خانه / سخنرانی / متن سخنرانی / اعلام وفاداری یاران در شب عاشورا – دکتر محمدرضا سنگری

اعلام وفاداری یاران در شب عاشورا – دکتر محمدرضا سنگری

اعوذبالله من الشیطان‌ الرجیم- بسم‌الله الرحمن الرحیم. صلی الله علیک یا مولای یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک. السلام علی المقطوع الوتین، السلام علی محامی بلا معین، السلام علی غریب‌الغربا، السلام علی شهید‌الشهداء السلام علی مَن بکتُه ملائکه السماء.
امشب شب تاسوعای حسینی است آرامش پیش از طوفان عاشورا. لحظه‌های پایانی آمادگی برای رقم زدن عظیم‌ترین حماسه‌ای که تاریخ انسانی به خویش دیده است. شبی است که کربلا برای آمدن شمر آماده می‌شود زمزمه‌ها در همه سو پیچیده است که فردا شمر به کربلا خواهد آمد.
طرح دو نکته از شب تاسوعا
در این مجال قصد داریم دو گزارش را که سرشار از نکات آموزنده‌اند از شب تاسوعاست، مطرح کنیم. کربلا قرآنی است که در هیئت حسین ایستاده و سوره، سوره‌ی قرآن در قامت شهیدانی که در کربلا مهجه، جان و هستی خویش را به میدان آوردند، تجلی کرده است.
گزارش امشب از زبان دو نفر به ما رسیده است، یکی نافع‌بن‌هلال و دیگری حضرت زینب(س).
نافع‌بن‌هلال، که گاهی او را با هلال‌بن‌نافع که در سپاه عمرسعد بوده اشتباه می‌گیرند، یار جوان اباعبدالله(ع) بود و بیست و چند سال بیشتر نداشت. تازه ازدواج کرده بود. به نظر می‌رسد همسرش در کربلا نبوده است، گویا او را در کوفه گذاشته و به کربلا آمده بود. ایشان می‌گوید نیمه‌های شب بود. در شب تاسوعا و عاشورا، ماه تا حدی بالا می‌آید و فضا کاملأ محسوس می‌شود؛ به خصوص خط‌الرأس‌هایی که در کربلا بوده، تپه‌هایی که در اطراف کربلا بوده اگر کسی نگاه می‌کرد می‌توانست به راحتی تصویری از وضعیت دشت و صحرایی را که نیروها در آن مستقر شده بودند ببیند. فردا شب ماه، ساعت ۱۲:۵۰ پشت خیمه‌ها‌ی عمرسعد غروب می‌کند، در نتیجه امشب در کربلا، ماه باید اندکی زودتر غروب کند. نافع می‌گوید در یک سمت اباالفضل‌العباس قدم می‌زد و از خیمه‌ها حفاظت و نگهبانی می‌کرد و در سمت دیگر من قدم می‌زدم و سوار بر اسب نگهبانی می‌دادم. می‌گوید من مشغول نگهبانی بودم که در دور دست شبحی را دیدم که می‌نشست و برمی‌خاست. تیری در کمان گذاشته آماده شدم تا اگر دشمن بود او را هدف قرار بدهم. نزدیک که شد دیدم خود اباعبدالله ‌الحسین(ع) است. عرض کردم آقا کجا می‌روید؟ نزدیک شدن به دشمن خطرناک است. حضرت فرمود: من رفته تا وضعیت میدان را امتحان کنم و ببینم دشمن ممکن است از کجا هجوم خود را آغاز کند. همچنین خواستم خارهایی را که در مسیر فرار کودکان قرار دارند بردارم. هر کس با کربلا آشناست باید خار برداشتن از راه را بداند. همیشه این خارها در بیرون نیستند، گاه در گسترده‌ی روح آدم‌ها خارهایی وجود دارد که ما باید با سرانگشت محبت آن‌ها را از دل‌ها و جان‌ها و اندیشه‌های آدم‌ها بیرون بکشیم. بعضی ذهن خاردار دارند، بعضی روح خار دیده دارند و بعضی در حرکتشان توهم خار دارند و همیشه تصور می‌کنند در مسیر مانع وجود دارد. حتی زدودن این توهمات، نوعی حرکت از جنس عاشورا و کربلاست. نافع می‌گوید: بعد از این که امام این را به من گفت، دست مرا گرفت و مقداری به سمت دشمن برد. خط‌الرأس را به من نشان داد و فرمود: نقطه‌ی کور میدان اینجاست، اگر می‌خواهی بروی بیا از فرصت استفاده کن و برو، من بیعتم را از تو برداشتم، امشب من بیعتم را از همه برداشتم حتی اگر برادرم عباس می‌خواهد برود، من او را برای رفتن آزاد خواهم گذاشت دشمن با من کار دارد و اگر به من دسترسی پیدا بکند از تعقیب دیگران دست برمی‌دارد. روح بزرگ امام را ببینید، که می‌گوید همه بروید، تنها من بمانم؛ من و سی وسه هزار شمشیر و نیزه و تیر، من در مقابل آن‌ها می‌ایستم، چون حق را باور دارم، می‌دانم راهم حق است. “و لا یخافون لومه لائم”، از سرزنش، سرزنش‌کنندگان بیم و هراسی ندارم، این قسمتی است از آیه‌ای که وقتی نازل شد، پیغمبر شانه‌های سلمان را فشرد و فرمود: سلمان مصداق بارز این آیه است. و نسلی که از او می‌آید(همین شماها)، “و لا یخافون لومه لائم یجاهدون فی سبیل الله”، در راه حق استوار و محکم می‌ایستند و از هیچ چیز بیم ندارند، خستگی نمی‌فهمند، رنجش از دیگران باشد این‌ها برایشان ارزشمند است.۱
اما قصه‌ی دوم، قصه‌ای است از زبان حضرت زینب(س) است، که اتفاقأ ادامه‌ی، ماجرای نافع‌بن‌هلال است. نافع‌بن‌هلال می‌گوید: بعد از اینکه آقا به من گفتند که برو، من گریه کردم شمشیر را نشانش دادم و گفتم که، بخشی از زندگیم را فروختم و این شمشیر را آماده کرده‌ام، از همه چیز گذشتم، همسرم را رها کردم و نمی‌دانم ممکن است که چه خطری همسرم را تهدید بکند چون عبیدالله اعلام کرده بود اگر بفهمم کسی در کربلا به یاری حسین رفته زنش را به نفع دیگران، مصادره می‌کنم، خانه‌اش را ویران می‌کنم فرزندش را خواهم کشت و حقوقش از بیت‌المال قطع خواهد شد. التماس کرد و گریه کرد و امام او را ستود، اشکش را پاک کرد بعد به او محبت کرد. امام حرکت کرد نافع می‌گوید من پشت‌سر امام حرکت کردم تا دیدم امام به خیمه‌ی حضرت زینب(س) وارد شد. خیمه‌ی حضرت زینب(س) پشت خیمه‌ی حضرت اباعبدالله(ع) قرار می‌گرفت در یک سمت حضرت ابوالفضل در سوی دیگر امام سجاد(ع) و بنی‌هاشم اطرافش بودند. حضرت زینب(س) فرمود: برادر ما کم کم داریم به لحظه‌های سخت نزدیک می‌شویم، اینک نیز دشمن دور خیمه‌ها حلقه زده است. چون در شب تاسوعا، عمرسعد به چهار هزار نفر دستور داد اطراف خیمه‌های امام حسین(ع) رفت‌وآمد کنند و سروصدا ایجاد کنند. گفت بگذارید اسب‌هایتان شیهه بکشند، شمشمیرهایتان را به‌هم بزنید تا دل بچه‌های حسین را بترسانید. هنوز در این اندیشه بود که با بهره‌گیری از عنصر عاطفی کودکان و زنان امام حسین(ع) را تسلیم بکند. زمانی که هنوز شمر به کربلا نیامده بود عمرسعد فکر می‌کرد شاید امام بپذیرد، دستش را روی سرش بگذارد یا بند به دستش بزنند و من او را به کوفه برده و به عبیدالله‌بن زیاد تحویل بدهم. خودم هم از سر راه برگردم و به حکومت ری و گرگان برسم همان گرگان که آرزوی او بود.
حضرت زینب به برادر می‌گفت: برادر تو از یارانت مطمئنی؟ امام لحظه‌ای درنگ کرد و فرمود: آری من از یارانم مطمئنم. نافع می‌گوید: من در این موقعیت حرکت کردم و سریع به سمت خیمه‌ی حبیب رفتم و گفتم: حبیب دختر پیغمبر نگران وفاداری ماست، به ما اعتماد ندارد. حبیب، پیر پارسا و مسن‌ترین چهره‌ی کربلاست. فرمانده‌ی جناح چپ سپاه اباعبدالله، فقیه، فاضل و نویسنده. شخصیتی بسیار بزرگ که یار پیغمبر و امیرالمؤمنین بوده است. قهرمان جنگ‌های جمل و صفین و نهروان. از اینجا به بعد را حضرت زینب(س) به ما گزارش داده است. حضرت زینب می‌فرماید که برادرم امام حسین(ع) به خیمه‌اش رفت و صدای قرائت قرآن او بلند شد.
حضرت اباعبدالله آل‌عمران می‌خواند؛ اینکه چرا سوره‌ی آل‌عمران می‌‌خواند و چه آیاتی را می‌خواند، جای تأمل دارد. یکی از آیاتی که می‌خواند این است: “و لا تحسبنَ الذینَ کفروا، اَنَّما نُملْی لَهُم خیرأ لِاَنفُسهمْ”، آنهایی که کفر ورزیدند آن‌ها که گناه کردند اگر مهلتشان دادیم تصور نکنند به نفعشان است این فرصت اثم بر اثم می‌افزاید، لیزدادوا اِثماً، اثم، یعنی گناه؛ اثیم یعنی گناهکاران. فرصت سبب می‌شود که گناهکاران بیشتر در منجلاب و باتلاق گناه فرو بروند، وحجم گناهانشان زیاد شود. در قرآن به مبحثی تحت عنوان سنت استدراج، و امهال و اشاره می‌شود. استدراج یعنی به تدریج گرفتن، نرم نرمک آنها را در دام کشیدند. خدا فرصت می‌دهد شاید شخص برگردد، اگر برنگشت، به تدریج در گناه فرو می‌رود و بعد حجم گناه که بیشتر شد آماده‌ی گناهان زیادتر می‌شود و به تدریج قُبح گناه در قلبش از بین می‌رود یعنی دیگر زشتی گناه را ادراک نمی‌کند، گناه در او نفرت ایجاد نمی‌کند و در خودش پشیمانی نمی‌ببیند، حتی ممکن است از گناه لذت هم ببرد. در گناه چهار چیز وجود دارد که از خود گناه بدتر هستند؛ اربع فی الذنب اَشّد من الذنب ـ این موارد را می‌توان در کربلا دید ـ اول: الاستحقار، کسی گناه بکند و گناه خودش را کوچک بشمارد، دوم: اْلاِسْتِبْشار، لذت بردن و افتخار به گناه؛ به عبارتی به واسطه‌ی گناه به خود ببالد. سوم: الاصرار، پافشاری بر گناه و ادامه دادن آن. چهارم: به گناه افتخار کند.
این‌ها از خود گناه بدتر‌ند؛ یعنی، اگر کسی گناه کرد و سپس یکی از این موارد را انجام داد، جرمش سنگین‌تر از گناهی است که انجام داده است. من اگر امروز نماز نخوانم، حس بدی به من دست می‌دهد، اما روز دوم این کاهش می‌یابد و به تدریج این ادامه می‌یابد، یک هفته بعد کاملاً عادی می‌شود و بعدها اصلأ فراموش می‌کنم که باید چیزی به اسم نماز را می‌پذیرفتم و حداقل در زندگی خودم به عنوان یک فریضه انجام می‌دادم.
اما ادامه ماجرا: حضرت زینب(س) می‌فرماید، در این شب برادرم قرآن می‌خواند، آیات سوره‌ی آل‌عمران. (شما هم اگر امشب یا فردا صبح فرصتی پیدا کردید یک مقدار قرآن بخوانید و سعی کنید سوره‌ی آل‌عمران را بخوانید) حضرت زینب می‌گوید: خیلی ناراحت شدم، که در این شب، در این لحظه‌های حساس، هیچ‌کس در کنار امام نیست، تصمیم گرفتم به سراغ حضرت عباس رفته و از او گله کنم که چرا امشب در کنار برادرم حسین(ع) نیست؟ به سمت خیمه‌ی برادر رفتم، نزدیک که شدم دیدم از داخل خیمه‌اش سروصدایی شنیده می‌شود. آرام از گوشه‌ای نگاه کردم، دیدیم برادرم اباالفضل مثل شیر نشسته و شمشمیر را روی زانویش گذاشته و با ینی‌هاشم سخن می‌گوید. می‌گوید: عزیزانم ما داریم به لحظه‌های سخت نزدیک می‌شویم. اگر جنگ اتفاق افتاد شما چه می‌کنید؟ ما خویشاوندان حسین هستیم نباید دیگران را در جنگ درگیر کنیم و خودمان کنار بایستیم، بعد بگویند آنان دیگران را پیش انداختند و جان خودشان را نگه داشتند. در این هنگام اولین صدایی که شنیده شد صدای قاسم بود، گفت: ” عموجان، در میدان جنگ همان‌گونه که تو فداکاری می‌کنی ما نیز فداکاری خواهیم کرد.” سپس یک یک بلند شدند و اعلام فداکاری کردند. زینب(س) می‌گوید شنیدن این صداها آن‌قدر برایم لذت بخش بود که با شتاب رفتم تا به برادرم بگویم. اما در بین راه از خیمه‌ی حبیب نیز صداهایی شنیدم. نزدیک شدم، دیدیم حبیب، دیگر یاران را جمع کرده و مانند اباالفضل نشسته، شمشیر را بر زانو گذاشته و به یاران می‌گوید: روزی که جنگ شروع بشود ما باید پیشتاز شرکت‌کنندگان در جنگ باشیم. تا ما هستیم نباید بگذاریم خانواده‌ی حسین(ع) وارد جنگ شوند. در پی این سخن یاران همه اعلام وفاداری کردند. حضرت زینب می‌گوید من با سرعت و در حالی که اشک گوشه‌ی چشمم نشسته بود، اما خندان و خوشحال بودم حرکت کردم تا به برادرم بگویم، عجب یارانی داری! که در بیرون خیمه به اباعبدالله برخوردم. امام بیرون آمده بود و جمله‌ای به من گفت: خواهرم زینب، مُنْذ خَرَجْنا مِنْ الْمدینه ما رأیتُکِ متبسّمه؛ از آن زمانی که از مدینه خارج شدیم؛ یعنی حدود… روز، در تمام این مدت ندیدم تو لبخند بزنی، حالا چه شده است که متبسمی؟ گفت: برادر عجب یارانی داری! امام گفت: پس بگذار من یارانم را به تو معرفی کنم، صدا زد حبیب، تا حبیب را صدا زد حبیب آمد، یاران با شمشیرهای آماده آمدند. صدا زد یا اخی عباس، برادرم عباس، حضرت ابوالفضل‌العباس و بنی‌هاشم جمع شدند، امام از آن‌ها خواست اعلام وفادرای کنند و سپس حضرت زینب خطاب به همه‌ی آن‌ها فرمود: ایها الطیبون حاموا عن حرم رسول‌الله، حاموا عن بنات رسول‌الله؛ ای پاکان از حرم رسول خدا دفاع کنید، از دختران پیغمبر دفاع کنید.
امام حسین(ع) در هنگام سخن گفتن با یارانش به آنها نکته‌ای را فرمود، که: کربلا سخت است، روز جنگ همه شهید می‌شوید. هر که با من بماند شهید می‌شود. زنان را به اسارت می‌گیرند و کودکان را تازیانه می‌زنند. همین الان به خیمه‌هایتان برگردید و تا هنوز هوا روشن است، دست زن و بچه‌ی خود را بگیرید و از صحنه‌ی کربلا دور کنید. می‌توانید آن‌ها را به قبیله‌ی بنی‌اسد که در این نزدیکی هستند ببرید.
کسی به اسم علی‌بن‌مظاهراسدی می‌گوید به خیمه وارد شدم دیدم همسرم خیلی سرحال و شاد است. گفت که هیچ چیز نگو من همه چیز را شنیدم ولی آخرش را نفهمیدم، چون سروصدا زیاد بود. علی‌بن‌مظاهراسدی می‌گوید، من گفتم: اتفاقأ آخرش مهم است. آقا از ما خواست تا شما را از کربلا بیرون ببریم. زن شروع به گریه کرد و گفت برو به حسین(ع) بگو: ما برویم و بگذاریم زنان و فرزندان تو را تازیانه بزنند؟! بگذار حداقل ما نیز چند تازیانه را تحمل کنیم نه، ما نخواهیم رفت. علی‌بن‌مظاهر برگشت و این سخن را با اباعبدالله مطرح کرد. امام گفت: سلام مرا به همسرت و به زنان کربلا برسانید و بگویید خدا از دست مادرم زهرا پاداش خیرتان بدهد.
طرح یک روایت از بحارالانوار
این روایت در بحارالانوار، جلد۱۰۱ صفحه‌ی ۱۹۵ آمده و اطفاقاً مربوط به روز اربعین است. این جمله سفارش جناب جابربن عبدالله انصاری به عطیه‌ی کوفی است، عطیه‌ی کوفی جوانی حدوداً بیست‌ودو ساله بود که دست جابر را گرفته و به کربلا آورد. جابر زمانی که می‌خواست از کربلا بیرون برود این جمله را به عطیه کوفی گفت که خطاب به همه‌ی ماست:
«اَحْبِبْ مُحِبَ آل مُحَمَد ما اَحَبَهُم و اَبِغض مُبْغِضَ آل مُحَمَدِ ما اَبغَضهُمْ و انْ کانَ صوّاماً وَ اَرْفِق به مُحِبَ آل محمد اِنْ تزلًوا عن قدمِ فَاِنَّهُ ان تزلًوا به قدمٌ بکثره ذنوبی فثبت لهُ اُخری لِمَحَبَتِهِمْ و محبهم یعدو اِلی الْجَنَّه وَ مُبْغِضُهُمْ یَعدوا الی النار؛
دوست بدارید خانواده‌ی پیغمبر را، یعنی دوست دوستان خانواده‌ی پیغمبر باشید و دشمن بدارید دشمنان خانواده‌ی پیغمبر را، حتی اگر روزه‌دار و شب‌زنده‌دار باشد. و سعی کنید با دوستان خانواده‌ی پیغمبر نرمش داشته باشید. اگر پایشان لغزید،محبت پیغمبر حفظشان می‌کند. محبت امام حسین(ع) نگه‌داریشان می‌کند. هر که دوستان امام حسین را دوست دارد قطعاً در بهشت است و هر کس با آن‌ها بدرفتاری بکند جای او در آتش است.
این‌جا از شما می‌خواهم این بچه‌ها را دوست داشته باشید و دوستی‌تان را هم نشان بدهید. آدم باید دوستی را با تمام علاقه‌ی خودش نشان بدهد. این دوستی ممکن است در این حد باشد که بگویید خداقوت، دستت درد نکند، آفرین، زنده باشید، خدا اجرت بدهد، دارم دعایت می‌کنم. این‌که امشب نماز شب خواندید دعایشان کنید، کمی بالاتر این است که گل در دست بگیرید و بیایید تقدیم کنید. یک گل، یک هدیه، هدیه‌ات ممکن است یک مهر باشد یا یک تسبیح. هر چه فکر می‌کنی این می‌شود دوست داشتن، آن‌طور که باید دوست داشته باشید. و دشمن بدارید دشمنان آل رسول را، آن‌طور که باید. یعنی از آن‌ها قطع ارتباط کنید، با آن‌ها طرح دوستی نریزید. با کسی که حقیقت را نمی‌خواهد و محکم در مقابل حقیقت ایستاده است دوست نشوید، حتی اگر این فرد(دشمن پیامبر و اهل بیت)، صوّام قوّام باشد. یعنی بسیار روزه‌دار و شب‌زنده‌دار باشد. شاید بپرسید مگر ممکن است؟ بله، در زمان حضرت علی(ع) کسانی بودند که وقتی ابن‌عباس رفت تا آن‌ها را ببیند، گفت: پیشانی‌هایشان پینه بسته است، کمرشان بسته است تا تمام شب را عبادت کنند. صدای قرائت قرآن آنها بلند است؛ اما معرفت و فهم ندارند.
این هم یک مسئله است. شما ممکن است در این نمایشگاه نگاه بکنید و در این کارها چیزی به چشمتان بد بیاید، من با استفاده از این روایت می‌گویم: اگر این‌ها پایشان لغزید و اشتباهی کردند، آن را بزرگ نکنید، از آن بگذرید، محبت رسول آن‌ها را حفظ خواهد کرد. هر که همین دوستان عزیزی را که اینجا شب و روز سرپا ایستاده‌اند و صادقانه و خالصانه و عاشقانه خدمت می‌کنند دوست داشته باشد ان‌شاءالله اهل بهشت خواهد بود.
خدا ان‌شاءالله همه‌ی ما را دوستدار دوستان اهل‌البیت قرار بدهد و ان‌شاءالله این عشق و محبت را در وجود و جان ما افروخته‌تر و شعله‌ورتر بفرماید.

پی نوشت ها:
۱٫ حضرت سکینه، دختر اباعبدالله می‌گوید: ما شب نهم خیلی آرام خوابیدیم، چون چشم عمویمان عباس، بیدار بود، آن‌که چشم بیدار او آرامش خواب به دیگران بدهد، آن که بتواند آرامش را تقدیم روح‌ها و قلب‌ها و زندگی‌ها بکند او شیوه‌ی ابوالفضل‌العباس دارد، ما که از ابوالفضل‌العباس دنبال چشمانش نیستیم، سه سال پیش بود که وقتی سروده‌هایی مطرح شد که چشمان و ابروهای ابوالفضل‌العباس و زلفش را ستایش کرده بودند مقام معظم رهبری فرمودند چشم زیبا زیاد است، ارزش‌های حضرت ابوالفضل‌العباس به صورت زیبایش نیست بلکه به سیرت زیبای اوست. آن روح بزرگ و سترگی که امام صادق(ع) فرمود: صُلب الایمان؛ ایمانش محکم و استوار است. امام محمدتقی وقتی وصف ابوالفضل‌العباس می‌کند می‌فرماید: کالطود العظیم هُوَ بَطَلَ العلقمیه؛ مثل کوه استوار بود؛ کوه بود و موج بود. چه وصف زیبایی! او بطل علقمه بود. بطل در لغت عرب به معنای قهرمانی است که وقتی وارد جنگ می‌شود با حرکتش در میدان موج ایجاد می‌کند از میمنه به میسره می‌زند و از این سو به آن سو.

telegram

همچنین ببینید

حضرت علی اکبر(ع)

سخنران: دکتر محمدرضا سنگری   فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی‌ معتبر امام‌حسین(ع) نه ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.