خانه / مهدویت / سخنراني / القاب حضرت بقیه الله(عج)

القاب حضرت بقیه الله(عج)

القاب حضرت بقیه الله(عج)- حجه الاسلام عالی
القاب و اسامی متعددی برای حضرت ولی عصر(عج) ذکر شده است. محدث نوری در کتاب «نجم‌الثاقب» ۱۸۰ اسم و لقب برای این بزرگوار ذکر کرده است که این القاب و اسامی هر کدام راهی برای معرفت به حضرت است. این اسامی بی حساب نیست، بلکه هر کدام اشاره به بُعدی از ابعاد وجودی حضرت دارد. اسامی و القابی مثل: مهدی مُنتَظَر، اباصالح، مَأمول، نور، صاحب الزمان، صاحب العصر، صاحب الامر و همین طور تا ۱۸۰ اسم و لقب که اگر کسی در آن ها دقت کند به اندازه ‌ی ظرفیت وجود خود می تواند بر این بزرگوار شناخت بیشتری پیدا کند. یکی از القاب مشهور حضرت «غیب» یا «غائب» است. در ذیل آیه ی شریفه ی «الذین یومنون بالغیب۱» در اول قرآن خداوند در بیان صفات متقین چنین فرموده که متقین کسانی هستند که ایمان به غیب دارند و در حدیثی نیز آمده «الغیب هو الجنه الغایب۲» صفت متقین این است که، در این که امامشان غایب است و در حالی که او را نمی بینند، به اولیای خداوند و او شکی ندارند. پیغمبر(ص) با جمعی از اصحاب جایی نشسته بودند. آهی کشیدند و فرمودند: چه قدر من مشتاقم به برادرانم! اصحابی که دور ایشان نشسته بودند گفتند مگر ما برادران شما نیستیم؟ فرمودند: شما اصحاب من هستید. برادران من کسانی هستند که در آخر الزمان می آیند. با این‌که امامشان را نمی بینند و امامشان برایشان غائب است، اما ایشان به امامشان ایمان دارند و امامشان را ندیده قبول دارند؛ آن‌ها مصداق «الذین یومنون بالغیب» هستند. منظور پیامبر(ص) مثل این زمان ها بوده است. کسانی که ثابت قدم هستند و نسبت به امام غائبشان ایمان دارند این ها مصداق «و الذین یومنون بالغیب» هستند. پس صفت غیب و غایب یکی از صفات و مختصات حضرت ولی عصر(ع) است. چون ائمه ی قبلی این صفت و خصوصیت غیبت را نداشتند. در صلواتی مشهور که منصوب به خواجه نصیر است صفات یک یک ائمه ذکر شده است. که بر اساس آن تمام خصلت های ائمه در وجود حضرت ولی عصر(عج)جمع است به علاوه ی یک صفت اختصاصی که فقط مخصوص حضرت است. در آن صلوات چنین آمده؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ وَ سَلِّمْ وَ زِدْ وَ بَارِکْ عَلَى صَاحِبِ الدَّعْوَهِ النَّبَوِیَّهِ وَ الصَّوْلَهِ الْحَیْدَرِیَّهِ وَ الْعِصْمَهِ الْفَاطِمِیَّهِ وَ وَ الْحِلْمِ الْحَسَنِیَّهِ وَ الشَّجَاعَهِ الْحُسَیْنِیَّهِ وَ الْعِبَادَهِ السَّجَّادِیَّهِ وَ الْمَآثِرِ الْبَاقِرِیَّهِ وَ الْآثَارِ الْجَعْفَرِیَّهِ وَ الْعُلُومِ الْکَاظِمِیَّهِ وَ الْحُجَجِ الرَّضَوِیَّهِ وَ الْجُودِ التَّقَوِیَّهِ وَ النَّقَاوَهِ النَّقَوِیَّهِ وَ الْهَیْبَهِ الْعَسْکَرِیَّهِ وَ الْغَیْبَهِ الْإِلَهِیَّهِ ۳»، که صفات تک تک ائمه ذکر شده، و در ولی عصر(ع) هست و «الْغَیْبَهِ الْإِلَهِیَّهِ» نیز اضافه بر آن هاست. این غیبت و غیب بودن که مختص ایشان است.
به قول حافظ:
به حسن خلق و وفا کس به یار ما نرسد تو را در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حق صحبت دیرین که هیچ محرم راز به یار یک جهت حق گزار ما نرسد
هزار نقش برآید ز کلک صنع و یکی به دلپذیری نقش نگار ما نرسد

میراث تمام انبیاء پیشین در این بزرگوار جمع است. آن حضرت میراث دار همه ی انبیاست. خصلت همه ی انبیا در ایشان است، به علاوه ی خصلت غیبت، و خود این خصلت نیز یک چیز تحمیلی است، یعنی غایب بودن حضرت ولی عصر(ع) تحمیلی است. اصل و قاعده در زندگی همه ی معصومین و از جمله ولی عصر(ع) این است که باید حضور و ظهور داشته باشند، باید در جامعه با مردم حشر و نشر داشته باشند. و در اصل امام، انسان کامل باید درمیان مردم باشد و باید به عنوان واسطه ی فیض و رهبر الهی مردم، تربیت مردم را به عهده بگیرد و دستشان را بگیرد و به قُرب، انس و وصال پروردگار برساند، اما اگر مردم از در خانه ی ائمه به جای دیگر رفتند به جای این‌که دست بیعت به ائمه بدهند به غیر این‌ها دادند. در خانه ی اهل بیت را خلوت کردند. شترشان را جای دیگر خواباندند اگر این چنین عملی از سوی مردم سر بزند همان‌طور که ۲۵ سال خانه نشینی را بر امیرالمومنین(ع) تحمیل کردند. غیبت را هم بر این بزرگوار تحمیل می کنند و این نکته خیلی مهم است که باید به آن توجه شود. و ای کاش همه ی شیعیان باورشان شود که مسأله ی غیبت یک چیز تحمیلی بر ولی عصر(ع) است و خودش آن را اختیار نکرده است. غیبت بر او تحمیل شده است و إلّا، در اصل حضرت باید حضور داشته باشد؛ هم اصل غیبت و هم طول کشیدن آن هر دو تحمیلی هستند. اگر این باورمان شود خیلی از نکات روشن می شود. خورشید قاعده اش این است که باید بتابد و همه‌ی جهان را از نور و حرارت خود بهره مند کند. حالا اگر ابر تیره جلوی خورشید را بگیرد و تابیدن از پشت ابر را بر خورشید تحمیل کند این تقصیر خورشید نیست بلکه تابیدن از پشت ابر بر او تحمیل شده و این یک واقعیت است. خود حضرت نامه هایی با تعبیرهای خیلی بلند به شیخ مفید دارند، ایشان در نامه‌ای به شیخ مفید نوشتند: «السلام علیک ایها الاخ الصدیق الشیخ المفید؛ ای برادر محکم و مستحکم در دین شیخ مفید». حضرت در آن توقیع جمله ای می‌گویند: «فَما یَحبِسُنا عنهُم الّا ما یَتَّصِلُ مِنهُم مما نویرُهُ و ما نوثره منهم؛ چیزی که ما را محبوس کرده و باعث غیبت ما شده چیزی نیست جز همان اعمال ناخوشایند و غیر متوقع. اعمالی که ما توقع نداریم از مردم به خصوص دوستان».
گفتم که روی خوبت از ما چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
پیمان غدیر دو ماه و اندی بعد از رحلت پیغمبر(ص) شکسته شد و بعد از مدتی ظلمت ‌های متراکم پیش آمد؛ ظلمت جهالت؛ ظلمت نفاق، ظلمت تفرقه، ظلمت حب دنیا و ریاست طلبی ها و امثال این ها پیش آمد. چنان ظلمت و تراکم آن زیاد شد که سکوت وتقیه را بر ائمه علیهم السلام تحمیل کرده تا آن جا که ائمه علیهم السلام مجبور به بیعت شدند. سکوت، تقیّه و مدارا را به آن ها تحمیل کردند حتی امام حسین(ع) با این که در مقابل طاغوت زمانش قیام کرده بود. تا وقتی که یزید هنوز روی کار نیامده بود؛ یعنی، در زمان معاویه، اباعبدالله(ع) آن ده سال را سکوت و تقیّه و بیعت داشت. در روایت آمده تمام ائمه زیر بار بیعت بودند جز ولی عصر(ع) و در زمان اباعبدالله(ع) این سکوت وجود داشت طوری که در طول این ده سال حدود ۲۷۰ تا ۲۸۰ حدیث بیشتر از امام حسین(ع) نرسیده است. یعنی دوره، دوره ای بود که در خانه بودن را به اهل بیت علیهم السلام تحمیل کردند. در حقیقت ۲۷ تا ۲۸ جمله در هر سال از امام حسین(ع) به ما رسیده است. به گونه ای شرایط را بر ائمه سخت و تحمیل کرده بودند که ائمه علیهم السلام مجبور بودند از باب تقیّه و حفظ جان شیعیان خود به حکّام و سلاطین جور که افرادی بودند که اصلا صلاحیت نداشتند، لقب امیرالمومنین بگویند. ائمه علیهم‌السلام که به خاطر احترام جدشان علی(ع) این لقب را به خودشان نمی گفتند و برخودشان نمی گذاشتند ولی با وجود چنین ظلمتی که تحمیل شده بود از باب تقیّه مجبور بودند به حکام جور بگویند امیرالمؤمنین و این یکی از مظلومیت‌های اهل بیت است. شخصی خدمت امام جعفر(ع) آمد و گفت: آقا من می خواهم به ولی عصر(ع) سلام بدهم می توانم سلام دهم به عنوان امیرالمومنین بگویم السلام علیک یا امیرالمومنین؟ امام صادق(ع) فرمودند: نه این‌طور سلام نده این لقب، لقب اختصاصی جدمان علی است که نه کسی قبل از او و نه کسی بعد از او این اسم را روی خودش نگذاشت مگر این که کافر است. آن شخص گفت: پس من به چه طریقی به حضرت ولی عصر(عج) سلام بدهم. امام صادق(ع) فرمود: این گونه سلام بده السلام علیک یا بقیه الله پس ائمه علیهم السلام لقب امیرالمومنین را به خودشان هم نمی دادند اما از باب تقیه چنان شرایطی شد وضعیت به گونه ای شد که زمانه و زمینه برای وجود مقدس امام زمان در هنگام تولد ناامن شد؛دشمنان او را در معرض تهدید جدی و ناامنی قرار داده بودند چون می دانستند که مهدی ای به دنیا خواهد آمد، دنبال می کردند تا اگر از خانه امام حسن عسکری(ع) بچه ای به دنیا بیاید از بین ببرند. از طرف دوستان هم جفا و تفرقه بود و هر کس به دنبال کار خودش رفته بود در چنین وضعیتی وقتی پدر بزرگوارشان رحلت کردند امامِ پنج ساله، جامه ی غیبت صغری را تحمیلی به تن کرد و در جو تهدید و ناامنی دشمنان و جفایی که دوستان به‌وجود آورده بودند درِ خانه ی اهل بیت خلوت شد و در چنین شرایطی پروردگار عالم این دُرّ یکتای خودش را که مردم قدرش را ندانستند پنهان کرد که به دست نااهل نیفتد، چون بقیه الله ذخیره است پنهانش کردند؛ و غیبت صغری شروع شد. حدود۷۰ سال بعد از غدیر شرایط سخت بر ائمه تحمیل شد تا زمان ولی عصر(ع) که غیبت صغری شروع شد و غیبت کبری تحمیل شد معنای تحمیل غیبت این است که علی القاعده ظهور حضرت ولی عصر (ع) باید باشد هیچ مانعی برای ظهور حضرت نیست اگر ابر تاریکی به‌وجود آمده این ابر تاریک را ما تحمیل کرده ایم. مرحوم نعمانی در کتاب غیبت خود از امیرالمومنین (ع) نقل می کند که حضرت امیر بر منبر کوفه برای مردم خطبه می خواند در خطبه فرمود: «وَاعلموا اَنَّ الارضَ لاَتخلوا مِن حجه الله عزَّوجلّ و لکن سَیُعمی خلقهم مِنها بظلمهم وجورهم و اسرافهم علی انفسهم۴» مردم بدانید زمین خدا هیچ وقت خالی از حجت نیست، حجت هست ولی خداوند متعال چشم مردم را به واسطه ی ظلم و جور و گناهانی که کرده‌اند از حجت محجوب می‌کند. «سَیُعمی خلقَه منها»، طوری که مردم نتوانند خورشید را ببینند و به واسطه ی ظلم و جور و گناهانی که کرده اند دیگر نمی توانند حجت را ببینند در واقع حجاب و غیبت از ماست و ما غایبیم همانطور که در زیارت حضرت می خوانیم: «السلام علیک یا حجه الله التی لاتخفی۵» سلام بر تو ای حجت الهی که تو مخفی نیستی ما گم شده ایم و ما غایبیم تو پنهان نشده ای. یکی از علمای بزرگوار در نجف عاشق این بود که روی حضرت را ببیند، مثل همه ی مشتاقان ؛ عاشقانه سعی خود را می کرد و با خودش ریاضت ها و تلاش هایی را انجام می داد که بلکه بتواند چهره ی مقدس حضرت راببیند. در نجف مشهور بود اگر کسی ۴۰ شب چهارشنبه به مسجد سهله برود و در آن جا، از موقع نماز مغرب و عشاء بماند و بیتوته کند، به خدمت حضرت می رسد. این عالم بزرگوار۴۰ هفته دید خبری نشد، به علوم غریبه مثل رمل و ختومات اذکار پناه آورد. چله‌های متعدد گرفت بازهم دید خبری نشد در اثر این ریاضت ها که کشیده بود و روزه ها و شب زنده داری ها صفای دل و نورانیتی پیدا کرده بود که ‌گاهی چیزهایی در بیداری یا خواب می دید. در یکی از این حالت ها به او گفتند که شما باید به فلان شهر مهاجرت کنید که بتوانی حضرت را ببینی با این که مهاجرت از نجف و بیرون رفتن از آن جا برایش سخت بود. به عشق روی حضرت رفت و از آن شهر به یک شهر که به او گفته بودند مهاجرت کرد باز هم آن جا که رفت شروع به چله نشستن کرد. دوباره هم خبری نشد مدتی یک حالت در او به وجود ‌آمد که در یکی از آن حالات به او گفتند که «آقا» در بازار در فلان مغازه یک پیرمرد قفل ساز هستند اگر می خواهی او را ببینی برو آن جا. او که بعد از این همه زحمت این آدرس را گرفته بود سراسیمه و با سرعت خودش را به بازار رساند و آن مغازه را پیدا کرد. یک سید عالِم را با آن پیرمرد دید. که با هم گرم گرفته اند و به حالت خیلی خودمانی با هم صحبت می کنند. وارد شد و سلام عرض کرد. آقا با مهربانی جواب سلام او را دادند و بعد اشاره کردند بایست و تماشا کن. این عالم یک گوشه ایستاد و همین طور تماشا می کرد که ماجرا چیست؟ چند لحظه گذشت پیرزنی عصا زنان با حالت لرزش و خمیده وارد شد و حضرت را نمی شناخت از گوشه ی چادرش یک قفل در آورد. رو کرد به پیرمرد قفل ساز و گفت: آقا این قفل را سه ریال از من بخر من محتاجم خدا خیرت بدهد. پیرمرد قفل را گرفت و گفت: این قفل سالم و بیشتر از سه ریال می ارزد، و هشت ریال می ارزد پیرزن با تعجب و ناباوری، فکر کرد دارد شوخی می کند. گفت: نه آقا تو همان سه ریال بخر من تو را دعا می کنم، خدا به تو جزای خیر بدهد، من به این پول احتیاج دارم، همان را بدهید. پیرمرد گفت: خواهرم! تو مسلمانی من هم ادعای مسلمانی می کنم این قفل سالم است و هیچ عیبی ندارد همین الان هشت ریال می ارزد چون من کاسب هستم از تو هفت ریال بخرم که خودم بتوانم یک ریالش را استفاده کنم اگر می خواهی بده پیرزن با کمال میل به او قفلش را داد. پیرزن خوشحال و دعا کنان از مغازه بیرون رفت. به محض بیرون رفتن پیرزن آقا رو به آن عالم کرد، که آن گوشه ایستاده بود و تماشا می کرد گفت: این صحنه رادیدی؟ شما مسلمانی تان را در عمل نشان بدهید ما خودمان به سراغ شما می آییم. این پیرمرد را در کل این شهر با انصاف پیدا کرده ام و دیده ام و این یک امتحانش بود که خودت مشاهده کردی در تمام این بازار این پیرزن قفلش را برای فروش برد ولی چون دیدند او محتاج است و نیاز به آن سه ریال دارد با اینکه بیشتر می ارزید به سر مالش زدند و خواستند کمتر از همان سه ریال بگیرند از او نخریدند. اما پیش این پیرمرد با انصاف آمد و پیرمرد به او ظلم نکرد و من پیش او آمدم شما هم این کار را بکنید ما می آییم:
از دلبری نتوان لاف زد به آسانی هزار نکته در این کار هست تا دانی
کسی که می خواهد دلبری داشته باشد، باید در عمل به این نکات توجه داشته باشد. این داستان قفل ساز عامی بود و حالا یک داستان از یک عالم بگوییم یکی از دوستان شیخ حسنعلی تهرانی مریض شده بود، حصبه شدید گرفته بود. موقعی بود که حصبه باعث مرگ و میر می شد ایشان به عیادت او رفتند، دیدند، در بستر افتاده و چند نفر دور و بر او هستند و حالش خیلی وخیم است طوری که دیگران دورش نشسته اند، حالت قطع امیدی از او دارند. کنارش نشست و گفت: چه اتفاقی افتاده، گفتند: تب روده دارد به هر حال وضعیتش خراب است طبیب گفته است که اگر یک عرق شدید کند ممکن است تبش قطع شود ولی هنوز عرق نکرده و حالش خیلی بد است. ایشان فرمودند: تا یک چای دم کنید و برای من بیاورید، او هم عرق می کند و تبش قطع می شود. چند دقیقه بعد چای درست کردند. در همین چند دقیقه عرق شدیدی کرد و تا چای را جلوی آقا گذاشتند تبش قطع شد و بلند شد نشست! اطرافیان تعجب کردند. عین حرف ایشان که زده بود شد، ایشان هم خیلی عادی برخورد کرد. ماجرا تمام شد و داشت می رفت؛ کسی پرسید: آقا شما از کجا به این محکمی گفتی که تا یک چای بیاری او عرق شدیدی می کند و تبش قطع می‌شود؟ یک جمله گفت که مقصود از بیان این ماجرا همین جمله است. “از آن زمان که من به سلک اهل علم در آمدم، به امام زمانم خیانت نکردم می دانستم که اگر من یک حرف بزنم آقا حرف مرا رد نمی کند اگر یک قول بدهم آقا زیر آن نمی زند، از این رو محکم و استوار گفتم”. اگر عالم به این گونه باشد و عامی قفل ساز هم به این شکل، چرا امام زمان نیاید؟ دیگر نه حجاب و پرده ای می ماند و نه ابر تیره ای و این ابرهای تیره از جلوی خورشید پراکنده می شود. تا ما شرایط خودمان را عوض نکنیم امام نمی آید، مانع، از ماست. این ما هستیم که طول غیبت را تحمیل کرده ایم. منظور از ما مشخص نیست و خوشا به حال آن شخصی که مانع را از خودش بر طرف کرده است. اگر کسی خودش شخصاً بتواند مانع را بر طرف کند، ولو فرج کلی در جامعه حاصل نشود برای او فرج جزئی حاصل شده و راه برایش باز می شود.
برای ظهور حضرت حداقل سه شرط لازم است.
شرط اول: این است که ما تشنه و خواهان حضرت باشیم و از ندیدن و نبود حضرت در بمانیم، باید تشنه باشیم که وقتی آن نعمت را به ما دادند ، قدر آن را بدانیم. و الّا اگر تشنه نباشیم قضیه ی صدر اسلام تکرار می شود. مردم در صدر اسلام تشنه نبودند خودشان را بیچاره‌ی اهل بیت نمی دیدند و شترشان را جای دیگر خواباندند تا وقتی که جامعه و حداقل جامعه ی شیعه خودش را مضطّر و بیچاره ی حضرت و تشنه ی ایشان نبیند ظهور رخ نمی دهد و خدای نکرده غیبت طولانی می شود، که خود گذشت زمان مردم را بیچاره می کند. شما این ماشین هایی که هندوانه خالی می کنند دیده اید، مثلا یکی هندوانه پرت می کند و کسی هم آن طرف ایستاده هندوانه ها را می‌گیرد ، حالا اگر کسی که هندوانه ها را می گیرد دستش را دراز نکند آن فرد که هندوانه را پرت می کند، هندوانه از دستش می افتد و حیف و میل می شود، یعنی تا دست نیاز دراز نشده باشد اگر نعمت را بیندازند هم نعمت خراب می شود هم او لطمه می خورد، باید دست نیاز به سوی بزرگترین نعمت خدا «ولی الله الاعظم» دراز بشود. اگر پروردگار عالم این نعمت را بدهد هم کفران نعمت می شود و هم کسانی که آمادگی ندارند در اثر کفران نعمت لطمه می خورند کسانی که اهل دقت‌اند می بینند گاهی، نیامدن حضرت هم به خاطر لطفی است که به شیعیانش دارد که نکند بیاید و کفران بکنند و دچار خسران ابدی بشوند. ولی هر چه زودتر آماده شویم و دست دراز کنیم نعمت به دست می آوریم.
شرط دومی که روی آن تاکید می‌کنیم این است، حالا که خواهان حضرت شدیم حضرت را فقط برای حاجات کوتاه و کوچک خودمان نخواهیم. ما تابع هستیم و او امام ماست، خودمان را آماده کنیم تا هر چه خواست و هدف اوست ما نیز در پی کسب آن باشیم، نه این که او دنبال ما باشد. اگر ما فقط امام را برای رفاه مادی بخواهیم، زمانی که امام تشریف بیاورد و به دنبال تحقق اهداف بلند خود باشد، شاید خدای نکرده ما هدفمان با او سازگار نباشد و دیگر نتوانیم امام را تحمل کنیم و کنار امام بایستیم.
سوال: چرا در عالم آخرت بعضی ها وقتی از آن ها سوال می کنند امام و نبی توکیست نمی توانند جواب های عالم قبر و عالم آخرت را بدهند؟ در روایت آمده که گاهی وقتی کسی که از دنیا می رود با اینکه به ظاهر مسلمان هم بوده سال ها هم در اسلام گذرانده، ولی وقتی از دنیا می رود سال های متمادی از عمرش می گذرد و اسم پیغمر و امامش را به خاطر نمی‌آورد و قادر نیست به سوالات ساده ای مثل: مَن ربُک، مَن نبیّک، مَن امامُک، پروردگارت کیست؟ نبی ات کیست؟ امامت کیست؟ پاسخ دهد. این سوال ها که سوال های فلسفی سنگین نیست، سوال هایی است که یک بچه ی ۵ ساله هم می تواند پاسخ دهد. پس چرا شب اول قبر بعضی ها نمی توانند جواب بدهند؟ به این دلیل که سوالات را از این زبان گوشتی نمی پرسند که فرد بتواند پشت سر هم جواب بدهد. آن سوالات را از حقیقت و وجود، باطن و دل انسان می پرسند. اگر حقیقت و باطن کسی در دنیا تحت تربیت پروردگار بوده و ربّ او پروردگار بوده آن جا اگر از او بپرسند مَن ربُک می تواند بگوید: ربّ من خدا بوده است. اما اگر در دنیا تحت تربیت کس دیگری بوده آن جا نمی تواند جواب مَن ربک را الله بگوید اگر در دنیا واقعا کسی دنباله رو امام باشد و تابع امام معصوم باشد و طبق خواست امام معصوم باشد، همان طور که در زیارت آل یاسین آمده « فَالْحَقُّ ما رَضیتُموُهُ، وَالْباطِلُ ما اَسْخَطْتُموُهُ » حق آن است که شما می گویید باطل آن چیزی است که شما نمی پسندید اگر به این شکل باشد آن فرد تابع امام است و وقتی شب اول قبر از او سوال می کنند مَن امامُک می تواند پاسخ دهد امام من در زمان من مولای من ولی عصر(عج) امام مهدی بود. و اگر کسی یک عمر تابع هوی نفسش بود و هر چه دلش خواست انجام داد و تابع وسوسه های شیطان بود آن جا اگر از او پرسیدند امامت کیست؟ پیشوایت که بوده؟ هیچ جوابی ندارد بدهد. این فرد کجا و آن کسی که یک عمر در خانه ی علی و آل علی گذرانده، شادی اش با شادی آن ها و غمش با غم اهل بیت بوده است و هر وقت اهل بیت محزون می شدند او محزون بوده است. چنین کسی دنباله رو است و خوشا به حال چنین کسی. این افراد هیچ وقت عید و محرم را با هم قاطی نمی کنند. (رهبر فرمودند: حجت بر همه تمام است به خصوص مسؤلینی که دست اندر کارند چهره ی شهر را چهره ی کل کشور را باید طوری کنند که متناسب با ایام عزای اباعبدالله(ع) باشد) . پس آن کسی که عمری در خانه ی اهل بیت بوده با غم آن ها غمناک است و با شادی آن ها شاد است یَحزنونَ لحُزننا و یفرحون بفرحنا، چنین کسی که یک عمر این چنین است اگر از او پرسیدند امامت کیست؟ جواب دارد چون تابع امام بوده است. پس این بود شرط دوم که ما تابع امام باشیم امام را برای خودمان نخواهیم خود خواه نباشیم خدا خواه باشیم. اگر شیعه ای این چنین شد تشنه ی مضطر حضرت است. از طرفی دستش را دراز کرده و حضرت را می خواهد. نه برای اهداف کوچک خود تو را می خواهم. می‌خواهم برای تو باشم.
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد ای خواجه درد نیست و اگر نه طبیب هست
اهل بیت غمخوار یک چنین شیعه ای هستند هم در دنیا و هم در آخرت یکی از اصحاب امیرالمومنین(ع) به نام رُمیله مریض شد و تب شدید گرفت تقریبا سال پنجم حکومت حضرت علی(ع) بود. روز جمعه بود رمیله تبش مقداری خفیف شده بود آن روز را سبک شد گفت بهترین کار این است که بلند شوم وضو بگیرم آبی به صورت بزنم برای نماز جمعه بروم. امیرالمومنین خطبه می خواند بروم پشت سر حضرت نماز بخوانم. وضو گرفت به مسجد رفت، حضرت مشغول خطبه خواندن بود. رمیله نشست چند دقیقه گوش داد تبش برگشت و از شدت تب به هم می پیچید و می سوخت ولی تحمل می کرد. خطبه خوانده شد نماز تمام شد و مردم رفتند. رُمیله پشت سر امیرالمومنین راه افتاد و از مسجد بیرون آمدند، وارد ساختمان دار الاماره محل حکومت حضرت شدند. وقتی رمیله وارد شد امیرالمومنین سوال کردند رمیله چه شده بود، معلوم بود حالت در هم است. رمیله توضیح داد که مریض بوده و بهتر شده و آمده و دوباره تبش شدت پیدا کرده همچنین رمیله گفت: وسط صحبت شما تبم شدید شد. حضرت فرمود: « یَا رُمَیْلَهُ مَا مِنْ مُؤْمِنٍ وَ لَا مُؤْمِنَهٍ یَمْرَضُ مَرَضاً إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا یَحْزَنُ حَزَناً إِلَّا حَزَنَّا لِحُزْنِهِ وَ لَا دَعَا إِلَّا أَمَّنَّا عَلَى دُعَائِهِ وَ لَا یَسْکُتُ إِلَّا دَعَوْنَا لَهُ۷» ؛ رمیله هیچ مومنی نیست که مریض بشود مگر این که ما هم مریض می شویم«الاّ مَرضِنا بمرضِهِ» هیچ مومنی نیست که غم و حزن در دلش بیاید الاّ این که ما هم محزون می شویم بین مولا و محبینشان سنخیت وجود دارد هیچ مومنی نیست که دعا کند مگر اینکه برایش آمین می گوییم هیچ مومنی نیست که ساکت باشد مگر اینکه ما برایش دعا می کنیم رمیله گفت: آقا! این مطلبی که فرمودید برای مایی است که دور و بر شما هستیم یا آن هایی که در دور دست و شرق و غرب عالم هستند؟ حضرت فرمود: شرق و غرب ندارد هر جای این عالم باشی از ما که پنهان نیست هر حالتی که برای محبین ما پیش بیاید، اگر مغموم شوند ما هم ناراحت می شویم اگر مریض شوند ما هم مریض می شویم. این مطلب تازه مربوط به دنیاست، لطف اهل بیت از مرز آخرت به بعد خودش را نشان می‌دهد امام صادق(ع) در اصول کافی به ابوبصیر فرمود: ابوبصیر! قدر شیعه بودن و محب بودن خودت را نمی‌دانی. بعد خود حضرت فرمود: می دانی چه موقع قدر شیعه بودن و محب اهل بیت بودنت را می فهمی؟ « ً وَ أَحْوَجُ مَا یَکُونُ أَحَدُکُمْ إِلَى مَعْرِفَتِهِ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَاهُنَا قَالَ وَ أَهْوَى بِیَدِهِ إِلَى صَدْرِهِ یَقُولُ حِینَئِذٍ لَقَدْ کُنْتُ عَلَى أَمْرٍ حَسَن،‏ و بیشتر از همه وقت شما به معرفت امام، حاجت دارید وقتى که نفس به اینجا رسد- گوید با دست خود اشاره به سینه‏اش کرد- در این هنگام است که مى‏گوید: من در مذهب خوبى بودم‏۸».
یکی از علمای بزرگ می گفت، فرد لاتی در تهران بود که او را می شناختم به تعبیری از گنده لات‌های تهران که بدنش را خالکوبی کرده بود و تمام حالات لات بودن را داشت و خیلی از او حساب می بردند. او از بعضی مراکز فساد و شیره‌کش خانه ها باج می گرفت. هفته به هفته پنجشنبه ها می رفت، ۲۰۰ تومان که در آن موقع پول یک خانه بود باج می گرفت و اگر کسی معطل می کرد تمام بساط آن ها را به هم می ریخت. خیلی شرور بود و این چنین از او حساب می بردند به قول امیرالمومنین(ع): بدترین مردم، شرورترین مردم؛ کسی است که مردم از او می ترسند نه به خاطر هنری که دارد نه به خاطر اینکه ارزشی دارد، به خاطر اینکه از شرش در امان باشند. خلاصه این که این عالم بزرگوار می‌گوید: چند سال بود که آن لات را ندیدم. به مشهد مشرف شده بودم از حرم بیرون آمدم او را دیدیم ، به حالت لاتی راه می رفت و به من گفت عمو سلام! من آن موقع او را نشناختم جواب سلام او را دادم گفت: امشب شام بیا پیش ما. او مرا شناخت اما من او را نشناختم. خیلی اصرار کرد گفتم کجا هستی؟ آدرس منزل یکی از خوبان مشهد را داد گفت برای شام به آن جا بیا قبول کردم شب رفتم منزل همان بزرگوار، که این آقا داده بود. در تهران مردم از او حساب می بردند اما دیگر مسیر زندگیش عوض شده بود. از بعضی ها که دورو برش بودند و او را می‌‌شناختند پرسیدم: این فرد که وضعیتش در تهران آن گونه بود چه شد که در مسیر خدا آمد؟ گفتند این آقا یک شب تمام زندگی را فروخت پول‌هایش را نقد کرد در یک چمدان گذاشت و راهی قم شد یک چمدان که پنج هزار تومان در آن بود آن هم آن زمان که با دو هزار تومان یک خانه می شد خرید به منزل آیت الله بروجردی وارد شد دفتر دار آقا یعنی کسی که کارها و ملاقات های آقا را تنظیم می کرد روی ایوان چند پله بالاتر ایستاده بود، این لات آمد داخل حیاط و از پله ها بالا رفت گفت: می خواهم آقا را ببینم. دفتردار گفت: این طوری نمی شود باید وقت بگیری. این فرد با حالت لاتی گفت غلط نکن برو کنار. دفتردار سریع رفت خدمت آقای بروجردی و گفت: کسی آمده چاره ای نیست باید او را ببنید و الاّ زندگی ما را به هم می ریزد. آقای بروجردی فرمودند: عیب ندارد بگویید داخل بیاید، به هر حال خدا ما را برای همین قرار داده که واسطه باشیم و این جور افراد را با خدا آشتی بدهیم. آن فرد آمد دو زانو جلوی آقای بروجردی نشست. و با همان زبان لاتی شروع به حرف زدن کرد. عمو جون حالت خوبه؟ گفت: الحمدالله. بعد گفت: عمو تمام زندگیم این پنج هزار تومان پول است و همه اش نجس است. غیر از این فقط همین کت و شلوار را دارم که تنم است آمده ام تا پاکم کنی تا اگر مُردم آن جا چشمم به چشم حسین(ع) افتاد خجالت نکشم فقط همین! (خوش به‌حال این هایی که مرد هستند به راه خدا هم که می آیند مردانه می آیند یعنی با تمام وجود می آیند اگر هر چی هم افتاد پایش می ایستند) آقای بروجردی فرمود: چمدانت را بگذار این جا کت و شلوارت را هم در بیاور و برو. گفت: چشم کت و شلوار را در آورد چمدان را گذاشت بلند شد و رفت. «إِنَّ الَّذِینَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیْهِمُ الْمَلَائِکَهُ ۹»؛ آن هایی که مردانه گفتند، الله و برای آن ایستاده اند ، درهای رحمت الهی بر رویشان باز می شود. نه این که یک مقدار جو بالا و پایین شد حیاتشان را عوض کنند از ایمان و اعتقاداتشان پشیمان شوند و پا عقب بگذارند. لات بلند شد برود صورت آقای بروجردی از اشک خیس شد. قاعدتاً در دل خود گفت: جوان الآن قیمتی شدی! الآن قدر خودت را نمی دانی چه‌قدر قشنگ شدی! «التائب حبیب الله» حالا رفیق خدا شدی بعد اشاره کرد فرمود: بیا جوان، جوان، برگشت. آقا فرمود: «این کت و شلوار را بردار بپوش». ایشان ولایت داشت بعد با یک پول دیگر پنج هزار تومان پول به ایشان داد گفت این هم سرمایه، جوان برو، خوب آمدی، برو دیگر پاک زندگی کن. سال ها گذشت عالمی که گوینده‌ی داستان است گفت چهار پنج سال پیش با منزل ما تماس گرفتند و گفتند: فلانی ! همان آقای لات در بستر احتضار افتاده، دارد از دنیا می رود اگر می خواهی بیا و او را ببین! ایشان گفت شب جمعه بود نتوانستم بروم، شنبه به منزلشان رفتم، گفتند شب جمعه از دنیا رفت. همسرش گفت این آقا حجش را رفته بود نماز و روزه های قضایش را هم محکم به جا آورد. شب جمعه که در بستر افتاد و موقع رفتنش بود حالش وخیم بود و مریضی او سنگین شده بود تا ساعت ۱۱ شب با ما حرف می زد. از ساعت ۱۱ دیگر ساکت شد چیزی نمی گفت فقط چشمش به در بود هر از گاهی نگاهی می کرد و گفت: «حسین جان» از آن موقعی که من آمدم در خانه شما، صاف جلو آمدم از موقعی که من با شما آشتی کردم صاف آمدم در خانه‌تان، آقا جان الآن دیگر وقت آن رسیده شما به داد من برسید، الآن دیگر نوبت شماست همین را می گفت و دیگر چیزی نمی گفت پنج دقیقه مانده بود به ساعت ۱۲ یک مرتبه چشم‌هایش را باز کرد نگاه به در کرد و یک لبخند زد؛ «السلام علیک یا ابا عبدالله».
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم به جست‌وجوی تو خیزم به گفت‌وگوی تو باشم
کاروان امام حسین(ع) راه افتاد، اباعبدالله(ع) سفرش را با وداع شروع کرد، اصلاً کل کربلا با یک وداع شروع شد با یک وداع هم تمام شد .خداحافظی و وداعی که کربلا با آن شروع شد آن موقعی بود که اباعبدالله(ع) مدینه بود رفت سر قبر جدش رسول خدا گفت: َ السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللَّهُ أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ فَاطِمَهَ فَرْخُکَ وَ ابْنُ فَرْخَتِکَ وَ سِبْطُکَ الذَّیِ خَلَّفْتَنِی فِی أُمَّتِکَ۱۰ ؛ یا رسول خدا من حسین توام همان کسی که در دامنت بزرگ شد همان کسی که او را پروراندی و در امتت مرا بعد از خودت به جا گذاشتی» شروع به گفتن این ها کرد و با پیغمبر درد دل کرد وقتی می خواست با جدش خداحافظی کند، فرمود:«یَا نَبِیَّ اللَّهِ إِنَّهُمْ قَدْ خَذَلُونِی وَ ضَیَّعُونِی وَ لَمْ یَحْفَظُونِی وَ هَذِهِ شَکْوَایَ إِلَیْکَ حَتَّى أَلْقَاک۱۱»‏ این مردم مرا رها کرده، کوچک کردند، من را کنار گذاشتند. با جدش که خداحافظی کرد این یک وداع بود که قضیه ی کربلا با آن شروع شد، اما یک وداع دیگر هم یازده محرم بود، آن وقتی که می خواستند اهل بیت را از کربلا بیرون ببرند. یا صاحب العصر آن موقع که عمه مظلومه تان را با بچه های اباعبدالله(ع) از کنار گودال گذراندند چشمشان به آن بدن های پاره پاره، سرهای تازه شکسته که در بیابان کربلا افتاده‌اند، آن بدن هایی که به چه وضعیتی قبل از آن گذرانده بودند، سرهای جدا… یک مرتبه هر کس به دنبال یک بدن رفت زینب کبری با این که دو تا فرزند داده بود دنبال حسینش می گشت… .

telegram

همچنین ببینید

نقش بانوان در عصر ظهور

سخنران: حجه الاسلام حیدری کاشانی در بسیاری از روایات به شرایط نابسمان پیش از ظهور ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.