خانه / آيينه داران آفتاب (صفحه 8)

آيينه داران آفتاب

شاعر قادسیّه

شعر و شجاعت کم‌تر با هم همراه و همایه می‌شوند و اگر شاعر شجاع باشد و عرصه‌های هول آوردگاه و جهاد را تاب آورد، خود شعری زیبا خواهد شد و اگر شهادت را دریابد، امتزاج شعر و شجاعت و شهادت، او را حماسه خواهد کرد. شبیب نیم قرن شمشیر دیده بود و همپای شمشیر زدن قلم زده بود و شعر ...

ادامه نوشته »

سه شعله

سی سال شمشیرهایشان آرامش نیام نیافته بود. سی سال از بصره تا صفّین، از صفّین تا نهروان و از نخیله و کوفه تا کربلا را تجربه کرده بودند. فرزندان زهیر بن حرث تغلبی بودند و چهره‌های آشنای قبیله بنی‌تغلب. مظلومیّت علی را با سلول سلول خویش در هنگامه برخورد با طلحه و زبیر و عایشه دیدند و فریب صفّین و ...

ادامه نوشته »

راز آن نگاه

مرد، تاریخی همه حادثه و جنگ و خطر را پشت سر نهاده بود. کودک بود که همراه پدرش به دیدار پیامبر شتافت. نگاه پیامبر به او رازی داشت که پدر را کنجکاو کرد و عمّار را کنجکاوتر. بعدها نیز هر بار به پیامبر می‌رسید نگاهی از همان جنس قلبش را می‌لرزاند و سرّی سنگین را بر ذهن و ضمیرش می‌نشاند. ...

ادامه نوشته »

ده سال بی‌تاب وصل

یار و همسنگر مجاهد بزرگ، یاور رسول‌الله، شهید دفاع از امیر مؤمنان، عمرو بن حمق خزاعی بود. در روزگاری که گفتن نام علی اتّهام و جرمی بزرگ شمرده می‌شد، دوش به دوش عمرو بن حمق و حجر بن عدی کوشید تا ابرهای فریب و دروغ را پس بزند و چشم‌ها را به ضیافت حقیقت و روشنی علی(ع) ببرد. تقرّب به ...

ادامه نوشته »

موعود آشنا

مهاجر الی الله باید بود؛ مثل پدر که همسفر علی(ع) شد و شهید صفّین. مثل اویس و عمّار که در جهاد خویش بصیرتمندانه رویاروی تیر و شمشیر ایستادند و حقیقت مظلوم را نگاهبان شدند. یزید می‌رود و فرزندانش. تو نیز با سالم همراهشان باش. می‌بینی چه شوقی در چشم‌های سالم نشسته است؟ می‌بینی نگاهش مثل دو ستاره در ظلمت شبانگاه ...

ادامه نوشته »

شهیدِ تیرِ فرزند

چه قدر تا دوست فاصله است، چند فرسنگ تا وصل و چه اندازه ضربان قلب تا رؤیت محبوب، تا زیارت خوبی و زیبایی و آرامش؟ نکند نرسم و گل باغ پیامبر، در وزش صرصر این همه سپاه پرپر شود؟ این همه شرور شیطان‌زده و شمشیرزن که به کربلا می‌روند، کدام فرصت را به یاران اندک حسین خواهند بخشید؟ می‌رفت و ...

ادامه نوشته »

دو لبخند، دو شهید

پدر، من شیفته ادب و خلق و خوی این جوانم. چه شیرین و جذّاب سخن می‌گوید؛ چه لطیف و ظریف و خوش حرکت و دوست داشتنی است. پدر که می‌ایستد، جوان می‌ایستد. پیاده می‌شود، به ادب پیاده می‌شود. می‌نشیند، در مقابلش زانو می‌زند؛ دستش را می‌بوسد و چشم می‌سپارد تا پدر چه خواهد و چه گوید. پدرجان، چه عزیز است ...

ادامه نوشته »

پدر و پسر شهید

رستگاری در دو قدمی ماست و جهنم و شرار خشم پروردگار در یک قدمی. کوفه جنگ را تدارک می‌بیند و قتل فرزند پیامبر را کمر بسته است. – پدر جان، چگونه می‌توان از این سیاهی به روشنایی حسین کوچید؟ راه ها بسته است؛ گزمه‌ها در کمین‌اند. گذرگاه‌ها مرگبار و عبیدالله زخمی و خشن و بی‌رحم، بام دارالاماره را پرتگاه باورمندان ...

ادامه نوشته »

دو گام تا وصال

نُعمان بن عمرو ازدی راسبی دو گام تا وصال یادگار صفین بود با یادهای تلخ و شیرین. حماسه سه شنبه دهم ربیع الاوّل سال ۳۸ هجری را با شوری زایدالوصف باز می‌گفت؛ شکوه قدم زدن‌های مالک اشتر را که غرق در سلاح، صفوف سپاه را سامان می‌داد و فریاد می‌زد سوّوا صفوفَََکََََُم رحمکم الله و چرخش عمودهای آهنین و شمشیرهای ...

ادامه نوشته »

شاهزاده شهید

نصر بن ابی نیزر شاهزاده شهید – عزیزم نصر، این خانواده خاندان رحمت و معرفت، پایگاه وحی و ایمان و معدن رسالت و ناشران فرهنگ قرآن عزیزند. رستگاری فرجام زندگی آنانی است که با اینان همراهند. من چشم دارم که چشم از این خاندان نگیری و در دفاع از حریم و آرمانشان رنج و سختی پذیری و در راه پاسداری ...

ادامه نوشته »