خانه / قصه ها و داستانها (صفحه 2)

قصه ها و داستانها

صدای بلند

روز هشتم ذیحجه سال شصت هجری، روز گرم تابستانی بود. کاروان امام حسین(علیه السلام) در گرمای سوزان به سوی شهر کوفه به راه افتاد. چند روز بعد، در نیمروزی داغ، یکی از یاران امام با صدای بلند تکبیر، سکوت بیابان را شکست. صدای او پُر از شوق بود. امام فوری پرسید:«چرا تکبیر گفتی؟» او با صدای بلند گفت:«نخلستانی می بینم ...

ادامه نوشته »

کاروان کوچک

مهتاب روی شانه ی مدینه نور می پاشید و نخلهای کهنسال آن، سر به آسمان می ساییدند. امام حسین(علیه السلام) در سکوتی شیرین، در خانه نشسته و به فکر فرو رفته بود. برادرش-محمد حنفیه- با نگرانی به خانه ی او آمد و گفت: «برادر جان! تو در این دنیا بیش از هر کسی برای من عزیز هستی. از تو می ...

ادامه نوشته »

کوچکترین سرباز عاشورا

من آن روز تشنه بودم. خشک خشک شده بود. هوا گرم بود، دلم آب می‌خواست، شیر می‌خواست. اما مادرم شیر نداشت. چون او هم تشنه بود. همه‌ی ما تشنه بودیم. عمو چند بار رفت و برایمان آب آورد. اما باز تشنه بودیم. هوا گرم بود و دشمن‌ها به ما آب نمی‌دادند، تا وقتی عمویم را نکشته بودند باز گاهی برایمان ...

ادامه نوشته »

شعله های خورشید

  شعله های خورشید سرزمین کربلا در زیر شعله های خورشید می‌گداخت. آفتاب چنان بود که نمی‌شد چشم باز کرد. روز هشتم محرم،«شمربن‌ذی‌الجوشن» با لشکریانش از راه رسید. سُم اسبان سرمست، زمین کربلا را به لرزه انداخته بود. هنگامی که به نزدیکی خیمه‌ی«ابن‌سعد» رسید، عنان اسبش را به سختی کشید و ایستاد. شمر، غرق در آهن و فولاد از اسب ...

ادامه نوشته »

سقّــای کوچک

چند روز است خانه امیر حسین خیلی شلوغ است. بابا و مردهای محله، خانه را سیاه‌پوش کرده‌اند. مادر امیرحسین با کمک همسایه‌ها خانه را تمیز کرده است. امیر حسین ناراحت است؛ چون همه می‌گویند او کوچک است و نمی‌تواند کاری انجام دهد. امیرحسین روی پله‌های ایوان نشست. دستش را زیر چانه‌اش گذاشت و آرزو کرد:«کاش زودتر بزرگ شوم!» بعد با ...

ادامه نوشته »

خانه او

مرد چهره اش رنگ پریده و مچاله شده بود. گرسنگی، او را به تنگ آورده بود. در سراسر اندامش احساس درد می کرد. تنها امیدش؛ خانه امام حسین(ع) بود. تاریکی پرده ی سیاهش را بر آسمان کشیده بود. باد خنکی در مدینه می پیچید وشاخه ی درختان را می لرزاند. به در خانه او که رسید، چند بار با دست ...

ادامه نوشته »

جانم فدای تو

آفتاب ظهر توی چشمها افتاده بود و پشت پلکها از عرق می سوخت. بسیاری از یاران امام حسین(ع) شربت شیرین شهادت را نوشیده بودند. ناگهان «ابوثمامه» رو به امام کرد و گفت:«ای ابا عبدالله! جانم فدای تو! …اکنون می خواهم به میدان نبرد بروم، ولی آرزو دارم قبل از رفتنم به امامت شما نماز بخوانم.» صورت امام مثل گل شکفت. ...

ادامه نوشته »

اولین تیر

روز دهم محرم سال شصت ویک هجری، سپیده دمید و اندک اندک شاخه‌ی نخلهای اطراف فرات آشکار شد. سپاهیان عبیدالله بر گرده‌ اسبها و شتران جا گرفتند و رو به روی یاران اندک امام حسین(ع) صف کشیدند. هزاران سوار و پیاده، ‌نیزه به دست و شمشیر به کمر. امام سوار بر اسبش«ذوالجناح» شد، در مقابل آنان ایستاد و فریاد زد: ...

ادامه نوشته »

افسوس آب

  داستان‌های تشنگی در واقعه‌ی کربلا: با نگاهی به خیمه‌ی سقا، کودکان را دیدم که کنار مشک‌های خشکیده، سینه‌های برهنه را بر زمین نمناک گذاشته‌اند؛ اما آتش عطش فرو نمی‌نشیند و فریاد می‌زنند آنچنان که صدایشان گرفته است. دختران خشک‌لبی را دیدم که با صدای گرفته به جای آب آب، بابا بابا می‌گفتند و اصغر را نشان می‌دادند. اصغر را ...

ادامه نوشته »

عید سعید فطر

عید فطر روز اول ماه شوال و در پایان ماه رمضان است. عید فطر از مهمترین جشن‌ها و اعیاد مسلمانان است. در کشورهای اسلامی عید فطر از جمله اعیاد بسیار مهم محسوب می‌شود و معمولا با تعطیلی رسمی همراه است. در این روز روزه حرام است و مسلمانان نماز عید فطر برگزار می‌کنند. پرداخت زکات فطره در این روز بر ...

ادامه نوشته »