خانه / دسته‌بندی نشده / آفتاب در حصار

آفتاب در حصار

چند سالی می شد که متوکل کشته شده بود و خلافتش دست به دست بین پسرانش گشته بود. حالا نوبت معتمد شده بود تا ثابت کند فرزند خلف پدر است؛ امام هادی را در چهل سالگی مسموم کرد… .

امام آماده ی لبیک شده است. جمعی از شیعیان مخلص و اصحاب خاص آمده اند. خود امام فرستاده بود دنبال آن ها تا در حضورشان وصی و امام بعد از خود را معرفی کند؛ فرزندش حسن.
همان طور که سرش به سینه ی حسنش بود، وصیت ها را کرد، یکی یکی.
اصحاب گریه می کردند… .

روز دوشنبه بود و امام جوان بیش از همه در عزای پدر جوش و خروش داشت. در گرماگرم مراسم تشییع و تدفین یکی از منافقینی که آمده بود سر و گوش آب بدهد، دید امام گریبان پیرهنش را چاک زده است. بعد از مراسم رفت نامه ای نوشت به امام. سرزنشش کرد که تا به حال ندیده امام در مرگ کسی چنین کند. جواب امام رسید دستش:” ای نادان! تو این چیزها را نمی فهمی! موسی هم در مرگ برادرش گریبان چاک زد.”

صدای گریه بلند بود، دوست و دشمن عزادار بودند. امام را تشییع کردند. حسن بن علی پدر را غسل داد و دفن کرد در همان خانه ای که سال ها در آن زیرنظر بود.
سامراء ندیده بود این چنین شیون مردم را.

منبع: آفتاب در حصار / زهرا مرتضوی

telegram

همچنین ببینید

پر تخریب ترین بنای ماندگار تاریخ: بخش اول:گزارش تخریب ها و مرمت های حرم مطهر امام حسین (ع)

کمتر بنایی را همانند حرم مطهر امام حسین (ع) می‌توان یافت که بارها تخریب و ...