چهل خورشید گریان و نالان طلوع کرد. آسمان رنگ چهل غروب را با تمام وجود احساس کرد و چهل روز گذشت. چهل روز از عاشورای کربلا گذشت و عاشورای حسینی دیدار اربعین خویش را در پیش دارد.
اربعین است. کاروانی از دوردستهای تاریخ به سوی سرزمین لالهها، قبلهی دلها ، رهسپار است. کاروان بر سر دو راهی « عشق» و « بدرقه »، دیدار مجنونهای خفته در آرامگاه شهادت را انتخاب میکند و به سوی مزار لالهها رهسپار میشود.
لحظه به لحظه التهاب چشمها بیشتر و بیشتر میشود و زنگ کاروان مغلوب صدای تپش قلبها می شود و دیگر این تپش قلبهاست که نشانهی ورود کاروان است نه صدای زنگ اشتران.
کاروان رسید، اینجا کربلاست. سرزمین لالههای پرپر شده، جسمهای پاره پاره شده و دستهای گریان و نالان از روی ساقی و مشک ساقی.
چهل روز پیش در این سرزمین، برق شمشیر کفر، دستان آب آور خیمهها را برید و مشکی گریان و شرمنده، بر روی زمین غلطید. چهل روز پیش در این دشت خشک، گلوی شش ماههای، میزبانیِ تیر هولناکی را میکرد و آسمان نظارهگر دست و پای کودکی تشنه که تمام حرم را بر زمین ریخت. چهل روز پیش گودال قتلگاهی از خون، برای مظلومیّت فرزندان زهرا میگریست و زمین با دیدن خورشیدی بر فراز نیزه، بر خود لرزید. چهل روز پیش خورشید بهروی نیزه قرآن میخواند، جسمهای بیسر، پایمال سم اسبان بود، تنور میزبان خورشید و چوب خیزران ضربگاه خود را لبان خورشید انتخاب کرده بود.
و امروز کاروان عشاق بار دیگر از کربلا گذر میکند و رویای نیمه شب گذشته را، بار دیگر در ذهن خود تداعی میکند. امروز کاروان کربلا آمده است، تا میعاد خویش را با امام خویش تازه کند و تاریخ، تفسیر زیبای کربلا را دوباره تکرار کند و دفتر سبز کربلا، سرفصلهای عشق و ایثار و شهادت و شهامت و از خودگذشتگی را، دوباره ورق ورق کند.
التهاب قلبها پایان اسارت را زمزمه و اشک چشمها، انتهای غریبی را تفسیر میکنند. غربت کوثر و فرزندان زهرا (س) را با هیچ زبانی نمیتوان سرود و انگار صدای مظلومیت آل طه به گوش هیچ شنوندهای، نمیرسد.
آن روزها صدای زنگار کفر همه گوشها را بسته بود و نوای هل من ناصر ینصرنی زیبندهی گوش هیچ شنوندهای نبود و امروز همه جا را سکوت فرا گرفتهاست و بهجز صدای نجوای کاروان با مزار شهدا، هیچ صدایی به گوش نمیرسد. امروز اربعین است و زبان شرمندهی تفسیر آن.
علی فرهمندپور