خانه / مهدویت / سخنراني / یاران امام زمان(عج)

یاران امام زمان(عج)

سخنران: حجه الاسلام هاشمی نژاد

از سیدبن‌طاووس نقل شده است: در سرداب مقدس سامراء حضرت بقیه‌الله(عج) را دیدم، رو به قبله نشسته و با خدا این‌گونه مناجات می‌کرد: “اَللّهم إن شیعتنا منا خلقوا من فاضل طینتنا و عجنوا بهاء ولایتنا[۱]”؛ خدایا شیعیان از ما هستند و از زیادی گل ما خلق شده‌اند. بعد شروع به گریه کرد و فرمود ای خدا، دوستان ما با اتکا به محبت ما گناه می‌کنند برای این‌که دوستان ما را در آتش نسوزانی، از حسنات من برداشته و بر حسنات آن‌ها بیفزای.
لبانت لعل و گوهر می‌فروشد                 دهانت قند و شکر می‌فروشد
به دکان داری چشمت بنازم                 که تیر و تیغ و خنجر می‌فروشد[۲]

از آیاتی که مربوط به حضرت بقیهالله(عج) می‌شود آیه ۱۴۸ سوره بقره است.”فاستبقوا الخیرات أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعا إن الله علی کل شیء قدیر” در ذیل این در روایتی از امام صادق(ع) آمده است:«عن ابی جعفر قول الله عزوجل “فستبقوا الخیرات أین ما تکونوا یأت بکم الله قال: الخیرات الولایه، و قوله تبارک و تعالی: “أین ما تکونوا یأت بکم الله جمیعاً” یعنی اصحاب القائم الثلاثمانه و البضمه عشرجلا قال: و هم و الله الامه المعدوده قال یجتمون و الله فی ساعه واحده قزع کقزع الخریف»[۳].

در روایات دیگر می‌خوانیم که خدا ولی‌اش را با ۳ لشکر یاری می‌کند؛«الذین کانوا مع نوح فی السفینه، و الذین کانوا مع إبراهیم(ع) حین ألقی فی النار، و الذین کانوا مع موسى(ع) حین فلق البحر لبنی إسرائیل، و الذین کانوا مع عیسى حین رفعه اللّه إلیه و أربعه آلاف ملک مع النبی صلّى اللّه علیه و آله و سلم مسوّمین و ألف مردفین و ثلاثمائه و ثلاثه عشر ملائکه بدریین و أربعه آلاف ملک هبطوا یریدون القتال مع الحسین بن علی علیه السّلام فلم یؤذن لهم فی القتال فهم عند قبره شعث غبر یبکونه إلى یوم القیامه و رئیسهم ملک یقال له منصور فلا یزوره زائر إلّا استقبلوه و لا یودعه مودع إلى شیعوه و لا یمرض مریض إلّا عادوه و لا یموت میّت إلّا صلّوا على جنازته و استغفروا له بعد موته و کلّ هؤلاء فی الأرض ینتظرون قیام القائم (عج) إلى وقت خروجه‏[۴].

لشکر اول ملائکه هستند، که تعداد آن‌ها ۳۳۱۳ ملک خاص از ملائک الهی‌اند و در روایات داریم که “الذین کانوا معه نوح فی سفینه؛ ملائکه‌ای که با نصرت نوح در کشتی بودند ملائک خاصی بودند”. “والذین کانوا نوامصه ابراهیم حین البقی فی النار؛ ملائکه‌ای که همراه ابراهیم هنگامی که در آتش افکنده شد”و” الذین کان مع موسی حین بحر فلق البحر بنی اسرائیل؛” آن ملائکه‌ای که همراه موسی‌بن‌عمران بودند هنگامی که خداوند دریا را شکافت. “والذین کان مع عیسی ‌حین رفع اله الیه؛ ملائکه‌ای که هنگامی که خدا خواست حضرت عیسی(ع) را  به سوی خود ببرد آن‌جا حضور داشتند”. این ملائکه به زمین می‌آیند برای یاری حضرت ولی عصر(عج) ” أربعه آلاف ملک مع النبی ثلاث مأث و ثلاث عشر ملائکه بدریین”، یعنی۴۰۰۰ هزار ملک که همراه پیغمبر در میادین جنگ بودند .در روایات دیگر دارد و “اربعه الاف ملک هبطوا یریدون القتال مع الحسین(ع)”؛ آن ۴۰۰۰ هزار ملکه برای یاری حسین در کربلا آمدند. که حضرت به آن‌ها اجازه یاری نداد و خطاب شد ای ملائک در کربلا در کنار تربت حسین بمانید و برای دوستان و زائران حسین طلب مغفرت کنید که این ملائک هنگامی که عصر عاشورا را دیدند گریستند، غبار آلود گفتند الهی بنگر یا حسین توجه کردند خطاب آمد”یا ملائکتی انظروا الی یمین الی عرشی؛ ای ملائک به سمت راست عرش نگاه کن که خدا تمثال حضرت ولی عصر(عج) را برای آن‌ها نشان داد و فرمود من بدست این مهدی انتقام خون حسینم را می‌گیرم شما در کربلا بمانید تا آن موقع. “کلها هؤُلَاءِ فی الارض ینظرون قیام القائم علیه‌السلام الی وقت خروجه”.

این حدیث شریف را ابن‌قولویه در کامل‌الزیارات صفحه ۱۲ نقل کرده است پس ملائکهالله جزو یاران هستند. گروه دوم”بالمومنین” مؤمنین جزو یاران حضرت هستند حدیث دارد؛”انَّ اصحاب القائم شباب لا کهل معهم الا کالکحل فی العین اوکالملح فی الزاد و اقل الزاد الملح[۵]؛ اصحاب مهدی(عج) همه جوان هستند پیرمرد در آن‌ها وجود ندارد و به اندازه‌ی سرمه ملح و نمک،(نمک خیلی کم در غذا ریخته می‌شود،) به آن اندازه که سرمه در چشم کشیده می‌شود، به آن اندازه کم در آن‌ها پیرمرد دیده می‌شود و الا اصحاب حضرت ولی عصر(عج) همه جوان هستند. امام صادق(ع) فرمود: همان‌گونه که برادران یوسف، یوسف را نمی‌شناختند، یوسف آن‌ها را می‌شناخت و تا وقت آمدن نزد یوسف و حضرت یوسف خود را معرفی کرد آن حضرت را نشناختند، ولی‌عصر(عج) شما را می‌شناسد، در بازارهای شما رفت و آمد، می‌کند و بر فرش‌های شما پا می‌گذارد شما را می‌بیند اما شما او را نمی‌شناسید همان‌گونه که برادران یوسف، یوسف را نشناختند. لذا روایت دارد که وقتی حضرت(ع) ظهور می‌فرماید خیلی‌ها می‌گویند که این بزرگوار را زیاد دیده‌ایم. یکی از دوستان “که در مسجد جمکران فعالیت می‌کند نقل می‌کند که در ۳۵ سال پیش چون مسجد مشکل آب داشت قرار شد یک چاه عمیق حفر کنند. یک شرکت حفاری آمد کار خود را در روز پنج‌شنبه آغاز کردند و پشت شبستان مسجد را انتخاب کردند و دور آن محوطه را خط کشیدند و بررسی‌های خود را انجام دادند و بقیه‌ی کار را برای شنبه گذاشتند. این دوست می‌گفت من از مکانی که آن‌ها انتخاب کرده بودند خیلی ناراضی بودم چون آن‌جا دقیق پشت دیوار شبستان بود که مردم می‌خواستند بیایند و آن‌جا عبادت کنند و صدای موتور آب اذیت می‌کرد. در شب جمعه‌ای چند ساعتی از شب گذشته بود و در مسجد نشسته و مشغول دعا بودم که یک مرتبه پیرمردی با محاسن سفید آمد و گفت حاج آقا، دو تا از یاران حضرت ولی عصر(عج) بیرون مسجد شما را کار دارند و منتظر شما هستند من هم سریع رفتم دیدم دو جوان با قیافه‌های نورانی دم درب ایستاده‌اند. و ظاهر آن‌ها نشان می‌داد که فرستاده‌های حضرت هستند فرمودند مکانی که آن‌ها برای حفر چاه انتخاب کرده‌اند به مشکل برمی‌خورند و موانع زیادی دارد و جایش مناسب نیست. و ما خود جایی را انتخاب کرده‌ایم که آن جا را به شما نشان می‌دهیم. رفتم همان جایی که الان چاه آب آنجاست را به من نشان دادند.
صبح شنبه مهندسان شرکت آمدند و می‌خواستند همان جای قبلی را بکنند، من هم گفتم نه نمی‌شود، گفتند محاسبات ما و دستگاه‌ها نشان می‌دهد که این‌جا مکان خوبی است گفتم که شما بهتر از حضرت صاحب‌الامر نمی‌فهمید، گفتند چشم و آمدند و همان جا که حضرت فرموده بودند و کندند و به فاصله‌ی بسیار کمی به آب رسیدند. پیرمردی یزدی اهل دل که به او مشهدی حسن یزدی می‌گفتند که از یزد به مشهد رفته و در آن‌جا ساکن شده بود. در یک روز تعطیلی مشهدی حسن تنها به کوه خلج[۶] رفته بود و برای فرج گریه و دعای بسیار کرده بود و در این حال گفته بود؛ که آقا چقدر در فراقت گریه کنیم “الی متی احارفیک یا مولاک” در هنگام برگشتن به خانه و در عالم رویا دیده بود در کوه خلج است و حضرت هم تشریف دارد و امام دست مبارکشان را به کمرشان زده بودند و شهر را از دور نگاه می‌کردند و مشهدی حسن می‌گفت عرض کردم:آقا ظهور بفرمایید،اینها همه در این شهر دوستان شما هستند فرمودند: من در این شهر کارگران‌های زیادی دارم که اکثرشان از ما حقوق می‌گیرند ولی اکثراً برای من کار نمی‌کنند و به یاد من نیستند “اولیا نعم” سفره‌ی امام زمان، این لقمه‌ی نانی که می‌خوریم از صدقه‌سر آقاست مگر نمی‌گویند که “بیمینه رزق الوری”[۷] بیاید آقا را بیاوریم در زندگیمان، از فردا صبح، یکی از بچه‌هایمان را مسئول کنیم دعای فرج را بخواند بعد صبح غذایتان را بخورید، خارجی‌ها، وقتی می‌خواهند غذا بخورند اول از خدا تشکر می‌کنند. خوب واسطه‌ی این نعم، آقای ما امام زمان(عج) است به همین اندازه آقا را در زندگیمان بیاوریم و کنار سفره، آقا را یاد کنیم.
یکی از دوستان که ترک زبان و اهل تبریز بود. و تمام ارث پدری را به فقرا و نیازمندان بخشیده بود و در وادی قدم نهاده بود و اینجانب از او کرامات بسیاری دیده بودم برای اینجانب تعریف می‌کردند که خیلی شب‌ها به بیابان می‌رفتم و برای حضرت ولی‌عصر(عج) اشک می‌ریختم و ناله فراق سر می‌دادم و در یکی از نیمه‌های شب حضرت یک مرتبه جلوه کردند و کوه، صحرا، دشت همه از پرتو وجود حضرت روشن شدند و به ایشان فرموده بودند امسال مشرف می‌شوید به حج،{حضرت طبق شواهد و قرائن هر سال شب اول ماه رجب برای عمره‌ی رجبیه مکه تشریف می‌برند} دوست ما می‌گفت اصلاً باورم نمی‌شود چون حاجی‌ها داشتند به حج می‌رفتند و من هیچ مدرک و وسیله‌ای و لوازمی از سفر مهیا نیست. روز بعد یکی از دوستان زنگ زد فلانی دوست داری حج بروی گفتم می‌شود: گفت:بله، کارهای سفر جور شد. زمانی که به حج رفتم مواظب بودم که حضرت را ببینم با دو نفر از دوستان در بین صفا و مروه حرکت می‌کردیم که یک‌باره جوان جذابی را دیدم که سر کوه صفا نشسته بود که چفیه‌ای برگردن داشت و تسبیحی در دست و ذکر می‌گفت از دوستانم غافل شدم و به سمت جوان عرب حرکت کردم، جوان بسیار جذاب بود و مرا جذب خود کرده بود به سمت او رفتم و سلام کردم پاسخ فرمود.گفتم:یا سیدی اسم شما چیست؟ فرمود: محمد. عرض کردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمود به اسم پدرم چکار دارید؟ گفتم: می‌خواهم با شما دوست شوم، فرمود: اسم پدرم هم محمد است عرض کردم اسم جد شما چیست؟ فرمود: اسم جد مرا برای چه می‌خواهی؟ عرض کردم دوست دارم اسم جد شما را هم بدانم فرمود: محمد. عرض کردم: آقا سید نمی‌شود که اسم خودتان و اسم پدرتان و اسم جدتان محمد باشد. فرمود چه اشکالی دارد مگر از امام صادق(ع) نشنیده‌ای که فرمود: “اولنا محمد اوسطنا محمد آخرنا محمد کلنا محمد”. گفتم آقا اسم مادر شما چیست؟ فرمود: به اسم مادر ما چه کار دارید؟ {با خود می‌گفتم اگر این آقا صاحب عصر باشد، باید اسم مادرش نرجس باشد} فرمود: نامی که جوان عرب بر زبان آورد نام حضرت نرجس به زبان عبری بود، با خود گفتم: حیف شد فکر کردم که ایشان آقا صاحب‌الزمان است ولی ایشان آقا نیست(خداحافظی کردم. دوتا رفقایم به سمت من آمدند و گفتند فلانی مثل این‌که گرمای هوا روی شما اثر گذاشته است گفتم: برای چه؟ گفتند: روی کوه صفا بی دلیل ایستاده‌ای و با خودت صحبت می‌کنی به آن‌ها گفتم: با خودم صحبت نمی‌کردم با آن جوان جذاب صحبت می‌کردم مگر ندیدید او را، لباس سفید بر تنش بود و ذکر می‌گفت. گفتند: نه کسی را ندیدیم فلانی دیوانه شده است و در این هوای گرم با خودش صحبت می‌کند.

یک چشم زدن غافل از آن ماه نباشی           شاید که نگاهی کند آگاه نباشی

برای روحانی کاروان ماجرا را توضیح دادم: که اسم حضرت نرجس خاتون(س) به زبان عبری چه می‌شود، فوراً همان اسمی که امام زمان(عج) گفته بود را گفت: شروع کردم به گریه کردن گفت چه شد؟ گفتم فیضی به دستم آمد و نفهمیدم و آن فیض از دستم رفت.

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی               چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا               تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی[۸]

از آیه‌الله سید ابوالحسن اصفهانی نقل است: وقتی می‌خواست طلبه شود پدرش به او اجازه نمی‌داد و به او می‌گفت که طلبگی عسرت و سختی داردو ایشان در جواب پدرش گفته بود به همه چیزش راضی است و از او اجازه گرفت و در یکی از مدارس اصفهان حجره گرفت. شبی پدرش به دیدار او آمد و دید چراغ و لوازم گرم کننده و غذا ندارد و به او گفت که اتاقش را جمع کند و به خانه برگردد. سیدابوالحسن به کنار مدرسه آمد و سلام خدمت امام زمان(عج) داد و عرض کرد بابن‌الحسن اگر می‌شود لطفی کنید و گوشه‌ی چشمی به ما کن که پدرم راضی شود. من با همه‌ی سختی‌ها راضی هستم که بسازم. سیدابوالحسن یک مرتبه دید درب مدرسه صدایش می‌زنند. به دم درب رفت و دید آقای خوش سیمایی پشت درب ایستاده و فرمود: سیدابوالحسن فلان جای حجره برایت شمع گذاشتم این پول‌ها را برای مخارجت بگیر. فردا هم برایت زغال می‌فرستم یک جمله هم از قول من به پدرت بگو:این‌قدر نق نزن ما هم صاحبی داریم سیدابوالحسن به درون حجره آمد شمع‌ها را پیدا کرد و روشن کرد. پدرش گفت: چه کسی پشت درب بود. عرض کردم پدر جان به گمانم مهدی فاطمه بود گفتند: در فلان جا برایت شمع گذاشتم و این پول‌ها را برای خرجی‌ام داد و فرمود فردا هم برایت زغال می‌فرستم و یک پیغام هم برای شما دادند گفتند مولای ما چه فرمود عرض کرد پدر جان فرمودند نق نزن. ما هم صاحبی داریم.

[۱]- بحارالانوار ج ۵۳، ص۳۰۳

[۲]- فردوس نبی‌زاده

[۳]- نورالثقلین ج۱ –ص۱۳۹

[۴] – إلزام الناصب فی إثبات الحجه الغائب عجل الله تعالى فرجه الشریف ؛ ج‏۲ ؛ ص۲۴۵- بحارالانوار، ج۵۲، ص۳۲۸٫

[۵] – بحارالانوارـ ج۵۲،ص ۳۳۴‌

[۶]- کوهی به نام خلج در شهر، که از یاران حضرت صبح جمعه‌ای می‌رفتند آن‌جا و دعا می‌خواندند و اشک می‌ریختند

[۷]- دعای عدیله

[۸] – فصیح الزمان شیرازی «رضوانی»

لینک دانلود فایل صوتی سخنرانی telegram

همچنین ببینید

یاران حضرت مهدی(عج)

اگر اسامى اصحاب حضرت از ابتدا مشخص شده چگونه ما مى توانیم خود را از ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.