خانه / شعر های عاشورایی / غزل / خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود(حمیدرمی)

خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود(حمیدرمی)

به روی  منبر  نیزه ،  به وقت  صوت  قرآنت

دو دست عرش را دیدم که می گیرند دامانت

خدای عشق بازی ها ! نگاهت هم عبادت بود

ملائک سجده  می کردند  بر لبخند چشمانت

جواب تو  به  هر  شمشیر ، هزار الحمدلله بود

چه خوش تلفیق می دادی، سلوک عشق و عرفانت

همین  که  آفتاب  گرم ، روی  معجرم  افتاد

تو  روی  نیزه ها  خواندی  نماز   ناز   بارانت

همان  هیهات من الذله ات  را شرح می دادم

پیام  خطبه هایم   شد  ،  تجلی گاه  جولانت

تو  در  رمز  کلام  من ،  شدی  پیدای  ناپیدا

کرامت  را  هویدا  کرد ،  این  پیدا  و  پنهانت

سرت حتی  به روی نیزه ها هم پادشاهی کرد

تو روی  تخت نیزه ، عالمی شد تحت فرمانت

عجب آیینه ای بودی که با چشمان خود دیدم

تمام   سنگ های    بام ها   بودند   حیرانت

سرت  خورشید   امّا   سایبان  کاروانت  بود

به زیر سایه ی خورشیدی ات بودیم مهمانت

ندای وحی می آمد ، از آن رگ های خونینت

ندای  وحی  را  راهب  شنید و  شد مسلمانت

امان از چوبه ی محمل ، امان از چوب نااهلان

شکست از این سر زینب ، شکست از آن دو دندانت

تو در  گودال ، خوشحالی و روی نیزه غمگینی

گذشتند از تو خیلی ساده ، پیچیده ست جریانت

به مقتل هم به خود تکلیف دیدم از تو برگیرم

دو   بوسه  با  نیابت  از   تمام  دوست دارانت

همان دم  بود  عالم را (اسیرِ) بوسه ها  دیدم

تو  در  گودال  افتادی  و  عالم  بود  گریانت

شاعر: حمید رمی

telegram

همچنین ببینید

واج نیزه ها

بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها آرام رفته بود به معراج نیزه ها ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.