خانه / آيينه داران آفتاب (صفحه 11)

آيينه داران آفتاب

استوار چون کوهسار

کربلا برایش بیگانه نبود. این خاک قُدسی غریب را پیش‌تر پیموده بود. روزی که همسفر امیرمؤمنان به صفّین می‌رفت، امام در این سرزمین فرود آمد. اشک‌ریزان به نماز ایستاد. به درنگ و حیرت، مشتی خاک برداشت. با نفسی عمیق بوی خاک را به ژرفای جان بخشید و گفت: همین‌جاست سرزمینی که پاکان کشته می‌شوند. همین‌جاست که خون‌های عاشق بر خاک ...

ادامه نوشته »

از اُحُد تا کربلا

دارد دیر می‌شود. قافله عمر در انتهای جادّه زیستن است و قافله‌ی حسین در بدایت جهاد. مبادا بمانی و شکوه شهادت را درنیابی. مبادا از قافله، غباری و خاکستری بهره چشم‌های کم‌سویت باشد. با توام کنانه! تو در احد بودی و زخم‌های پیامبر را دیدی و تنهایی و غربت او را در فرار دنیازدگان و غنیمت‌پیشگان نظاره کردی. پدرت عتیق ...

ادامه نوشته »

عبدالرّحمن‌بن‌عبدربّ‌انصاری‌خزرجی

راوی غدیر پیر و سالخورده بود با خاطراتی عزیز و عظیم از سال‌های همراهی با پیامبر، امّا هیچ خاطره‌ای شکوهمندتر و شیرین‌تر از غدیر در حافظه نداشت. اینک می‌دید فراموشی غدیر، کربلا را ساخته است. وقتی عظمت‌ها گم شود تیغ‌های فتنه سر از نیام بیرون می‌آورند. کربلا محصول غفلت از غدیر است. عبدالرّحمن را همه می‌شناختند؛ راوی روایات فراوان از ...

ادامه نوشته »

حنظله بن مروه همدانی

آتشفشان کوفه کوفه را شرنگ نیرنگ در رگ‌ها می‌دوید. تار و پود هستی این دیار را ظلمتT رنگ زده بود. کوچه‌ها را نشانی از دیروز شور و انقلاب نبود. چه دردآمیز و مرگبار است زیستن در این لحظه‌ها و کوچه‌ها. چشم‌های هیز و شمشیرهای تیز در کمین‌اند و زرپرستان و دل سپردگان دنیا همه‌ی سعی و صفایشان پیمودن راه دارالاماره ...

ادامه نوشته »

عُماره بن‌صَلخَب‌اَزدی

روزی که مسلم بن عقیل، سفیر پیشاهنگ کربلا، به کوفه آمد، در انبوه استقبال کنندگان، جوانی خوش قامت، شجاع، فداکار، بصیر و سوارکار نیز دیده می شد که با شور و شعف خود را به مسلم نزدیک می‌کرد. مردم دسته دسته، دست بیعت به مسلم می‌سپردند و چونان نامه‌هایی که پیش از این فرستاده بودند از یاری و پشتیبانی و ...

ادامه نوشته »

عبدالله بن حارث نوفلی

عبدالله که کام با پیامبر گشوده بود در همان سالهای نخستین کودکی با اشتیاق به خانه علی (ع) می‌آمد تا از سخنان و سیرت پیامبر بشنود. سال های غربت علی(ع) با کودکی، نوجوانی و جوانی عبدالله همراه بود. در ۳۴ سالگی قاضی مدینه شد. و اینک در سال ۶۰ هجری و در حالی که پنجاه ودو سال از عمر خویش ...

ادامه نوشته »

عبیدالله بن عمرو بن عُزَیر کِندی

زیر شمشیر غمش رَقص‌کنان باید رفت دین ندارد آن که بر پیمان نمی‌ماند. سست عهدان، خانه‌های عنکبوتی‌اند که اعتماد و تکیه‌گاه هیچ‌کس و هیچ‌گاه نمی‌توانند بود. گسسته رأیان را نفرین و نفرت الهی ارزانی باد که فرزند عقیل را خواندند و به وعده‌های خویش امیدوار کردند  و در غربت و مظلومیت نظاره گر پیکر خون آلودش شدند که در کوی ...

ادامه نوشته »

عباس بن جعده جدلی (جولی)

در جبُانه‌ی کوفه پرچم‌ها افراشته‌اند. هانی بن عروه دستگیر شده. مسلم از خانه‌ی هانی بیرون آمده است. سپاه می‌آراید و رزم با عبید ا… را تدارک می بیند. مسلم، سپاه را آماده کرد؛ پرچم قبیله‌ی کنده و ربیعه را به عمروبن عزیز کندی سپرد. مسلم بن عوسجه اسدی پرچم‌دار قبیله‌ی مذحج و اسد شد. پرچم قبایل تمیم  و همدان به دستان ...

ادامه نوشته »

قاصد حسین(ع)

هرزه پویان و گرگان، قاصد حسین را، یوسف کوفه را به چاه عبیدالله می‌برند. تو آرام اما تشنه، اندوه زده‌ی مولایت حسین، گام در گام به کاخ عبیدالله نزدیک می‌شوی. طوعه نیز در سویی دوان تو را می‌بیند. می‌گرید. صبح با او گفته بودی خواب دوشین را و رستگاری او را به پاس میهمان نوازی شبانه‌اش. بر سر می‌زند، سیمای ...

ادامه نوشته »

بر بام دارالاماره

چهل و دو سال ابرهای متراکم تزویر، فریب و قتل جنایت بر آسمان شام، فرصت تماشای حقیقت را از همگان گرفته ‌بود. چهل و دو سال زندان و تبعید، شکنجه ‌و اسارت، سایه ‌بر سرنوشت شیعه ‌افکنده ‌بود و معاویه ‌به ‌پشتوانه‌ی جهل و تطمیع و تهدید و تردیدافکنی، خود را کامیاب و پیروز میدان می‌دید. از جمل و صفّین ...

ادامه نوشته »