خانه / شعر های عاشورایی / غزل / لحظه‌ی باران (نعیمه دوستدار)

لحظه‌ی باران (نعیمه دوستدار)

دیـــــگــــر غـــروب، قـصه به پایان رسیده‌بود
آرامش نــــخــــســت به طـــوفان رسیده‌بود
«خــــون مـــی‌گــــذشت از سر ایوان کربلا»
گرداب تا میانه‌ی مــــیـــــدان رســـــیده بود
آن امــــتــــــحان تلخ که خورشید می‌گرفت
از لحظه‌های سخت به آسان رســـــیده‌بود
بر زخم‌های پـــــیـــــکر خـــــــورشید تاختند
میراث آخـــــریـــــن به ســــواران رسیده‌بود
از حاشیه‌ به متن رســــیـــــدنـــــــد نیزه‌ها
نوبت به مـــــوی‌های پـــریشان رسیده‌ بود
آخر سکوت کهنه‌ی ابر دلـــــم شـــــــکست
بغض عاقبت به لـــحـظه‌ی باران رسیده‌ بود
بر شانه‌های خـــســته‌ی حـــــــوا گذاشتند
بار امانتی که به انسان رســــیــــده‌ بـــــود
منظومه‌ی صـــبــــوری زیــــنــب شروع شد
وقتی غروب، قصه به پایان رســــیــــده ‌بـود

شاعر: نعیمه دوستدار

telegram

همچنین ببینید

واج نیزه ها

بعد از هجوم خنجر و تاراج نیزه ها آرام رفته بود به معراج نیزه ها ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.