بخشش

رفتم پیش او و گفتم: “ضمانت کسی را کرده‌ام و حالا به اندازه‌ی یک دیه‌ی کامل بدهکار شده‌ام، پولش را هم ندارم. کمکم کنید!” گفت: “سه سؤال می‌پرسم. اگر یکی را جواب بدهی، یک سوم نیازت را به تو می‌دهم؛ اگر دو تا، دو سوم و اگر به سه سؤالم جواب بدهی همه‌ی بدهکاری‌ات را می‌دهم.”

– برترین اعمال؟ گفتم: “ایمان به خدا”

– زینت آدمی؟ گفتم: “دانشی که با بردباری همراه باشد.”

– اگر نداشت؟

– ثروتی که با جوان‌مردی همراه باشد.

– اگر نداشت؟

– فقری که با شکیبایی همراه باشد.

– اگر این را هم نداشت؟

مکث کردم. گفتم: “بهتر است صاعقه‌ای از آسمان بیاید و چنین آدمی را بسوزاند.”

خندید. یک کیسه پول داد و یک انگشتر. صدایش هنوز در گوشم است: “جدّم می‌گفت به هر کس به اندازه‌‌ی معرفتش بخشش کنید.”

منبع:  آفتاب بر نی/ زینب عطایی

telegram

همچنین ببینید

آفتاب بر نی

آفتاب بر نیReviewed by Admin on Dec 10Rating: اول تن‌به‌تن با حسین می‌جنگیدند. دیدند نمی‌شود؛ ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.