خانه / سخنرانی / متن سخنرانی / سخنرانی عاشورایی- مقام معظم رهبری

سخنرانی عاشورایی- مقام معظم رهبری

ذکر مصیبت حضرت علی اکبر (ع)

یک منظره دیگر به میدان رفتن علی اکبر(ع) است. این یکی از مناظر بسیار پرماجرا و عجیب است، از همه طرف واقعا عجیب است، از جهت خود امام حسین، از طرف این جوان، علی اکبر، از جهت زن‌ها و بخصوص جناب زینب کبری عجیب است.

اولا علی اکبر را هجده ساله تا بیست وپنج ساله نوشته‌اند، یعنی حداقل هجده سال و حداکثر بیست وپنج سال. حالا یک جوان هجده و نوزده ساله، بیست ساله و بیست و دو ساله، در عنفوان جوانی، می‌گویند[خرج علی بن الحسین]، علی بن الحسین از خیمه‌گاه امام حسین خارج شد برای جنگیدن، باز این‌جا راوی می‌گوید،[وکان من اشبه الناس خلقا]، این جوان جزو زیباترین جوانان عالم بود، زیبا، رشید، شجاع،[فاستاذن اباه فی القتال]، از پدر اجازه گرفت که برود بجنگد.

حضرت بدون ملاحظه، اذن داد، در مورد قاسم بن الحسن حضرت اول اذن نمی‌دادند و بعد هم مقداری التماس کرد تا حضرت اذن داد، اما علی‌بن‌الحسین که آمد اذن خواست، چون فرزند خودش است، حضرت گفت برو. [نظرالی نظر یائس به]، یک نگاه نومیدانه‌ای به این جوان کرد که دارد می‌رود میدان و برنخواهد گشت، [وارخواه(ع) عینه وبکاء]، چشمش را رها کرد و بناکرد اشک ریختن. یکی ازخصوصیات عاطفی دنیای اسلام همین است، اشک ریختن درحوادث عواطفی. پدیده‌های عاطفی خیلی آسان است، شما زیاد می‌بینید در قضایا که حضرت گریه کردند، این گریه جزع نیست، این شدت عاطفه است، اسلام این عاطفه را در فرد رشد می‌دهد. حضرت بنا کردند به گریه کردن، بعد این جمله را فرمودند که[ثم قال اللهم اشهد]، خدایا تو خودت گواه باش،[فقد برز الیه الغلام]، جوانی به سوی اینها رفته است برای جنگ،[ اشبه الناس خَلْقاً وخُلْقاً ومَنْطِقاً برسولک].

یک نکته این‌جا وجود دارد، امام حسین در دوران کودکی محبوب پیغمبر بود، خود او هم پیغمبر را بی‌نهایت دوست می‌داشت. حضرت، شش هفت ساله بودند که پیغمبر از دنیا رفت. چهره پیغمبر به صورت یک خاطره بی زوالی در ذهن امام حسین مانده است و عشق به پیغمبر در دل او هست. بعد خدای متعال علی اکبر را می‌دهد به امام حسین. وقتی این جوان کمی بزرگ می‌شود و به حد بلوغ می‌رسد، حضرت می‌بیند، چهره، چهره‌ی پیغمبر است، همان قیافه‌ای که آن‌قدر به او علاقه داشت. آن‌قدر عاشق او بود، حالا این به خودش تشبیه شده است، صدا شبیه صدای پیغمبر است، حرف زدن شبیه حرف زدن پیغمبر، اخلاق شبیه اخلاق پیغمبر، همان بزرگواری، همان کرم و همان شرف. بعد می‌فرماید:[کنا اشتقنا علی نبیک نظرنا علیکم]، هر وقت که ما دلمان برای پیغمبر تنگ می‌شد به این جوان نگاه می‌کردیم. این جوان رفت به میدان،[فصاح یا بن سعد قطع الله رحمک، کما قطعت رحمی]، بعد نقل می‌کند که حضرت رفت میدان، جنگ بسیار شجاعانه‌ای کرد و عده‌ی زیادی از افراد دشمن را تار و مار کرد و بعد برگشت و گفت تشنه هستم. باز به طرف میدان رفت و وقتی دوباره اظهار عطش کرد، حضرت به او فرمودند که عزیزم یک مقداری برو  بجنگ، طولی نخواهد کشید که سیراب خواهی شد از دست جدت پیغمبر. چون این جمله را امام حسین به علی اکبر فرموده بودند، علی اکبر در آن لحظه‌ی آخر صدایش بلند شد و عرض کردکه، [نادی یا ابتا]، پدرم خداحافظ،[هذا جدی رسول الله، یقراک السلام]،این جدم پیغمبر است، به تو سلام می‌فرستد،[یقول عجل القدوم علینا]، می‌گوید بیا به سمت ما.

این‌ها منظره‌های عظیم است. جناب زینب کبری(س)، آن بزرگوار هم ماجرای عظیمی دارد. حضرت زینب همان کسی است که از لحظه شهادت امام حسین بار امانت را بر دوش گرفت و شجاعانه و با کمال اقتدار آن‌چنان که شایسته دختر امیرالمؤمنین است در این راه حرکت کرد. و این‌ها توانستند اسلام را جاودانه کنند و دین مردم را حفظ کنند. ماجرای امام حسین نجات بخش یک ملت نبود، نجات بخش یک امت نبود، نجات بخش یک تاریخ بود. تاریخ را امام حسین با این حرکت نجات داد، خود او، خواهرش زینب، و اصحابش، و دوستانش.

ذکر مصیبت حضرت قاسم(ع)

یکی از قضایا قضیه به میدان رفتن قاسم بن الحسن است که بسیار صحنه عجیبی است، قاسم بن الحسن،یکی از جوانان کم سال دستگاه امام حسین بود نوجوانی که،[لم یبلغ الحلم]،هنوز به حد بلوغ و تکلیف نرسیده بود. در شب عاشورا، وقتی که امام حسین گفتند که این حادثه اتفاق خواهدافتاد، و همه کشته خواهند شد، این نوجوان سیزده چهارده ساله گفت:[ایا من هم به شهادت خواهم رسید در این میدان؟] امام حسین خواستند این نوجوان را آزمایش کنند،گفتند: کشته شدن در ذائقه تو چگونه است؟گفت:[احلا من العسل]،از عسل شیرین تراست. ببینید آن جهت گیری ارزشی است که از خاندان پیغمبر و اهل بیت این جوراست، یعنی سه ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریبا این نوجوان را بزرگ کرده است. مربای تربیت امام حسین است.

روز عاشورا که شد،این نوجوان آمد پیش عمو. راوی‌هایی بودند که ماجرا را می نوشتند و ثبت می کردند، چندنفرند که از قول آنها نقل می شود،آن قضایا را از قول یکی از آنها اینطور نقل می کند: می گویند همانطور که نگاه می کردیم، از طرف خیمه‌های ابی عبدا… یک پسر جوانی آمد بیرون،[خرج غلاما کانه وجهها شقهُ القمر]، چهره‌اش مثل پاره ماه می‌درخشید، زیبا ،[فجعل یقاتل]، آمد مشغول جنگیدن شد،[وضربه ابن فضیل اذبی علی راسه]، و ضربه[ابن فضیل الاسدی]،فرق این جوان را شکافت،[وقع غلام لوجهه]،فریادش بلندشد که عموجان[فجلس الحسین(ع) کما یجلس صقر]، دقت کنید به این خصوصیات و زیبایی تعبیر- ناگهان حسین(ع) مثل بازشکاری، خودش را بالای سر این نوجوان رساند،[ثم شد شده الیث الاقصی]، و حمله کرد مثل شیرخشمگین ،[وضرب ابن فضیل بالسیف]، اول آن قاتل را با آن شمشیر زد و انداخت. آنها آمدند که آن قاتل را نجات بدهند،حضرت حمله کرد به آنها. جنگ عظیمی در اطراف قاسم بن الحسن به راه افتاد. آمدند جنگیدند و حضرت آنها را پس کرد و گردوغبار بلندشد، تمام محوطه را گردوغبار میدان گرفت. راوی می گویند:[وانجلت الغبره]، بعد از لحظاتی گردوغبار فرو نشست. منظره را که تصویر می کند، قلب انسان خیلی می سوزد،[فرایت الحسین(ع)]، می‌گوید من نگاه کردم حسین(ع) را دیدم،[قائما علی راس الغلام]، که روی سر این نوجوان ایستاده است. امام حسین با حسرت به او نگاه می کند، و آن نوجوان با پاهایش دارد زمین را می شکافد، در حال جان دادن است و دارد پا را تکان می دهد.

[والحسین(ع) یقول: بعدلقوم قتلوک]، دور باشند از رحمت خدا آن کسانی که تو را به قتل رساندند. این یک منظره، که منظره بسیار عجیبی است و نشان دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان و در عین حال، فداکاری او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ، و عضمت روحی این جوان، جفای آن مردمی که با آن نوجوان این جور رفتار کردند.

خواص عامل اعتلا و انحلال

اگر خواص به یک سمتی رفتند، عامه مردم هم دنبال آن‌ها حرکت می‌کنند. بزرگترین گناه انسان‌های ممتاز و برجسته، اگر انحرافی از آن‌ها سر بزند، این است که انحراف آن‌ها موجب انحراف بسیاری از مردم می‌شود. مردم وقتی دیدند کارها بر خلاف آنچه که از پیغمبر نقل می‌شود جریان دارد. آن‌ها هم همان طرف حرکت می‌کنند.

حالا ماجرایی هم از عامه مردم: حاکم بصره نامه نوشت به خلیفه در مدینه که مالیاتی که از شهرهای مفتوح می‌گیریم و بین مردم خودمان تقسیم می‌کنیم کم است، مردم زیاد شدند، اجازه دهید دو تا شهر اضافه شود. مردم کوفه شنیدند که حاکم بصره برای مردم خودش خراج دو شهر را اضافه کرد، آن‌ها هم آمدند پیش حاکمشان، عماربن یاسر، مرد ارزشی، آن‌که مثل کوه استوار ایستاده است، و گفتند تو هم برای ما دو شهر بگیر. عمار گفت من این کار را نمی‌کنم. بنا کردند به عمار حمله کردن و نامه نوشتن. بالاخره خلیفه او را عزلش کرد. شبیه این برای ابوذر هم اتفاق افتاد، عبدالله بن مسعود یکی از این افراد بود. جامعه پوچ می‌شود از لحاظ ارزش‌ها. وقتی که رعایت این سر رشته‌ها نشود.

تقوی یعنی کسانی که حوزه حاکمیتشان شخص خودشان است، مواظب خودشان باشند، و آن کسانی که حوزه حاکمیتشان از شخص خودشان وسیع‌تر است، هم مواظب خودشان باشند و هم مواظب دیگران. کسانی که در رأسند، هم مواظب خودشان باشند و هم مواظب کل جامعه باشند. به سمت دنیاطلبی، به سمت دل بستن به ذخایر دنیا و خودخواهی نروند. این معنایش آباد نکردن جامعه نیست، جامعه را آباد کنند، ثروت‌های فراوان به وجود بیاورند ولی برای شخص خودشان نخواهند هرکس بتواند جامعه اسلامی را ثروتمند کند ثواب بزرگی کرده است، آن کسانی که بتوانند در چند سال کشور را بسازند، پرچم سازندگی را بلند کنند، کارهای بزرگی را انجام بدهند، کارهای خیلی خوبی کرده‌اند، این‌ها دنیاطلبی نیست، دنیاطلبی آن است که کسی برای خود بخواهد، برای خود حرکت بکند از بیت المال یا غیر بیت‌المال به فکر جمع کردن برای خود بیفتد. هم باید مراقب باشند، وقتی مراقب نباشند، آن‌وقت جامعه همین طور به تدریج از ارزش‌ها تهی می‌شود. و می‌رسد به نقطه‌ای که فقط یک پوسته ظاهری باقی مانده است ناگهان یک امتحان بزرگ پیش می‌آید، امتحان قیام ابی‌عبدالله. آن‌وقت این جامعه در این امتحان مردود می‌شود. گفتند که به تو حکومت ری را می‌خواهیم بدهیم، ری آن‌وقت که یک شهر بسیار بزرگ پرفایده‌ای بود. بعدگفتند که اگر به جنگ حسین بن علی نروی ازحاکمیت ری خبرنیست. خوب این‌جا یک آدم ارزشی یک لحظه هم فکر نمی‌کند، می‌گوید مرده شورری را ببرند، ری که هیچ، همه دنیا را هم به من بدهید من به حسین بن علی اخم هم نمی‌کنم. من بروم حسین‌بن علی را بکشم، فزرندانش  را بکشم که می‌خواهید به من ری بدهید؟ آدمی که ارزشی باشد این‌طور است. اما وقتی که درون تهی است وقتی جامعه، جامعه دور از ارزش‌ها است، وقتی که آن خطوط اصلی در جامعه ضعیف شده است، این‌جا دیگر دست و پا می‌لرزد. حالا حداکثر یک روز هم فکر می‌کند یک شب تا صبح مهلت گرفته که فکرکند، اگر یک سال هم فکر کرده بود و باز هم این تصمیم را گرفته بود، این فکرکردنش ارزشی نداشت. یک شب فکرکرد و گفت بله من ملک ری را می‌خواهم، منتهی همان را هم به او ندادند، آن‌وقت فاجعه کربلا پیش می‌آید و کسی مثل حسین‌بن‌علی(ع) که خودش تجسم ارزش‌ها بود، قیام می‌کند برای این‌که جلوی این انحطاط را بگیرد. چون این انحطاط داشت می‌رفت تا به آنجا برسد که هیچ چیز باقی نماند، که اگر زمانی مردمی هم خواستند خوب و مسلمان زندگی کنند، چیزی توی دستشان نباشد، انحطاط داشت به آنجاها می‌رسید. امام حسین می‌ایستد، قیام می‌کند، حرکت می‌کند، در مقابل این سرعت سراشیب سقوط، یک تنه قرار می‌گیرد و البته جان خودش را، جان عزیزانش را، جان علی اصغرش را و جان عباسش را در این زمینه فدا می‌کند و نتیجه هم می‌گیرد. [وانا من حسین]. یعنی دین پیغمبر زنده شد. حسین بن علی است. آن روی سکه این بود و این روی سکه، حادثه عظیم و حادثه پرشور و ماجرای عاشقانه‌ی عاشورا است، که واقعا جز با منطق عشق و چشم عاشقانه نمی‌شود قضایای آن را تحلیل کرد. باید با چشم عاشقانه نگاه کرد تا فهمید که حسین بن علی(ع) چه کرده است، که در یک شب و نصف روز، و یا یک شبانه‌روز، از عصر تاسوعا تا عصرعاشورا، چه عظمتی آفریده است! حسین‌بن‌علی(ع) دراین میدان که در دنیا باقی مانده است، تا ابد هم خواهد ماند. خیلی‌ها تلاش کردند که حادثه عاشورا را به فراموشی بسپرند، نتوانستند.

بررسی اجمالی سه دوره زندگی امام حسین

بسم الله الرحمن الرحیم- برای اینکه قدری معلوم بشود که چه‌قدر این حادثه عظیم است من سه دوره کوتاه را از دوران‌های زندگی حضرت ابی‌عبدالله(ع) اجمالا مطرح می‌کنیم.

این شخصیتی که در طول سه دوره انسان می‌شناسد آیا می‌توان حدس زد که کارش به آن‌جا برسد که در روز عاشورا، یک عده از امت جدش او را محاصره کنند و با این وضعیت فجیح او را، همه یاران واصحابش را و اهل بیتش را قتل عام بکنند و با این وضع فجیح، زنانشان را اسیر بگیرند؟

این سه دوره، یکی دوران، حیات پیامبراکرم(ص) است، دوم دوران جوانی آن حضرت یعنی دوران بیست وپنج ساله تا حکومت امیرالمومنین است و سوم دوران فطرت بیست ساله بعد ازشهادت امیرالمؤمنین تا حادثه کربلا.

در آن دوران، زمان پیامبر اکرم، امام حسین کودک نوردیده سوگلی پیغمبر بود.

پیغمبر اکرم دختری دارد فاطمه نام، که همه مردم مسلمان در آن روز می‌دانند که پیغمبر درباره‌ی او فرمود:[انی لا غضب لغضب فاطمه] اگر کسی فاطمه را خشمگین کند، من را خشمگین کرده است،[وارضاها] هرکس او را خشنود سازد من را خشنود کرده است.

ببینید چه‌قدر این دختر، عظیم المنزل است که پیغمبر اکرم در مقابل مردم، در ملا عام، راجع به او این‌طورحرف می‌زند. این چیز عادی‌ای نیست، این دختر را پیغمبر اکرم داده است به کسی در جامعه اسلامی که ازلحاظ افتخارات در درجه اعلاء است، علی بن ابیطالب(ع)، جوان، شجاع، شریف، از همه مومن‌تر، از همه با سابقه‌تر، از همه شجاع‌تر، در همه‌ی میدان‌ها حاضر،کسی که اسلام به شمشیر او می‌گردد و هر جایی که همه درمی‌مانند، این جوان جلو می‌آید و گره‌ها را باز می‌کند و بن‌بست‌ها را می‌شکند. این داماد محبوب عزیزی که محبوبیت او به خاطر خویشاوندی و این‌ها نیست بلکه به خاطر عظمت شخصیت اوست، پیغمبر دخترش را داده است به این داماد و حالا کودکی از این‌ها متولد شده است، و او حسین بن علی است.

البته همه این حرف‌ها درباره‌ی امام حسن(ع) هم هست، ولی من حالا بحثم راجع به امام حسین، عزیزترین عزیزان پیغمبر است. پیغمبر او را در آغوش می‌گیرد به مسجد می‌برد. رئیس دنیای اسلام، حاکم جامعه اسلامی، محبوب دل همه‌ی مردم. همه می‌دانند که این کودک محبوب دل این همه محبوب است. پیغمبر روی منبر مشغول خطبه خواندن است این بچه پایش می گیرد به مانعی و زمین می افتد. پیغمبر از بالای منبر بلند میشود، می آید پایین این بچه را بغل می گیرد،مساله این است!

حالا در دوران پیغمبر با این خصوصیات، و این کودک و صغیری که مثل کبیرهاست، پیغمبر درباره امام حسن و امام حسین شش هفت ساله فرمود:[سیدالشباب اهل الجنه]، این‌ها سرور جوانان نیستند، سرور جوانان اهل بهشتند.آخر این‌ها که هنوز کودکند و جوان نیستند، سرور جوانان اهل بهشتند، یعنی امام حسین در دوران شش، هفت سالگی در حد یک جوان است، می فهمد، درک می‌کند، عمل می‌کند، اقدام می‌کند، ادب می‌ورزد، شرافت در همه‌ی وجود او موج می‌زند. اگر آن روز کسی می‌گفت این کودک به دست امت همین پیغمبر، بدون هیچ‌گونه جرم و تخلفی به قتل خواهد رسید، برای مردم غیرقابل باور بود، همچنان که پیامبر فرمود و همه تعجب کردند.

دوره‌ی دوم، دوره‌ی بیست و پنج سال بعد از وفات پیغمبر است. حکومت امیرالمومنین است، جوان بالنده، عالم، شجاع در جنگ‌ها شرکت می‌کند، در کارهای بزرگ دخالت می‌کند، همه او را به عظمت می‌شناسند، نام بخشنده‌ها که می‌آید، همه‌ی چشم‌ها به او بر می‌گردد، در هر فضیلتی مثل خورشیدی در میان مسلمانان مدینه و مکه و هر جایی که موج اسلام رفته است می‌درخشد. همه برای او احترام قائل‌اند، خلفای زمان برای آن‌ها احترام قائلند، برای او و برادرش. در مقابل او تعظیم می‌کنند، تجلیل می‌کنند و نام آن‌ها را به عظمت می‌آورند. اگر یک وقتی بر امیری، خلیفه‌ای، خشمگین بشود، همه تحمل می‌کنند، جوان نمونه دوران و محترم پیش همه. اگر کسی آن روز می‌گفت که همین جوان به دست همین مردم کشته خواهد شد هیچ کس باورنمی‌کرد.

دوره سوم، دوران بعد از شهادت امیرالمؤمنین است، یعنی دوران غربت اهل بیت، امام حسن و امام حسین(ع) باز در مدینه هستند. امام حسین بیست سال بعد از این مدت در مدینه زندگی کرده است، به صورت امام معنوی همه مسلمان‌ها است، مفتی بزرگ همه مسلمان‌ها است، مورد احترام همه مسلمان‌ها، محل ورود و تحصیل علم همه، محل تمسک و توسل همه کسانی که می‌خواهند به اهل بیت اظهار ارادتی بکنند، شخصیت محبوب، بزرگ، شریف، نجیب، اصیل و عالم. به معاویه نامه می‌نویسد، نامه‌ای که اگر هر کسی به هر حاکمی بنویسد جزایش کشته شدن است.

معاویه به عظمت تمام، نامه را می‌گیرد و می‌خواند، تحمل می‌کند و چیزی نمی‌گوید، یک چنین شخصیتی، اگر در همان اوقات هم کسی می‌گفت، در آینده نزدیکی این مرد محترم شریف عزیز نجیب، که مجسم کننده اسلام و قرآن درنظر بیننده است، ممکن است به دست همین امت قرآن و اسلام کشته بشود، آن هم با آن وضع، هیچ کس تصدیق نمی‌کرد، هیچ کس تصور هم نمی‌کرد، اما همین حادثه باورنکردنی واقع شد، همین حادثه عجیب و حیرت انگیز اتفاق افتاده چه کسی کرد؟ همان‌هایی که می‌آمدند خدمتش سلام می‌کردند و ابراز اخلاص هم می‌کردند. خوب این یعنی چه؟ این، معنایش این است که جامعه اسلامی در طول این پنجاه سال تهی شده از معنویت اسلام و از حقیقت اسلام است. ظاهر اسلامی است اما باطنش پوک شده است. خطر این‌جاست، نمازها برقرار است، نماز جماعت برقرار است، مردم اسمشان مسلمان است و عده‌ای هم هستند که طرفداران اهل بیت هستند، اهل بیتی که مورد تردید هیچ‌کس نیست. الان هم شما هرجای دنیای اسلام بروید اهل بیت را دوست می‌دارند. آن مسجدی که منتسب به امام حسین علیه‌السلام است و دیگری که منتسب به حضرت زینب است در مصر، در قاهره، ولوله زوار و جمعیت است و مردم می‌روند قبر زیارت می‌کنند، می‌بوسند و توسل می‌کنند.

همین یکی دو سال قبل کتابی را آورند برای من در حجاز،کتابی تازه، نه کتاب‌های قدیمی. این کتاب درباره معنای اهل بیت نوشته شده است. یکی از نویسندگان فعلی حجاز تحقیق کرده و در این کتاب اثبات می‌کند که اهل بیت یعنی علی، فاطمه، حسن و حسین. ما به عنوان شیعه که این جزو جانمان است، اما آن برادر مسلمان غیرشیعه این را نوشته و نشر کرده است و هزارها نسخه هم لابد چاپ شده و پخش شده است. اهل بیت، محترم است، این را بدانید، آن روز در نهایت احترام بود اما در عین حال وقتی که جامعه تهی شده، خالی شده، پوک شد این اتفاق می‌افتد. حالا عبرت کجاست؟ عبرت آ‌ن‌جاست که چه‌کار کنیم، که جامعه آن‌طور نشود، باید بفهمیم آن‌جا چه شد که جامعه به این‌جا رسید.

عبرت‌های عاشورا- نمازجمعه‌ی تهران- سال ۷۷

بسم الله الرحمن الرحیم- هرچه در اطراف و جوانب حادثه‌ی عظیم و مؤثر و جاودانه‌ی عاشورا بررسی می‌شود، ابعاد تازه و روشنگری‌های بیشتری از این حادثه آشکار می‌شود و نورافکنی در زندگی ما می‌تاباند.

در مباحث مربوط به عاشورا سه بحث عمده وجود دارد:

۱-  بحث علل و انگیزه‌های قیام امام حسین است، این که چرا امام حسین قیام کرد، و تحلیل دینی و سیاسی و علمی این قیام.

۲- بحث دوم، بحث درس‌های عاشورا است که یک بخش زنده و جاودانه و همیشگی است و مخصوص زمان معینی نیست. درس عاشورا، درس فداکاری، درس دینداری، درس شجاعت است، درس مساوات است، درس قیام بالله، درس محبت و عشق است. و یکی از درس‌های عاشورا همین انقلاب کبیر و عظیمی است که ملت ایران، پشت سرحسین زمان و فرزند ابی‌عبدالله‌الحسین انجام دادند، خود این یکی از درس‌های عاشورا است.

۳-بحث سوم، درباره‌ی عبرت‌های عاشورا است. عاشورا غیر از درس‌ها، عبرت‌هایی هم دارد. حداقل این است که بگوییم، عمده‌ی این بحث مربوط به این زمان است، یعنی زمان ما و کشور ما، طرح قضیه را این‌گونه مطرح می‌کنیم که جامعه‌ی اسلامی به محوریت پیامبر عظیم الشأن، و آن عشق مردم به او، آن ایمان عمیق مردم به او، آن جامعه‌ی سراسر حماسه و شور دینی و آن احکامی که بعداً مقداری از آن‌ها را عرض خواهم کرد، چه‌طور شد که این جامعه‌ی ساخته و پرداخته، بعد از پنجاه سال،کارش به آن‌جا رسید که همین جامعه، همان مردم، حتی گاه همان کسانی که دوره‌های نزدیک به پیامبر را دیده بودند، جمع شدند و فرزند همین پیغمبر را با فجیع‌ترین وضعی کشتند؟!انحراف عقب گرد و برگشتن به پشت سر، از این بیشتر نمی‌شود.

زینب کبری(س) در بازار کوفه، آن خطبه‌ی عظیم را اساساً در همین محور ایراد کرد. (الایاأهل الکوفه یا أهل الختل والغدر اتبکون) مردم وقتی سرمبارک امام حسین(ع) را بر سر نیزه و دخترعلی(ع) را اسیر دیدند و فاجعه را از نزدیک لمس کردند، بنا کردند زجه زدن و گریه کردن. حضرت زینب(س) فرمود: (اتبکون)،گریه می‌کنید، (فلارقأتِ العَبره ولاهَدأتِ الرنه)،گریه‌تان تمامی نداشته باشد، سپس فرمود: (انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوه انکاثا تتخذون ایمانکم دخلابینکم)، این همان برگشت است، برگشت به قهقرا، عقب گرد، شما مثل همان پیرزنی هستید که پنبه‌ها را با مقذل می ریسد و نقل می‌کند و بعد از آن‌که این نخ‌ها آماده شد، دوباره شروع می‌کند نخ‌ها را از نو باز می‌کند و پنبه می‌کند.

شما نخ‌های رشته‌ی خود را پنبه کردید، این همان برگشت است. خوب این همان عبرت است برای هر جامعه‌ی اسلامی که در همین خطر است.

امام خمینی عزیز و بزرگ ما، افتخار بزرگش این بود که بتواند یک امت عامل به سخن آن پیغمبر باشد. شخصیت انسان‌های غیرمعصوم، مگر قابل مقایسه است با آن شخصیت عظیم؟! این، آن جامعه را بوجود آورد و آن سرانجام دنبالش آمد، آیا هر جامعه‌ی اسلامی همین عاقبت را دارد؟ اگر عبرت بگیرند، نه. ولی اگر عبرت نگیرند، بله ممکن است. عبرت‌های عاشورا این‌جاست. ما مردم این زمان به حمدالله به فضل پروردگار این توفیق را پیدا کردیم که آن راه را مجدداً برویم. ملت ایران اسم اسلام را مجدداً زنده کرد و پرچم اسلام و قرآن را برافراشته کرد. در دنیا، این افتخار نصیب شما شد تا امروز هم که بیست سال، تقریباً گذشته است، قرص و محکم در این راه ایستاده‌اید. اما اگر دقت نکنید، اگرمواظب نباشید، اگر خودمان را آن‌چنان که باید و شاید در این راه نگه نداریم، ممکن است آن سرنوشت پیش بیاید، عبرت عاشورا این‌جاست. این حادثه، خیلی عظیم است.خیلی فاجعه و تکان دهنده و بی‌نظیراست.

telegram

همچنین ببینید

حضرت علی اکبر(ع)

سخنران: دکتر محمدرضا سنگری   فرزندان امام حسین(ع): بر اساس منابع تاریخی‌ معتبر امام‌حسین(ع) نه ...