ها را

صفای آب شیرینش زند صد طعنه بر کوثر

عیان از وی توان دیدن ید بیضای موسی را

لب شیرین دلداری که می بینم زخوبانش

شکر داده است پنداری سمرقند و بخارا را

قدش چون سرو و موزونی به حدّ اعتدال آمد

به غیر از او به رعنایی ندیدم هیچ بالا را۱۵

روایت می کند تاریخ

که این شهر است عبرتگاه

برای مردم آگاه

که این شهر است آموزه

نمایشگاه، تمام وسعتش موزه

روایت هست

روزی مانی نقاش

به امر موبد کرتیر

پس از مثله شدن

-پوشش انباشته از کاه-

سر دروازه ی این شهر می لرزید

و فردوسی به تلخی گفت:

بیاویختند از در شارسان

دگر پیش دیوار بیمارسان۱۶

شگفتا شهر

شهر عبرت و حیرت

شهر غیرت و حسرت

شهر دار

شهر داد

شهر رقص مانیِ بر دار

دست باد!

*

حکایت می کند سدر کهنسالی

که چندین قرن بوده همنشین خاک«بن جعفر»۱۷

روزی شهر

میزبان موکب سبز رضا بوده است

سحرگاهی شنیدم خار عوگولی۱۸ به من می گفت

که بر نعلین مولا چشم و سر سوده است

روایت می کند مهتاب

در شب ها

ستاره در ستاره اشک پاک حضرت حزقیل۱۹

بر دامان من

آهسته آسوده است

حکایت کرد روزی سنگ

-سنگی صیقلی بر ساحل دز رود-

که با چشمان خود دیدم

سهور سلمی ملعون۲۰

دو فرزندان علی را

سر برید اینجا

و آب رود شد گلگون

و شهر آن روز

شیون زار بود و مضطر و محزون

شگفتا شهر

این شهر شهید آباد

این شهرِ از علی آباد!

حکایت می کند محراب

از مردان اشک و سجده و زمزم

پارسا مردان شب با آسمان محرم

قطب الدین انصاری۲۱

شاه ابوالقاسم۲۲

-عارف همسایه یعقوب صفاری-

شیخ اسماعیل قصری۲۳

شاه رکن الدین۲۴

میرسید۲۵، سید عبدالله۲۶

عارف کامل

ملّا علی قاری۲۷

جولای دزفولی۲۸

شاکر شاعر۲۹

قاضی جمعه۳۰

دانش و مخبر

سلسله در سلسله مردان آزاده

آشنایان عزیز صبح و سّجاده

راد مردانی که شب، ماه و ستاره گوش بر نجوایشان داده

حکایت می کند محراب

چه ها دیده است از این آسمان پویان ربّانی

سبک پرواز مردانی

که در عطر نفس هاشان

نسیم جنت الفروس جاری بود

-جاری هست-

سبک روحان بیداری

که شب در همهمه ی بال ملائک

در و دیوار و سجّاده با آن ها گرفته دم

شب آه و شب شبنم

شب با خویش نامحرم

شبِ از اولبالب

ذکر یارب یارب و یارب

شگفتا شهر

چه ها دیده

ولی افسوس نادیده!

شگفتاشهر

این شهری که از محبوب دارد کام

و در هفت آسمان مشهورتر از خاک

دریغ و درد

مانده در زمین گمنام!

شهر

شهر ذوق و زیبایی است

هنر در نقش های آجرش پیداست

هر آجر نماد ذوق، غزل نقشی زده بر خاک

گواه و ترجمان اشک ها، لبخندها و آرزوی مردمانی پاک

هر آجر

گره چین یافته از انعکاس خنده ی افلاک

دریغا

دز گذار روزگاران؛ هفت هزارش سال جادوی گره چینی۳۱

نقش ها کم رنگ

و در آوار غمبار و غریو هشت سالِ جنگ

آن همه نقش شگفت و رازناک و بی بدیل شهر

رفته شد بر باد

رفته شد از یاد

آه شهر من

چه ها دیدی

چه ها خوردی

چه باری را به دوش زخمی ات بردی

آه شهر من!

عجب شهری است شهر من

اگر یعقوب می خواهی

-شوق یعقوبی-

اگر ایوب می خواهی

-صبر ایوبی-

اگر خوبی

تفرجگاه سبز انبیا این جاست

خدا این جاست

اگر روزی سر دیدار«خود» داری

خود از خود رها، این جاست

حسین اینجاست

تمام کربلا اینجاست

عشق بی ریا اینجاست

*

شهر، شهر مست عاشوراست

هستی اش

از هست عاشوراست

مردمانش آشنایان حسین و عزّت مظلوم

آشنای خیمه های تشنه ی معصوم

روز تاسوعا، روز عاشورا

دسته های سوگوارش با علم های رشید خویش

پاس می دارند

داغ دیرین دو بازوی قلم گشته

پاس می دارند

یاد یارانی که خون هاشان

اعتبار و آبروی شعر ناب محتشم گشته

مشگ بر دوشان شهر من

روز عاشورا

پاس می دارند

حرمت معصوم حلقومی که از تیر سه شعبه شیر نوشیده

شهر، شهر عاشق و پابست عاشوراست

مست عاشوراست

شهر ما را هر چه بود و هست

عاشوراست

*

شهر

شهر نیشکر

شیرین ترین شهر است

شهر شهد و شکّر و شرجی

حکایت می کند

باد سحرگاهی

که بوی فاش۳۲ چه ها کرده است با بلبل

چه ها کرده است با گنجشک های شوخ بازیگوش

با زنبورهای نیش ها پر نوش

حکایت می کند باد سحرگاهی

که بوی فاش

کرده خاک را مدهوش

و جان سنگ های سخت را

در جوش

*

حکایت می کند خورشید

در پاییز شمس آباد۳۳

بر شاخ

چراغ روشن نارنج

می لرزد به دست باد

و هر سو چلچلراغ پرتقال از شاخه آویزان

و تا فرجام سرمای زمستان

میوه ها در باغ ها مهمان

تو گویی چو درخت طور

شعله های اعجاز، می نوازد چشم را از دور

*

درختان، دختران عالم پاک اند

که چندی میهمان عالم خاک اند

و با این باور معصوم

به گیسوی درختان، مردمان شهر

دخیل سبز می بندند

و می گویند

شکست شاخه های سبز

شکست بال میکائیل و جبرئیل است

و این رمز بقای شهر دزفیل۳۴ است

شهر، شهر عشق ورزی با درختان است

شهر احترام آب

شهر عاشقان خرّم ساداب

شهر تکریم گل و سبزه

شهر حتی

احترام و خار بیایان است

*

روزگاری ساحل دز رود

کت به کت معراج آواز خوش کتراک مردان خدا بوده است۳۵

پرده در پرده صدای نازنین عشق می بارید

صدای شوکران نوشان شیدایی

صدای خرقه پوشان اهورایی

پری وش روح های پاک دریایی

نغمه خوانانی که شطّ شروه ی خود را

به گوش رود می دادند

و درس موسیقی

بر حضرت داوود می دادند

*

روزگاری پیری از جنس خیال و سایه و مهتاب

در کنار آب

شب، همراه اشک و آه

صدایش را رها می کرد

حزین می خواند:

الهی چشم را پر آب گردان

دلم از عشق خود بی تاب گردان

وجودم صاف کن چون آب دز رود

ز آب مهر خود سیراب گردان

*

شهر، شهر شیخ انصاری است

آن چکاد بی بدیل اجتهاد و علم

که چون کوثر به باغ حوزه ها جاری است

شهر رخشان مکاسب ها، رسائل ها۳۶

شهر کامل ها

*

شهر، روزی مرکز طبّ جهان بوده است

امپراتور پزشکی در جهان باستان

-شهر جُندی شاپُر مشهور-

شهرِ از طبِّ حکیمان، شهره و معمور

شهر طبّ و حکمت و اشراق

شهر مهر و خوبی و اخلاق

روزگاری، کاروان در کاروان

از سرزمین های غریب و دور

تشنگان و عاشقان دانش و فرهنگ

فرسنگ در فرسنگ

می نوردیدند راه هول خیز و مرگ آمیز بیابان را

تا که اسرار پزشکی را

بیاموزند

و اینک

می توان امید بست آیا

که دیگر بار

جندی شاپُر دیگر

از این خاک طبیب آور

سربرافرازد؟

*

شهر، شهر عاشقان بیدل و شیداست

شهر داغ مهربانی هاست

هیچ می دانی

که روزی کوچه های شهر

از اشارت ها و اشک و خنده های عاشقان

طنّاز و گرم و شادمان بوده است

شهر عشق عاشقان بی نشان بوده است؟

عارفه، شاعرزنی گمنام از این شهر۳۷

-گمنام تر  نامی که می دانی

نمی دانی!

گمنام تر از عاشقان شهر-

حکایت می کند روزی

دختری شیرین و شاد و شوخ و شهرآشوب

-پروانه-

عاشق «پرواز» شد

-مردی رشید و پاک و فرزانه-

عارفه گوید:

قصه ی «پرواز و پروانه»

قصه ای داغ و شرر خیز است

گریه آمیز است

عارفه گوید:

زرّین ورق است و بس دل آویز

این قصه ی عشق فتنه انگیز

عشق، عشقی پاک و زیبا بود

راز دار عاشقان، خللوتگه آرام شب ها بود

شب، سر سجاده پروانه

راز خود با ماهتاب آسمان می گفت

ماه، شب ها نامه ی پروانه را می برد

و پاسخ نامه ی «پرواز»

صبحگاهان با نسیم آهسته

بر سجاده پروانه پَر می زد

آخر قصّه، روایت می کند شاعر

که پرواز جوان

لختی پس از پیوند

با دلداده دلبند

وداع ناگزیری

داشت

میان موج اشک و آه و سوز و درد

عزم رزمگاه و ایمان و شهادت کرد

و چندی بعد

در پرنیان خون و گل برگشت

و به قول عارفه:

پرواز مبارز مجاهد

گردید شهید و گشت شاهد

و رسم عاشقان این است

که بی معشوق نتوانند

و بی معشوق درمانند

و پروانه

گرفته بر مزارش روز و شب خانه

وصیت کرد

مرا همسایه پرواز باید کرد

عارفه گوید وصیت کرد:

«بر قبر من غریب خسته

بنویس تو با خط شکسته

بنویس که این شهید عشق است

گم گشته ی نا پیدید عشق است»

*

من نمی دانم مزار این دو دلداده

کجای این زمین پاک و عاشق خیز افتاده

اما خوب می دانم

شهر،

عاشقستان است

شهر عاشقان واله و شیدا

شهر ناپیدا!

شهر مجنون، شهر لیلا

شهر، در هرگام خود دارد

صد نشان از عاشقان خفته ی گمنام

شهر من

عاشق ترین شهر است

-شهری مثل آیینه

بر کران شهر باید گفت:

-بآیین، دست بر سینه-

سلام ای شهر

سلام ای عشق

سلام ای منزل پرواز و پروانه

سلام ای خواستگاه و خوابگاه عاشقان پاک

سلام ای خاک

سلام ای شهر

ای دزفول!

محمدرضا سنگری- شهریور ۱۳۹۲

 

پاورقی:

۱٫  در گویش دزفولی به ستاره، آساره می گویند.

۲ .  کت که احتمالا همان کهف باشد غار گونه هایی است که در ساحل رودخانه حفر شده تا مردم از گرمای طاقت سوز تابستان به آن ها پناه ببرند. سرداب یا زیرزمینی که در اصطلاح محلی«شوادون» گفته می شود، در روزهای گرم پناهگاه مردم در خانه ها بوده است.

۳٫  اشاره به حضرت محمدبن موسی بن جعفر که مزارش در مرکز دزفول به محمدسبزقبا معروف و زیارتگاه اصلی مردم است.

۴٫ در سال های هشتگانه دفاع مقدس، وقتی رادیو بغداد، شهرهایی را که هدف موشک قرار خواهندگرفت اعلام می کرد همیشه می گفت: الف: دزفول؛ ب: شیراز

۵ – در طول جنگ، ۱۷۶ بار موشک های دشمن به دزفول اصابت کرد که باعث ویرانی ۱۹۵۰۰ واحد مسکونی، اداری و آموزشی شد.

۶- کُنار میوه ریز  و بسیار خوشمزه درخت سدر(کُنار) است که محبوب مردم دزفول است.

۷-والتر هینس(walter Hins) آلمانی در کتاب «دنیای گمشده عیلام» می گوید ممکن است آوان همان جایی باشد که امروز«دزفول» می گویند(ر.ک اندیشمندان دزفول: احمد لطیف پور محمدحسین عرب، انتشارات فرهنگ مکتوب، تهران، ۱۳۸۳، ص۱۱).

۸- در قرن سیزدهم قبل از میلاد در جلگه وسیعی که حدود سی متر بالاتر  از سطح رودخانه دز قرار دارد پادشاهی به نام «اونتاش گال» شهر مقدسی بنا نمود که مرکز زیارتی عیلامیان گردید این شهر به نام سازنده ی آن دورانتاش یعنی شهر اونتاش نامیده شد(ر.ک: احمد لطیف پور، انتشارات فرهنگ مکتوب، تهران، ۱۳۸۵، ص۲۳)، این نام در گذر زمان به روناش و رعنا و رعناش تغییر یافت.«امروز در کنار غربی روز آبدیز، قدری بالاتر از پل، ان جا که ساحل سنگی است، به نام رعنا(Rana) یا رعناش(Ranas) بین مردم مشهور است.»(ر.ک: تاریخ جغرافیایی دزفول: سید محمدعلی امام اهوازی به اهتمام محمد حسین حکمت فر، دارالمومنین، دزفول، ۱۳۸۲، ص۲۴٫)

۹- روزی که اندیمشک زیر بمباران هواپیماهای عراقی شاهد شکیب و شهادت مظلومانه مردم بود.

۱۰- زیگورات(zieggurat) معابد و پرستش گاه ها و نیایش گاه هایی هستند که در هزاره ی اول پیشاز میلاد در شوش و دزفول ساخته شدند و هم اکنون بقایای آنها موجود است. زیگورات ها تا سال ۶۴۰ قبل از میلاد فعال بودند و آشور بنی پال آن ها را تخریب کرد(ر.ک: نگاهی به تاریخ خوزستان، ایرج افشار سیستانی، انتشارات نشر هنر، تهران، ۱۳۶۶، ص۲۹۵٫)

۱۱-کوپراتس(Coprates) نام دیگر رودخانه دز و اولئوس(Eulaeus) نام دیگر کارون بوده است که بنا به گزارش تاریخی هر دو قابل کشتی رانی بوده اند.(ر.ک: سفرنامه دیولافوآ، ترجمه، ایرج فره وشی، انتشارات دانشگاه تهران،چاپ سوم، ۱۳۷۱، ص۲۴۹)

۱۲-رودبند لقبی است که به سلطان علی، شاعر و عارف قرن دهم داده شده، مزار او در شمال دزفول کنار رودخانه است.

۱۳ – اندیشمندان دزفول: صص۴۲-۴۳٫

۱۴-کاشف(سید محمد) ملقب به سید صدرالدین از سادات گوشه دزفول است، ولادت او در ۱۱۷۴ هجری و وفات در ۱۲۵۸ هجری است. این شاعر عارف در عصر فتحعلی شاه قاجار زندگی می کرد.

۱۵ – اندیشمندان دزفول: ص۷۳٫

۱۶ – بهرام اول(۲۷۲-۲۷۵م) چهارمین پادشاه ساسانی، مانی نقاش را به تحریک کرتیر موبد موبدان، دستگیر کرد و پس از ۲۶روز شکنجه و زندانی او را کشت و پوستش را از کاه انباشت و بر سر در شهر جندی شاپور آویخت تا با وزش باد به حرکت در آید و عبرت ببینندگان گردد(رک: نگاهی به تاریخ خوزستان، ص۲۰۲) و فردوسی این بیت را در توصیف مانی سروده است.

۱۷- محمدبن جعفر طیّار که در دزفول به «بن جعفر» مشهور است، فرزند جعفر طیار شهید بزرگ جنگ موته و برادر حضرت علی(ع) است؛ محمدبن جعفر فرزند شهید، خود نیز شهید و پدر شهید است، فرزند محمدبن جعفر، قاسم نام دارد که در کربلا به شهادت رسید. محمدبن جعفر همسر برادر حضرت زینب کبری است.

۱۸- نوعی خار سبز رنگ با نوک زهرآگین

-۱۹ حزقیل(هزقل) که برخی او را «نبی»، و پدر حضرت دانیال نبی انگاشته اند که بسیار مورد تردید است، احتمالاٌ یکی از عرفای ساکن دزفول بوده است.

۲۰- در ساحل رودخانه دز دو مقبره به نام های ابراهیم و عقیل-فرزندان حضرت علی(ع)- هست که به دست سهور سلمی-مأمور خونخوار اموی- به شهادت رسیده اند.

۲۱ – نذیر بن جابر انصاری، فرزند صحابه بزرگ پیامبر جابر انصاری است که فرزند جمیل عبدالرزاق(جابر صغیر) در جنوب دزفول مدفون و زیارتگاه مردم شهرند.

۲۲ -شاه ابوالقاسم یکی از عرفای بزرگ است که قبر یعقوب صفاری در کنار اوست.

۲۳ – شیخ اسماعیل قصری، عارف بزرگ، معلم و مراد نجم الدین کبری صاحب کتاب مرصاد العباد است.

۲۴ – از عرفا و از اولیا و از نوادگان حضرت موسی بن جعفر(ع) که سالها در دزفول به هدایت و روشنگری پرداخته و مزارش در دزفول است.

۲۵ – میرسیدعلی، شاعر و نویسنده و عارف دزفولی در قرن دوازدهم و سیزدهم نویسنده کتاب مصباح المتهجدین، تذکره دزفول(غوص البحار فی حرمه الخمر و القمار) است.

۲۶- سید عبدالله داعی, جدّ اعلای سادات داعی دزفول، نویسنده کتاب ارزشمند تذکره الاخبار و مجمع الابرار در ذکر بقاع متبرکه دزفول است. این شاعر و نویسنده در سال ۱۱۵۸ قمری متولد و سال ۱۲۵۶ پس از ۹۸ سال زندگی، درگذشت.

۲۷- قاری قرآن، امام جماعت و اهل معرفت و بصیرت، که شیخ مرتضی انصاری، شیفته و ارادتمند او بود و می گفت آمدنم از نجف به دزفول برای شرکت درنماز جماعت ملّا علی قاری است.

۲۸- میرزا محمدعلی جولای(بافنده) دزفولی، شخصیتی عارف، متهجد و و الا بود که حکم سربازی صاحب العصر والزّمان را یافت. مزار او با عنوان سرباز گمنام(مجاور سرباز گمنام امام زمان) زیارتگاه مردم است.

۲۹- حاج نصرالله تراب که در شعر  «شاکر» تخلص می کرد. لمعات البیان، ترجمه بیست جلدی نهج البلاغه ابن ابی الحدید به فارسی از اوست. وی در سال ۱۳۱۳ درگذشت.

۳۰ – حضرت آیۀ الله سید مجدالدین قاضی امام جمعه فقید دزفول در عصر انقلاب و دفاع مقدس که استوانه استواری و صبوری و نماد مقاومت دزفول بوده و هست. شهید محمد کاظم دانش، دانش مردی که در هفتم تیر در حزب جمهوری به شهادت رسید و علامه مخبر، دانشوری فرهیخته و سخنور در دزفول.

۳۱-کتاب ارزشمند استاد نعیما با عنوان دزفول شهر آجر در این زمینه خواندنی است.

۳۲- فاش در گویش دزفولی به معنای شکوفه است.

۳۳ – یکی از مناطق سرسبز و پر از درخت و کشتزار دزفول است.

۳۴- مردم دزفول به دزفول، دزفیل می گویند.

۳۵- یکی از مقام های موسیقی۲۴ مقوم دزفول بوده است(این نکته را از استاد عبدالکریم پاک سیرت آموختم).

۳۶- دو کتاب در فقه و اصول از شیخ اعظم مرجع بزرگ شیخ انصاری.

۳۷- عارفه، تخلص مرحومه بی بی فاطمه امام-شاعر گمنام دزفول- است که منظومه «پرواز و پروانه» را سروده است. دریغا که این منظومه با چاپی مغلوط و شتاب زده چاپ شده و در بازار کمیاب است. این زن پارسای پرهیزگار و عارف و دانشمند که از نوادگان میرسیدعلی طبیب دزفولی-شاعر و نویسنده بزرگ- است در غریبی در ۲۰/۵/۱۳۷۷ در شهر دزفول درگذشت. مزار او در مسجد لب خندق دزفول است.

 

منظومه شهر من

محمدرضا سنگری

انتشارات فصل پنجم، چاپ اول تهران، ۱۳۹۲٫

 

لینک بخش دوم

لینک بخش اول

telegram

همچنین ببینید

جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نام کتاب: جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا مؤلف: محمدرضا هدایت پناه محل نشر: قم ناشر: ...