خانه / ویژه ها / رسول مهربانی

رسول مهربانی

رسول مهربانی

پرده اول

هنوز به دنیا نیامده بودی؛

هنوز خداوند تو را برای هدایت انسان نفرستاده بود که اوضاع بشر اینچنین بود:

زنی باردار بود. اضطراب و هراس تمام وجودش را گرفته بود. نکند فرزندم دختر باشد؟ اگر دختر باشد چه خاکی بر سرم کنم؟ جواب پدرش را چگونه بدهم؟ اگر دختر باشد پدرش برای حفظ آبرو زنده به گورش خواهد کرد. مگر نه اینکه وقتی من به دنیا آمدم پدرم خواست مرا بکشد ولی نمی دانم چه شد که مادرم مرا نجات داد و هر دو فرار کردیم تا مرا مخفیانه بزرگ کرد.

هنوز تو نیامده بودی که سفید پوست ها همه ارباب بودند و سیاه پوست ها را به بردگی و بندگی می گرفتند و خود ارباب آنان می شدند و در بازار برده فروش ها آنان را می فروختند.

هنور نیامده بودی که مردم بت های سنگی و چوبی ساخته دست خودشان را می پرستیدند و به آنها تعظیم می کردند و برایشان قربانی می کردند.

هنوز نیامده بودی که بی اخلاقی و دروغ و غیبت و همه خصوصیات زشت، سکه رایج زندگی شده بود و هیچ کس به دنبال کار و تلاش و کوشش نبود.

هنوز نیامده بودی که کسی سواد نداشت و علم متوقف شده بود و عیاشی و خوش گذرانی و زن بارگی حکایت زندگی مردان.

پرده دوم

تو آمدی برای بشر؛

تو آمدی و پا به عرصه زندگی گذاشتی. با آمدنت قرار شد همه چیز تغییر کند و تر و تمییز و نو گردد.

کودک بودی ولی همه تو را دوست داشتند. بزرگ تر شدی و لقب امین را به تو دادند یعنی امانتدارترین کسی که می شناختند و می توانستند گنجینه هایشان را به او بسپارند و خیالشان راحت باشد که اموال و ثروت و حتی رازهایشان به امانت، سالم و تمام و کمال باقی می ماند.

حالا بزرگتر شده بودی و همراه با جوانان دیگر پیمان جوانمردی بستید تا مدافع مظلومان در برابرظالمان و ستمگران باشید. روزها به کار و شب ها در غار حرا مشغول عبادت بودی و هرگز از کمک به دیگران و آشتی دادن آنان‌که با هم قهر بودند اجتناب نمی کردی.

پرده سوم

تو برگزیده و رسول خدا شدی؛

۲۷ ام ماه رجب بود و تو در غار حرا مشغول عبادت و راز و نیاز با خداوند بودی که فرشته وحی، جبریل بر تو نازل شد و تو به رسالت برگزیده شدی. همسرت خدیجه، پسر عمویت علی و دخترت فاطمه اولین کسانی بودند که به دین اسلام ایمان آوردند.

اینک تو رسول خدا بودی و مردم را به خدای یگانه دعوت می کردی. داستان زنده بگور کردن دختر بچه ها تمام شد. دختر ها جایگاه بلندی در دین تو داشتند. تو خود دخترت را بسیار تکریم می نمودی، دستش را می بوسیدی و به احترامش بلند می شدی. او نیز عاشق تو بود.

در جنگ ها می‌گفتی کسی حق ندارد به افرادی که در جنگ اسیر می شوند آسیب برساند. می گفتی هر اسیری که یک نفر را با سواد کند آزاد می شود. می گفتی من مبعوث شدم تا مکارم اخلاقی را کامل کنم.

از دروغ و غیبت و تهمت و…. بدت می آمد و همه را به دوری از این خصوصیت ها فرا می خواندی.

هر روز که از کوچه می گذشتی زنی که بی دلیل از تو بدش می آمد خاکستر و زباله های بد بو، بر سرت می ریخت. یک روز از در خانه اش گذشتی و هر چه منتظر ماندی کسی چیزی بر سرت نریخت. نگران شدی، فردا نیز از آن جا گذشتی ولی باز هم کسی آسیبی به تو نرساند. نگرانی ات بیشتر شده بود. در خانه ی پیر زن را زدی و سراغش را گرفتی، گفتند بیمار است. خیلی ناراحت بودی، برایش چیزی آماده کردی و به عیادتش رفتی زن می خواست آب شود و برود زیر زمین. فقط گفت «اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله».

با لشکر بدون سلاح وارد مکه شدی و مکه را فتح کردی. یکی از جاهایی را که محل امن نامیدی که هر کس آن جا باشد در امان است خانه دشمن اصلی ات ابوسفیان بود!

از کنار بچه ها می گذشتی تا به مسجد بروی ولی بچه ها از تو خواستند تا با آن ها بازی کنی، در حالیکه فرمانروای حداقل نیمی از جهان و پیامبر همه انسان ها بودی. به سادگی پذیرفتی و با آن ها در کوچه بازی کردی. بلال به دنبالت همه جا را گشت تا به نماز جماعت مسجدی که در آن امامت می کردی برسی و می دید که سرگرم بازی با بچه هایی!

در حال نماز خواندن بودی، امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در سجده ات فرصت را غنیمت می شمردند و بر پشتت می نشستند. نمازت را آن قدر طول دادی و طوری آرام می خواندی تا آن ها اذیت نشوند و بر دوشت راحت سواری بخورند!

با علی مشغول خوردن خرما بودی به شوخی هسته های خرمایی را که می خوردی جلوی علی می گذاشتی و علی هر بار لبخند ملیحی می زد. خرما ها تمام شد به علی گفتی که تمام خرما ها را خورده است و علی با طبعی خوش و شوخ گفت: آن کسی که با عجله همه خرما ها را با هسته خورده است بیشتر خورده است.

خدا تو را رحمه للعالمین نام نهاد یعنی کسی که رحمت و خیر و برکت است بر همه بندگان در هر کجا و هر زبان و هر دینی باشند. آری تو مثل باران بر همه می باریدی.

از مال دنیا بهره ای برای خود نمی اندوختی ولی لباس هایت همیشه تمیز و پاک بودند هر چند که نو نباشند. نیمی از پولت را هزینه خرید عطر می کردی. وقتی حرف میزدی بوی خوش دهانت همه را معطر می کرد و وقتی دهان به آهستگی می گشودی دندان های درخشانت چون مروارید در دهانت نمایان می شدند.

هیچگاه کسی را شرمگین نمی نمودی تا آنجا که شبی از مسجد آمدی و یاران از تو بسیار پرسش کردند و تو به همه پاسخ دادی تا بسیار دیر شد. کسی که برایت غذا درست می کرد فکر کرد غذا خورده ای و سهم تو را هم خورد. شب هنگام که برگشتی او دید سمت ظرف غذا رفتی و سر ظرف را برداشتی و وقتی دیدی خالی است بدون هیچ حرفی به بستر رفتی و خوابیدی و هیچگاه این موضوع را حتی به کنایه به روی او نیاوردی.

آن قدر دلسوز مردم بودی و غصه آن ها را می خوردی و از خدا آمرزش آن ها را طلب می کردی که خدا نگران حال تو شد و جبریل را برایت فرستاد و برایت آیه نازل کرد که ای پیامبر لازم نیست اینقدر بر خودت سخت بگیری. برای مردم داری هلاک می شوی و جانت را می دهی!

روزهای آخر عمرت رسیده است. با زحمت به مسجد می روی و در حالی که تب داری برای مردم سخن می گویی و از مردم حلالیت می طلبی و می گویی هر کس که به او ظلم کرده ام یا حلالم کند یا بیاید و قصاص کند! مردی بلند می شود و می گوید یک روز به سهو ضربه ای به جای شترتان بر من زده اید و حالا می خواهم قصاص کنم. می گویی بیاید و شلاقی از همان جنس به دست بگیرد و بر تو بزند. مردم همه ناراحتند و آن مرد وقتی به تو نزدیک می شود بدن مبارکت را بوسه باران می کند و می گوید شنیده ام هر کس بدنش با بدن پیامبر تماس یابد وارد جهنم نخواهد شد و تو در حقش دعا می کنی که همدمت در بهشت باشد.

پرده چهارم

پس از قرن ها؛

صدای بلندی شهر را می لرزاند. آژیر خطر همراه با صدای آژیر آمبولانس ها و پلیس ها شهر را پر می کند. در گوشه ای دیگر لشکریانی شیطانی مهیا می شوند تا هدف دشمنان اسلام را پیاده کنند و به نام اسلام مسلمانان را قتل عام کنند. سر ها بریده می شود. به شیوه هند جگر خوار، جگر بیگناهان جویده می شود. شهر ها ویران می شود. مردم آواره بیابان ها و کوه ها می شوند. صاحبان قدرت و صحنه گردانان اصلی حوادث و بازیگران پشت صحنه این بازی شطرنج اسلحه هایشان را می فروشند. بمب هایشان را آزمایش می کنند و در نهایت جشن و شادی بر پا می کنند. از هر طرف کشته شود به نفع آنان است. گروهی به بهانه ی نام تو و اسلامت مسئولیت این اقدامات زشت و شیطانی را بر عهده می گیرند. تبلیغات بر علیه تو و دین تو آغاز می شود. مزدوران کتاب می نویسند و نشریه چاپ می کنند و راهپیمایی ضد تروریست بر پا می کنند و دلار و یورو می گیرند.

تو را و دینت را خشونت طلب و تروریست معرفی می کنند. لابد یا تو را نشناخته اند که شاید مردمشان و بخصوص جوانانشان این چنین باشند که باید تو را بهتر به آن ها شناساند و یا نمی خواهند بشناسند و حسد و کینه وجودشان را پر کرده است که باید در مقابلشان ایستاد و تا پای جان از مظلومیت رسول مهربانی دفاع کرد.

ولی این حرف ها و بر چسب های نچسب به تو نمی چسپد و تو و دین آسمانی ات اسلام هر روز پر فروغ تر و تابنده تر می شوید و نامت بلند آوازه تر. نام تو که همراه با دوستی و عشق و محبت است یا رحمه للعالمین.

عبدالکریم خاضعی نیا

۹۳/۱۱/۱۷

telegram

همچنین ببینید

جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا

نام کتاب: جریان‌شناسی فکری معارضان قیام کربلا مؤلف: محمدرضا هدایت پناه محل نشر: قم ناشر: ...